دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیر دیگر

دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیر دیگر

دزدکی از مارگیری مار برد
زابلهی آن را غنیمت می شمرد
داستانی کوتاه از دفتر دوم مثنوی (و از بیت 135 از کتاب شرح آقای کریم زمانی) نقل شده... که ماردزدیده شده، سبب هلاک دزدش می شود و مار گیر اول از اینکه دعایش برای بازگشت مارخطرناکش، مستجاب نشده بود خوشحال می شود... این داستان کوتاه ولی به غایت عبرت آموز را آقای حسين صابري در جلسه خمر کهن درحال شرح هستند و در خصوص سمبل و اسطوره مار در فرهنگهای مختلف صحبتهای جالبی داشتند که در جلسه آتی هم انشاالله ادامه دارد....مطلبی از کتاب صدای دانش نوشته دن میگل روییزRuiz)) ترجمه خانم فرناز فرود به یادم آمد. با برداشتی آزاد از آن، و همینطور توجه به مبحث برچسبهای هویتی و الهام از صحبتهای آقای حسين صابري که فرمودند مار سمبل عقل جزوی است؛ مطلب زیر ارائه می گردد. شاید در کنار سایر نقطه نظرات متنوع دوستان و توضیحات مفصل آقای حسين صابري به فهم عمیقتر داستان از زوایای متفاوت کمک کند.
سمبلها:
مار: همانطور که گفته شد مار در اینجا می تواند سمبل عقل جزوی و جنبه مخرب آن شامل تفکرات غیر منطقی و منفی باشد. عقل جزئی زمانی جنبه مفید خود را ( عقل معاش) از دست می دهد که زیر سلطه عقل کلی نباشد و انسان را اسیر خود کند. مولوی خود را حاکم اندیشه می داند و نه محکوم آن و در نتیجه می تواند از جنبه مفید اندیشه به خوبی استفاده نماید( حاکم اندیشه ام محکوم نی).
مار در برخی فرهنگها سمبل انگل است. انگل از خون و غذا و انرژی میزبانش تغذیه می کند. مار قصه مولوی می تواند مار قصه ای باشد که در آن آدمی را با نیرنگ وادار به خوردن میوه ممنوعه کرد و از این طریق انگلی را به او انتقال داد که زندگی را برای همیشه به کامش تلخ نمود:
مار: در آن قصه (در برخی فرهنگها) مار سمبل شاهزاده دروغ یا فرشته رانده شده از درگاه حقیقت است که با تکرار و تلقین داستانهای متفاوت و بی ربط ودروغ، سعی می کند برچسبهای ناچسب را بچسباند و آدمیزاد معصوم و ساده دل را(در زندگی هر کودک معصومی این داستان تکرار می شود) گول بزند و وادار به خوردن میوه درخت ممنوعه کند:.... چون یک بار نتیجه نگرفته ای پس همیشه "شکست خورده" و "بدبخت" هستی! وعاقبتی مانند مردم فلان شهر خواهی داشت که درآن ور دنیا "بد بخت" شدند!! می دانم که تو "ناتوان" هستی و "بد شانس" و دست به دریا بزنی خشک خواهد شد و ...هر داستان بی ربطی ..... سوسکی سیاه در آن ور دنیا در حال قدم زدن است پس تو "بی لیاقت" هستی!!!!..میوه ممنوعه: می تواند سمبل برچسب و سایر توهمات ذهنی باشد و درخت ممنوعه پر از میوه برچسب است. با یک اشتباه تاریخی! وصرفاً با در کنار هم قرار دادن برچسب های مختلف، برچسب خیالی مهمتری به نام "من" شکل می گیرد. این من ماهیت فکری دارد. در حالیکه همه برچسبها (و ازجمله برچسب من،) لفظ و نامی بیش نیستند؛ و هر کدام یک جرقه فکری هستند که نیاز دارند به صورت جریانی مستمر جلوه گر شوند! بنابراین با شقه کردن ذهنی هر برچسب به دو قسمت یک من هم از آن  گرفته می شود ( حال که دروغ است و دروغ هم کنتور ندارد!!پس می توان هر کار بی ربطی را انجام داد). من در واقع رابط خیالی برچسبهای دیگر است. با این رابط خیالی می توان به هر چیزی برچسبی زد و باعث پر بار شدن این درخت من شد..."خانه من"، "ماشین من"،  "مال من"..این رابط خیالی ( و البته بی ربط) برای تشکیل شبکه فکری و ذهنی لازم است تا با پر کردن ذهن به هدف خود برسد ( هدف نمایش استمرار و پر بودن و واقعی بودن و حتی ابدی و همیشگی بودن من و متعلقات آن است ..)