بارقه ای از آفتاب (1)



   مجموعه ای که به مرور و اگر عمری باشد، طی ماهها و سالهای پیش رو، تحت این عنوان، تقدیم حضورتان می شود، شرحی بر تک بیتی های برگزیده از غزلیات شمس مولانا ست (کار مشابه ای در خصوص مثنوی هم انجام خواهد شد). منابع اصلی مورد استفاده، که بیشتر برای معنی کلمات و ابیات، در این مجموعه استفاده شده است، گزیده غزلیات شفیعی کدکنی و گزیده غزلیات بهاءالدین خرمشاهی و مثنوی معنوی کریم زمانی است (زیرا برای شرح بیت از مثنوی هم استفاده می شود). از برخی منابع دیگر هم شامل سایت دوست عزیزم پانویس، سایت گنجور و گنج حضور(پرویز شهبازی) و همچنین کتابهای کلیات دیوان شمس محمد عباسی، با پیر بلخ محمد جعفر مصفا، ، مثنوی معنوی کلاله خاور و فرهنگ عمید و.. استفاده شده است. غزل کامل و بدون شرح هم در صورتی که در گزیده ی شفیعی کدکنی باشد، از آنجا و در غیر اینصورت از سایت گنجور آورده خواهد شد و شماره غزل هم از سایت گنجور گرفته شده است. این مراجع در قسمتهای بعدی ذکر نخواهند شد، مگر اینکه رفرانس جدیدی استفاده شده باشد.
   در این مجموعه، بیشتر برداشت های شخصی در "شرح بیت" وارد شده و از همین رو از بیان نظرات، اصلاحات و انتقادات دوستان هم استقبال خواهد شد. این نظرات حتماً به نحوی، در کتابی که قرار است در آینده؟ به خواست خدا، از این مجموعه بیرون بیاید!، استفاده خواهد شد.

بیتی از غزل شماره 37  شمس مولانا:

این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه شدی، تا نبدی این همه گفتار مرا  

