مرغ اوج

 

متأسفانه از کودکی فقط از ما خواسته می شود به موضوعات آگاهی توجه کنیم نه اصل وجودمان که آگاهی است. موضوعات آگاهی شامل چهار گروه عمده است: اول؛ sensations یا حس های بدنی مثل درد، گرما، سرما، مور مور، خارش و...؛ دوم؛perceptions   یا آنچه از طریق حواس پنج گانه درک می شود، دیدنی ها، شنیدنی ها، بوییدنی ها و..؛ و بالاخره سوم؛ افکار و چهارم؛ هیجان ها ی درونی.

در این غرق شدن توجه و آگاهی در موضوعات آگاهی، از اصل وجودمان که از این موضوعات متنوع و در حال تغییر آگاه هست، غفلت شده است!

 عادت کرده ایم که تنها به موضوعات آگاهی متمرکز شده و در آن ها غرق شویم. به ویژه اعتیاد عجیبی به غرق شدن در افکار و هیجان ها داریم، به طوری که خود را با آن ها یکی می دانیم...

 

در تحصیلات آکادمی هم از ما چنین می خواهند...حتی در رشته های روانشناسی و فلسفه، که ادعای کشف حقیقت را دارند، تمامی توجه به موضوعات آگاهی است نه آن جوهره ی هستی ما که از این موضوعات آگاه است.

 

و ما معتادشده ایم به اینکه ورای موضوعات آگاهی، چیزی را کشف نکنیم...

و باز عادت کرده ایم که برای رفع درد و رنج و غم و مشکلات اساسی مان از موضوعات آگاهی و به ویژه فکر و اندیشه کمک بگیریم...

از فکر و اندیشه ی خود یا دیگر مردمان و سایر موضوعات آگاهی، توقع داریم درد و رنج ما را درمان کنند... در این راه حل ها اغلب با شکست مواجه شده و نا امید می شویم...و به تخدیر پناه می بریم...

و بدین دلیل است که مولانا فریاد می زند و علت درد و غم ما را به درستی، غرق شدن در موضوعات آگاهی و به ویژه اندیشه می داند:

جمله خلقان سخره اندیشه اند

زان سبب خسته دل و غم پیشه اند

معدود کسانی همچون مولانا این تعلیم را همچون گرانبها ترین گوهر به ما هدیه می دهند: که ورای موضوعات آگاهی از جمله فکر و اندیشه، آگاهی نابی وجود دارد که اصل وجود ماست!

چیزی هست که از همه این ها آگاه است و درون ما هم قابل کشف است. مشاهده کننده ی غیر شخصی که همه این موضوعات را در خود جای می دهد.

و مگس اندیشه یا سایر موضوعات آگاهی، نمی توانند در پرنده بلند پرواز مشاهده گری و آگاهی ورای فکر، خللی وارد کنند:

من چو مرغ اوجم، اندیشه مگس

کی رسد بر من مگس را دسترس

ولی متأسفانه ما به توقع داشتن و امید واهی بستن به مگس اندیشه معتاد شده ایم و از فطرت و اصالت انسانی خود یعنی آن مرغ اوج آگاهی و مشاهده ی ناب ورای فکر غافل مانده ایم...

 

 و سزای چنین غفلت عظیمی، همه گیری وحشتناک خسته دلی و غم پیشگی است...

 

این مطلب در کانال    https://t.me/avazedoust   آمده است.

 

 

نور       و       سراج

خود متعالی   و   خود کاذب

 

موسی و فرعون در هستی تست

باید این دو خصم را در خویش جست

تا قیامت هست از موسی نتاج

نور،  دیگر نیست،  دیگر شد سراج

این سفال و این پلیته دیگرست

لیک نورش نیست دیگر،  زان سرست

گر نظر در شیشه داری گم شوی

زانک از شیشه‌ست اعداد دوی

ور نظر بر نور داری، وا رهی

از دوی واعداد جسم منتهی

از نظرگاه است ای مغز وجود

اختلاف مؤمن و گبر و جهود  مولانا

نتاج: با کسره نون، فرزند، در اینجا مظهر و نمونه   ؛    سراج: چراغ   ؛    پلیته: با فتحه پ، فتیله (معرب پلیته)؛  اعداد: اشاره به کثرت در مقابل وحدت    ؛    دوی: دوئیت، خود کاذب، خودش را از باقی هستی جدا می انگارد.   ؛    اعداد جسم منتهی: محدودیت خود سطحی یا خودکاذب در کثرت؛   نور، دیگر نیست،  دیگر شد سراج: نور خود متعالی، یعنی آگاهی ورای فکر در همگان یکی است، ولی خودهای سطحی(سراج ها)  متفاوتند.

شرحی بر این اشعار زیبا

 

در زبان سمبلیک و تمثیلی که مولانا در اینجا استفاده کرده است؛  شعله یا نور همان آگاهی ورای فکر و سایر قسمت های چراغ یا سراج به جز آن نور، موضوعات متغیر آگاهی ورای فکر هستند. سراج در این تشبیه هر چیزی است که ما به آن آگاه هستیم. اینکه ما اصل وجود خود را کدام بدانیم بسیار حیاتی است. آن هم نه دانستن از طریق فکر و ذهن بلکه درک و دانستن از طریق آگاهی ورای فکر. در وضعیت فعلی ما به اشتباه و از طریق فکر و ذهن، خود را چراغ و شیشه چراغ می دانیم...