و بدون رابط این شبکه کاذب ذهنی فرو می ریزد.. "مال من" یکی از برچسبهایی است که به این داستان مثنوی نزدیک تر است، زیرا مار در برخی جاها نگهبان ثروت و دارایی است ( البته خود ثروت مطرح نیست بلکه برچسب بی ربطی که در ذهن تشکیل می شود، مهم است. در جایی دیگری هم در مثنوی اشاره می شود که اگر مالی از تو دزدیده شد غم مخور که از خطرات مال من رهیده ای و با ضعیف شدن منیت در نهایت نفع برده ای نه ضرر!).  درخت ممنوعه: در برخی فرهنگها سمبل درخت مرگ یا درخت دانش است. بنظرم می تواند سمبل همان رابط ذهنی و تخیلی "من" باشد که نوعی دانش و تفکر از نوع منفی آن  است که برچسبهای مختلف را در بر گرفته است. این درخت هر چه پر بارتر بهتر!! مهم نیست نوع برچسب حتی برچسبهای منفی مثل بدبخت و ناتوان و..یا "سر درد من" "میگرن من" و... باشد، زیرا آنها هم باعث پر باری درخت ممنوعه "من" می شوند... مهم خالی نبودن میدان ذهن است!!! خوردن میوه ممنوعه: سمبل همانند سازی کل وجود با یک برچسب ذهنی و خلق "من"است. بنظرم نکته کلیدی سمبل مار در اینجاست. هر برچسب یک واژه و صرفاً یک دانستن است ( درخت ممنوعه را برخی درخت دانش گفته اند)، زیرا در حوزه فکر است. با اینکه برچسب روانی نوعی تفکر تخیلی، غیر منطقی و اشتباه است؛ به هر حال در حوزه فکر قرار دارد و محتوایی بیش از فکر ندارد. یک جریان فکری است که در کاسه سر به طور موقت جریان می یابد و خاموش می شود. حال معجزه مار اغواگر در این جاست که آدمیزاد را وادار به اشتباه دومی می کند که بسیار اساسی تر از اولی (اولي همان قضاوت و تفسير اشتباه امور و برچسب زدن ناچسب به واقعيت ها بود) است: خوردن میوه برچسب، و اینکه تمام هستی خود را فقط معادل همان یک جریان موقتی ذهن پنداشتن! یعنی یکی کردن خود با برچسب! یعنی تمام هستی خود را معادل آن برچسب تلقی کردن!! یا به قول آقای مصفا ازهمان یک جریان فکری، هم "من" ( موصوف یا فکر کننده) و هم صفت یا برچسب را همزمان بیرون کشیدن!!( در حالیکه فکر کننده جداگانه ای وجود ندارد و فقط یک جریان فکر بیشتر نیست!!!)  "من بدبخت هستم" "من با شخصیت هستم" و....یعنی خوردن میوه ممنوعه و تبدیل یک جریان فکر به کل بودن و هستی آدمی !!!!   و با اینکار دانه سیب دردرون آدمی ریشه دوانده و تبدیل به "درخت من" می شود. برخی حکایت می کنند که این میوه کرمو هم بوده و آن کرم هم در ذهن آدمی تبدیل به مار اغوا گر دروغگویی می شود که هر لحظه با ابزارهای خودش به ویژه دروغ و مقایسه و...  آدم را به دنبال خوردن یک میوه دیگر می کشاند. اگر خوردن میوه یک لحظه قطع شود "من" هم تشکیل نمی شود و نابود می گردد. بنابراین، همانند سازی با این بیگانه های توهمی( برچسبها و قضاوتهای فکری) باید مستمر باشد و...
چند سمبل فوق در رابطه با توضیح بیشتر و رمز گشایی سمبل مار بود که در داستان مثنوی نیامده بود. سایر سمبل ها یی که در داستان آمده به شرح زیراست:
زخم مار: نیش مار می تواند سمبل عوارض و پیامدهای تفکر منفی و برچسبها ی ذهنی نظیر احساسات و رفتار و واکنشهای منفی ( نظیر خشم، غم و اضطراب و...) باشد. همچنین می تواند سمبل نفوذ وسوسه های مار باشد. دزدیدن ایمان آدمی و فروختن ایمانش به برچسبها ی ذهنی یعنی نیش مار اثر کرده و آدم گول خورده و ایمان و توکلش به خدای باری تعالی  را از دست داده است و چشمش بر دیدن حقیقت بسته شده است. و به جای آن ایمان محکم و خود باختگی شدیدی نسبت به وسوسه های ذهنی خودش و سایر آدمها پیدا کرده است (شاید اشاره به دزد بودن کسی که مار را در اختیار دارد، همین باشد که فردی که ماهیت انسانی اش را از دست داده و توسط مار گزیده شده هدیه های خدا را – عشق و ایمان و فطرت و شور و نشاط و انرژی موجود در آنها- دزدیده و آنها را در مسیر دیگری هدر داده است. مانند جوانی که نیروی جوانیش را می دزدد و به جای مصرف در راه عشق و فطرت در مصرف مواد هدر می دهد و....عكس اين حالت هم در روانشناسي و عرفان مطرح است كه مهمترين آن استفاده از نيروي پر توان غريزه جنسي در اهداف متعالي تر نظير هنر، ورزش و به وي‍‍ژه معنويت است كه اين را برخي دزدي از شيطان و برخي تصعيد گفته اند..)