کلمات و ترکیبات و سمبل های بیت

تن= توهم خود، مجموعه ی امیال و و احساسهای وابسته به شبکه فکری و اعتیاد های شرطی شده ، افکار منفی نظیر ملامتگرهای ذهنی و..پاندول ذهنی حرص و خشم ؛
دل= فطرت الهی، ناظر ساکت و آرام، ناظر صبور و عاشق درونی ، شاهد یکی شده و متصل با "یار"   
تنیدن= تابیدن، پیچیدن، گرفتار کردن،  تندیدن=خشم گرفتن
تندی=با فتحه ت و ن، فعل شرطی که با "ی" شرطی ختم می شود. نظیر زندی و ....
معنی بیت
اگر امیال و افکار جسمی راه دلم را نزند، راهی پیدا می شود که من این همه گفتار به کار نگیرم و خاموشی پیشه کنم.
شرح بیت
دراین بیت سه نکته حائز اهمیت وجود دارد:
 اول اینکه مولانا به "تن" ، به صورت سوم شخص  و به دل  به شکل اول شخص اشاره می کند که نشان دهنده این است که "تن"، (به معنای ذکر شده) بیگانه و غریبه است و تحمیلی و تلقینی، و "دل بی گفتار" اصل وجود ماست. این "دل بی گفتار" و اصل وجود ما همان "ناظر ساکت درون" است. مولانا در دفتر چهارم مثنوی(803) اشاره می کند که بر اثر خود باختگی، ما قادر به تمایز بین "خود اصیل" از این "خود غریبه تحمیلی دیگران"، نیستیم:
ای تو در پیکار، خود را باخته
دیگران را تو ز خود نشناخته
همانجا و در ادامه می گوید که ما خود را به هر نقش و ظاهری معرفی کنیم؛ در واقع، خود را با ذهنمان یکی به حساب آورده و هنوز اسیر نمایش و خود باختگی هستیم و اگر یکی از نقش ها را نشان داده و بگوییم من این هستم؛ باز هم مولانا سوگند می خورد که "خود اصیل" چیز دیگری است:
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این، ولله آن تو نیستی
بلکه خود واقعی تو آن یگانه است که در وحدت با کل هستی است و در عشق و شادی الهی غوطه ور است. ویژگی این خود اصیل، خوشی و سر مستی بدون دلیل بیرونی، و دور بودن از ملامت خود است. به عبارت دیگر این نوع شادی الهی، با منشاء بودن است نه به دلیل داشتن:
این تو کی باشد؟ که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی       (اوحد=یگانه)
و بالاخره در ادامه می گوید که تویی که ممکن است در این نقش ها و هویت های کاذب تن، فرو مانده باشی، همه چیز در وجود تو ست و "خود اصیل متصل با کل هستی و متصل با آن یار" هم در وجود توست؛ که باید آن را در یابی و خود را ارزان مفروشی. در واقع به تعبیر آقای کریم زمانی در شرح مثنوی، این بیت از دفتر چهارم مثنوی (807 (، چکیده ی غزل 37 از دیوان کبیر(شمس) مولانا ست و اشاره به وحدت وجود دارد:
مرغ خویشی، صید خویشی، دام خویش
صدر خویشی، فرش خویشی، بام خویش  
دوم آنکه، تن، وابسته به گفتار و افکار (گفتار درونی) ، ولی دل در حوزه ورای گفتار و افکار و بی نیاز از آنها ست. دل بی گفتاری که به قول مولوی در دفتر اول مثنوی ( 1208 )، صد هزاران پیام و کشف و شهود و تجلی دارد:
غیر نطق و غیر ایماء و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
 ایماء=اشاره    ؛   سجل= نوشته
و سوم اینکه در این بیت با ذکر " کم" تندی و "کم" زندی از کم و زیاد گفته است. بنظرم اشاره دارد به اینکه ما از لحاظ انرژی زندگی، محدود هستیم؛ یا باید این انرژی را صرف "تن وابسته به گفتار" کنیم یا "دل ورای گفتار". مولانا در دفتر چهارم مثنوی و در داستان "شکر خریدن مرد معتاد به گل(با کسره گ) خواری، از یک مغازه ی عطاری با سنگ ترازویی از جنس گل سر شوی"، به این نکته اشاره کرده است: مرد گل خوار با خوردن سنگ ترازو که از جنس گل بود، شکر کمتری نصیبش می شد. ما هم هر چه بیشتر وقت و انرژی خود را در "منیت کاذب" و گفتار درونی و بیرونی وابسته به آن صرف کنیم؛ برای فیض بردن از فطرت الهی یا ناظر ساکت وجودمان مجال کمتری خواهیم داشت.   
 پس از ذکر این سه نکته، می رسیم به چند تعبیر به ظاهر متفاوت از این بیت:
آه! اگر قضاوتها و تفسیرها و معانی برخاسته از منیت توهمی و غریبه( تن )،حول واقعیت تنیده نشوند؛  می توانم با کمک شهود درونی (دل)، واقعیت چیزها را همانگونه که هست ببینم!