 

البته آگاهی از آگاه بودن هم هست ولی کیفیت آگاهی از آگاه بودن حالت ریلکس شدن و رها شدن آگاهی در خودش است...و با حالت توجه آگاهی از موضوعات متغیر آگاهی متفاوت است.

 

موضوعات آگاهی از این چند گروه زیر خارج نیستند:

موضوعات دیدنی ، شنیدنی ، بوییدنی و... که به وسیله ی حواس پنجگانه از عالم بیرون درک می کنیم...ولی ما این موضوعات در حال تغییر و افول نیستیم! بلکه ما نور آگاهی هستیم که از این موضوعات با خبر می شود.

 

موضوعات دیگر آگاهی و مشاهده گری، حس های بدنی هستند، نظیر حس گرما، سرما، گز گز، مور مور، کرختی، سنگینی، درد و... که مشخص است که که ما این موضوعات در حال تغییر و افول هم نیستیم...ما آگاهی هستیم که نسبت به حس های بدنی آگاه است.

 

موضوعات دیگر آگاهی، هیجان های درونی نظیر شادی، غم، حسادت، خشم و..هستند که باز هم این هیجان ها در حال گذر بوده و اصل وجود ما نیستند؛ بلکه همان قسمتی که آگاه است از اینکه امروز و در این لحظه شادم یا غمگینم،  اصل وجود من است. یا به عبارت دیگر کیفیت آگاهی از شادی یا غمی که در حال عبور از آسمان وجود من است، اصالت مرا تشکیل می دهد.

البته در اینجا هم متوجه می شویم که آسمان وجود یا بودن مترادف همان آگاهی است، که اصل وجود ماست و همه پدیده ها و موضوعات آگاهی در فضا یا ظرف آگاهی و بودن ما جا می گیرند.

 

و بالاخره موضوعات دیگر آگاهی و مشاهده گری، افکار هستند که نسبت به آن ها هم آگاه هستم. فکری که الان در حال عبور است، با فکر دو دقیقه قبل و دو ساعت قبل و دو سال پیش متفاوت بوده و اصل وجود من نیست. بلکه آن نور آگاهی که از این افکار آگاه است، خود واقعی است که به قول مولانا متعلق به من هم نیست و غیر شخصی و در همه انسان ها و کائنات هم یکی است. نه اینکه شبیه است. یکی است. به قول مولانا:

نور،  دیگر نیست،  دیگر شد سراج

نور همان است و تغییر نمی کند و یکی است، اما چراغ ها متفاوتند و تغییر می کنند...

 این سفال و این پلیته دیگرست     لیک نورش نیست دیگر،  زان سرست

این روغندان سفالین و این فتیله تغیر می کند و در آدمهای مختلف متفاوت است، اما نور آگاهی و خود متعالی آدمها یکی است و از جای دیگر است. از ملکوت بی انتها ست. در حالیکه چراغ خود سطحی، محدود و دچار دوئیت است. خود کاذب خودش را جدای از جهان هستی می بیند. خود کاذب از مجموعه بدن و ذهن ( شامل حس های بدنی، هیجان ها و افکار) استنتاج شده است. وقتی خود را معادل این موضوعات آگاهی می دانیم و خود را با آنها یکی تصور می کنیم؛ از این یکی تصور کردن با موضوعات آگاهی، بت ذهنی خود کاذب ساخته می شود. خود کاذب خودش را در یکطرف و سایر عالم هستی را در سوی دیگر و جدا از خودش تصور می کند و در نتیجه خودش را دچار تنهایی و احساس جدا ئی می کند.

ور نظر بر نور داری، وا رهی               از دوی واعداد جسم منتهی

رهایی در این است که در هر لحظه اصل وجودت را آگاهی بدانی نه موضوع آگاهی. آن هم از طریق نظر و مشاهده و آگاهی ورای فکر!

و بالاخره همانطور که حضرت مولانا می فرماید زاویه دید یا نظرگاه در این خصوص بسیار مهم است:

از نظرگاه است ای مغز وجود        اختلاف مؤمن و گبر و جهود  

 در هر لحظه، اگر خود را آگاهی یا همان نور بدانیم، فرق می کند با حالتی که خود را موضوع آگاهی یا شیشه چراغ بدانیم. الان که دارم این مطلب را می خوانم این من کیست؟ که از این موضوع یا آن موضوع آگاه است؟ چه کسی از این مطالب آگاه است؟ آیا من این کلماتی است که می بینم و از آن ها آگاهم؟ یا من آن آگاهی نسبت به این کلمات است؟

همزمان در ذهنم فکری عبور می کند که نسبت به آن آگاهم. آیا من فکر یا موضوع آگاهی هستم؟ یا خود واقعی آگاهی از افکار است؟ آیا از آگاه بودنم آگاهم؟

پرسش ها را با کلمات و فکر می پرسیم. ولی بهتر است حداقل، بخشی از جواب را به سکوت ذهن و شعور ورای فکر واگذار کنیم...

 

تمثیل مشابهی که می توان به کار برد این است:

آگاهی را صفحه تلویزیون در نظر بگیرید و موضوعات متنوع و در حال تغییر آگاهی را  فیلمی که در آن پخش می شود.

موضوع: مشاهده گری، توهم خود، اصالت انسان

 


این مطلب در کانال تلگرام این سایت به آدرس زیر هم آمده است:

 

https://t.me/avazedoust