کشته شدن بر اثر زخم مار:  سمبل سقوط در ورطه جهل مرکب و مرده متحرک شدن ( در جاهای دیگر هم مولوی انسانهای اسیر من را به مرده تشبیه کرده است) و از دست دادن حضور قلب و قلب سلیم است. یا به عبارت دیگر کور و کر و لال شدن و ندیدن بهشت در همین مکان و همین زمان( بودن در لحظه حال)..و نا شکری عمیق و فقط دیدن برچسبها و توهمات ذهنی...این مردن همچنین سمبل از دست دادن شور و نشاط فطری بشری است:
زنده ای و زنده زاد ای شو خ و شنگ
 دم نمی گیرد ترا این گور تنگ
وجود اصلی و فطری ما از خانه وجودمان غایب شده و غریبه های بیگانه ای زمام امور زندگی ما را به دست گرفته و از انرژی و ایمان ما در جهت خودشان استفاده می کنند. کسی که زندگی ما را می گرداند شاهزاده دروغ و فرشته رانده شده است که به شکل صدا در سر ما زندگی می کند... هزاران سال است که بشر به دنبال وجود اصیل ، صادق، پر مهر و با نشاطی است که قبل از باور دروغ ها در بهشت بسر می برده....
دعای مردود ( شکر حق را، کان دعا مردود شد): سمبل دعای برخواسته از من و دعا برای  تقویت و بازگشت "من" و "شاهزاده دروغ درون سر یا همان مار قصه" است!!
ماهیت من با خواستن یکی است. خواستن آزمندانه برای کسی شدن و برای افزایش قلمرو من و مال من، در واقع سر پوشی است بر تزلزل، زوال و پوچ بودن "من"، تا بلکه به خود و دیگران بقبولانیم که "من" دروغ نیست و حقیقت دارد و حتی جاودانه است!!! ولی هیهات که همه من ها و مال من ها از همان ابتدا هم توهمی و دروغی بیش نبودند و دیر یا زود این توهمات هم پایان می پذیرد..   دعا یا درخواستی که از طرف "من" مطرح شده باشد در صورت استجابت، تصور من یا خود را تقویت می کند و فرد را از فطرت دورتر می نماید..بهترین دعا از خدا دعایی است برای برداشتن موانع و حجابهای فطرت الهی شامل منیت و برچسبهای ذهنی، خشم، حرص، شهوت، خود خواهی، حسد، تکبر، ترس، جهل، تنبلی و پرخوری و.. که اکثر آدمها دارند و زیادی هم دارند و تا اینها وجود دارند، فطرت الهی شکوفا نمی شود. خوب در چنین شرایطی بهترین دعا این است که این موانع از ما گرفته شود نه اینکه با افزایش مایملک و تعلقات، شعاع دایره من و مال من بزرگتر و بزرگتر شود و این حجابها ضخیم تر گردد. ( البته در صورت حضور قلب و فطرت الهی، و ضعیف شدن "خود ذهنی"، دعا برای مادیات روزمره زندگی در حد نیاز واقعی، در کنار کار و کوشش کافی، بسیار هم شیرین است. ولی خیلی از دعا های ما صرفاً دعا برای متورم کردن "خود" است.)
مار گیر اول و دوم: در واقع دو مرحله از زندگی یک انسان در حال تغییر است؛ از اسارت و بی خبری نفس و القائات پر سرو صدای آن ( مار) و از مرگ شور و شوق فطری به سمت زنده شدن و تجلی آگاهی و عشق فطری و حضور شاهد خاموش درونی:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم  
نخواستن و آرزو نداشتن( شکر حق را کان دعا مردود شد) و پذیرفتن درونی آنچه هست در مرحله رهایی از نفس و خواستن بسیار حریصانه ( در دعا می خواستی جانم از او با همه وجود خواستن ) در مرحله سلطه نفس یکی از تفاوتهای اساسی دو مرحله است.

۱ نظر:

Poya Paydar گفت...

سلام

آقای بنانی من با اجازه از شما دوست دارم منصور صداتون کنم چون آقای بنانی یا آقای دکتر و... فاصله ایجاد می کنه پس
منصور جان خیلی لذت بردم بحث حسین آقا رو به بهترین شکل کاملش کردید ... حرف زیاد دارم خلاصه
ممنون!!

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.