آنگاه راهی باز می شود تا بتوانم بی واسطه کلمات و به طور مستقیم به تماشای حقیقت شکوهمند زندگی بپردازم. زیرا سخن گفتن جلی یا خفی(گفتگوی درونی­­­­­­­­)، مانع شنیدن و دیدن و کشف حقیقت است. (و از این رو است که دوچشم و دو گوش در اختیار داریم و تنها یک زبان!) به هنگام سروری ناظر صابر درون، این دعای همیشگی ام مستجاب می شود که : "ای یار مهربان، پاک و بلند مرتبه، در این نیرنگ خانه ی دنیا، کمکم کن تا (با حرکت و تلاش خودم و یاری و برکت تو)؛ واقعیت هر چیز را همانگونه که هست، مشاهده کنم":
ای خدا، بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سر      (دفتر 5 بیت 1765)
آه! اگر غرض ورزی منیت، مرا در گرداب پاندول ذهنی وحشتناک خشم و حرص (تن) فرو نبرد؛ و راه دلم سد نشود، می توانم معصومانه و پاک و مانند یک محقق بی نظر و بدون خشم و حرص، زندگی را مشاهده کنم!
آنگاه راه تازه ای به غیر از راههای تکراری و کلیشه ای که به آنها اعتیاد دارم، گشوده شده و بارقه ی آفتاب حقیقت را با چشمان خودم تماشا خواهم نمود و در ورای افکار، با همه ی هستی اسرار آمیز و "یار" یکی می شوم و به خودم و به همه عشق می ورزم.
آه! اگر زندگی خودم را محدود به زندان کلمات نکنم و راه دلم سد نشود،
آنگاه بی نهایت نعمت در زندگی را بی واسطه کلمات درک می کنم و سرنوشت آن گاو(انسان اسیر تن) نصیبم نمی شود: که به شهر بغداد می آید و از یک سر شهر به سوی دیگر آن می رود و تنها از آن همه نعمت بغداد(زندگی)، فقط راه و روش پوسته خربزه را(تن) می بیند و خودش را از بقیه راهها، رازها و نعمتهای پر شکوه محروم می کند:
گاو در بغداد آید ناگهان
بگذرد از این سران تا آن سران
از همه عیش و خوشیها و مزه
او نبیند غیر قشر خربزه 
آه! اگر تنها سر مایه ی زندگی ام، یعنی عمرم را ، کمتر در خشم، حرص و افکار شرطی منفی هدر بدهم و عبور جریان انرژی حیاتی را در زندگی ام، کمتر مسدود نمایم؛ 
آنگاه راه دیگری که همیشه در انتظار انسان است، برایم گشوده می شود. راهی ورای کلمات، زیرا حتی گفتگوی از حقیقت، خود حقیقت نیست.: "راه مشاهده و تجربه ی شخصی، بدون غرق شدن در خشم و حرص. راهی که با گفتگوی درونی و بیرونی بیگانه است. راهی که از فرو رفتن در افکار گذشته و آینده بی نیاز است. راهی که با لمس و مشاهده ی بدون قضاوت لحظه به لحظه ی زمان حال همراه است. راه صبر، راه شکر و رضایت درونی و راه عشق الهی. این راه با پر و بال دادن به ناظر ساکت درون، هموار تر خواهد شد و به پرواز فرح بخش انسان به سوی ملکوت اعلی منجر خواهد شد. نوعی مرگ اختیاری و مرگ پیش از مرگ."
آه! اگر واقعیت مقدس وجود خودم را درک کنم (ناظر ساکت درون-دل-)، و اشتباه وحشتناک زندگی ام را مرتکب نشوم که شبکه افکار تنیده شده در ذهنم (تن) را به جای واقعیت مقدس وجودم، تلقی نمایم!
آنگاه به جای راههای قدیمی درد و رنج و خشم و نارضایتی و دشمنی، راه آرامش و شادی را می پیمایم. راهی که نیازی به اثبات و استدلال گفتاری ندارد، راهی ساده و بی پیرایه و در خاموشی و قطع گفتگوی درونی؛ که منجر به درک "مهربانی بی نهایت یار" خواهد شد و همه ی مخلوقات آن "یارمهربان" را از جمله "وجود پاک و قدرتمند خودم" را دوست خواهم داشت. توانایی درک این حقایق، ورای قدرت  کلمات است و کلمات هرگز قادر به وصف آنها نیستند.        
غزل کامل
یار مرا غار مرا، عشق جگرخوار مرا
یار تویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا

نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، پر در اسرار مرا
سینه پر در اسرار=سینه پر از مروارید (در) اسرار الهی، در برخی کتب دیگر "بر در اسرار" آمده است.

نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی، خسته به منقار مرا

قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا

حجره خورشید تویی، خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی، راه ده ای یار مرا

روز تویی، روزه تویی، حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا

دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا

این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه شدی، تا نبدی این همه گفتار مرا