بزرگترین خیانت در امانت؟!



خنده هدیه الهی


خدا چی تحویل داد و چی تحویل می گیره!

انسان با فطرت پاک متولد می شه

در ناز و نعمت آغوش پروردگار

بچه آدم روزی 300 تا 400 بار می خندد

نه طلبکار و نه بدهکار رها از افکار پریشان

بی دلیل، بی نیاز به داشتن، فقط به صرف بودن!

اما چی می شه که کم کم خنده یادش می ره

و در بزرگسالی فقط 15 بار در روز می خنده!

می گه مگه خل شدی بی دلیل می خندی؟!

شکر نعمتها یادش می ره!

جیره روزانه اش تا 90000 و بیشتر فکر بد و منفی است!

  و مرتب خودش و دیگران را ملامت می کند!

با این وضع باید هم خنده یادش بره!

البته هستند کسانی که شاید روزها و ماهها نمی خندند!

خوب چه کسانی رستگارند؟

آنها که موقع رفتن هم به رکورد کودکی نزدیک شوند!

آنها که امانت را سالم تحویل دهند!


 
قدیمی ترین ویروس کامپیوتری و کشف آنتی ویروس آن از سوی خردمندان کهن و نو!

ذهن تو باشد ابر رایانه ای
قدرتش بی انتها و مانعی

لیک این ذهن ویروسی شده
جایگاه نفس و ابلیسی شده

بوسه ابلیس باشد فکر بد
زهر آن بوسه بود یک حس بد
ضد ویروسی نباشد به ز آن
که نشی غایب به هر دم سوی آن!
 شاهدی خاموش بودن به به است!
از ورای فکر دیدن به به است!

اکهارت تله و بزرگترین اشتباه


از دیدگاه اکهارت تله فکر منفی و احساس منفی هر چند اشتباه هستند ولی بزرگترین اشتباه انسان محسوب نمی شوند. از نظر ایشان بزرگترین انحراف انسان که باقی منفی گرایی ها از آن نشأت می گیرد این است که آدمی خودش را عین فکر یا احساس خودش بداند و به تعبیر دیگر( مولوی و دیگران) بیگانه را خودی بداند و خود را با فکر یا احساس( مثبت یا منفی هم فرقی نمی کند) همانند سازی یا  identifyنماید و از آن یک من کاذب هم بسازد و این اشتباهی است که خیلی گران تمام می شود و انسان تمام سرمایه زندگی اش یعنی عمر و مال و فرزند و.. قربانی آن "من درون کاذب" می کند به تصور اینکه برای خودش( خود واقعی اش) هزینه کرده است!  
بنظر می رسد که زاویه دید اکهارت تله وسیع تر و عمیق تراز روانشناسان شناخت درمانی است؛ هر چند در سطح شاید پایین تری حرف آن گروه نیز منطقی است!  به عبارت دیگر اگر این اشتباه اساسی رفع شود سایر اشتباهات از جمله ده خطای شناختی هم خود بخود محو می شوند!!

ده اشتباه ذهن از دیدگاه دکتر دیوید برنز و شناخت درمانی

طبق نطر این گروه از روانشناسان اگر هر قطعه از فکر آدمی( یک جمله ای که در ذهن خطور می نماید) یک یا بیشتر از خصوصیات زیر را داشته باشد دیگر تفکر منطقی و مفید محسوب نشده بلکه تفکر غیر منطقی یا منفی است و حتماً مسبب روحیه بد و منفی خواهد شد. در این وبلاگ یکی از آنها ( برچسبها) مورد توجه قرار گرفت ولی سایر موارد هم بسیار مهم و در عین حال نزدیک به برچسبها هستند و معمولاً همراه برچسبها به سراغ آدمیزاد می آیند!!  این ده اشتباه یا خطا یی که اغلب مانند ویروس همراه فکر ما هستند عبارتند از:
 
1- تفكر همه يا هيچ :  همه چيز راسفيد و در غير اين صورت سياه مي بينيد هر چیز كمتر از كامل شكست بي چون و چرا است
 
2- تعميم مبالغه آميز:   هر حادثه منفي و از آن جمله يك ناكامي شغلي را شكستي تمام عيار وتمام نشدني تلقي مي كنيد وآن را باكلماتي چون «هميشه» و «هرگز» توصيف مي كنيد. فردي افسرده كه در حال رانندگي پرنده اي به شيشه اتومبيلش خورده بود گفت: چقدر بد شانس هستم، "هميشه پرنده ها به شيشه اتومبيل من مي خورند."

3- فيلتر ذهني:  تحت تاثير يك حادثه منفي همه واقعيت ها را تار مي بينيد. به جزيي از يك حادثه منفي توجه كرده و بقيه را فراموش مي كنيد شبيه چكيدن يك قطره جوهر كه بشكه آبي را كدر مي كند. به خاطر ارايه يك مقاله در كلاس از سوي استاد و اكثر دانشجويان تشويق ميشويد اما به دليل انتقاد يكي دو نفر از دانشجويان روحيه خود را از دست مي دهيد.
 
4- بي توجهي من امر مثبت:   با بي ارزش شمردن تجربه هاي مثبت، اصرار بر مهم نبودن آن داريد. كارهاي خوب خود را بي اهميت مي خوانيد، مي گوييد كه هر كسي مي تواند اين كار را انجام دهد. بي توجهي به امر مثبت شادي زندگي را مي گيرد و شما را به احساس ناشايسته بودن سوق مي دهد.
 
5- نتيجه گيري شتابزده:  بي آنكه زمينه محكمي وجود داشته باشد نتيجه گيري شتابزده مي كنيد. ذهن خواني: بدون بررسي كافي نتيجه مي گيريد كه كسي در برخورد با شما واكنش منفي نشان مي دهد. پيشگويي: پيش بيني مي كنيد كه اوضاع بر خلاف ميل شما در جريان خواهد بود. بدون هر گونه بررسي مي گوييد: از عهده انجام اين كار برنخواهم آمد وآبرويم خواهد رفت.
 
6 -درشت نمايي:  از يك سو در باره اهميت مسايل و شدت اشتباهات خود مبالغه مي كنيد و از سوي ديگر، اهميت جنبه هاي مثبت زندگي را كمتر از آنچه هست بر آورد مي كنيد.
 
7- استدلال احساسي: فرض را بر اين مي گذاريد كه احساسات منفي شما لزوماً منعكس كننده واقعيتها هستند. (احساس گناه مي كنم، بايد آدم بدي باشم) (احساس حقارت مي كنم، معنايش اين است كه در درجه دوم اهميت هستم)
 
8- بايدها:  انتظار داريد كه اوضاع آن طور كه شما مي خواهيد وانتظار داريد، باشد. خيلي ها مي خواهند با بايدها و نبايدها به خود انگيزه بدهند(نبايد آن شيريني را بخورم) اغلب بي تاثير است زيرا بايدها توليد تمرد مي كند و اشخاص تشويق مي شوند درست بر عكس آن را انجام دهند.
 
9- برچسب زدن: برچسب زدن شكل حاد تفكر همه يا هيچ است. به جاي اينكه بگوييد: اشتباه كردم، به خود بر چسب منفي مي زنيد. (من بازنده هستم) برچسب زدن عير منطقي است، زيرا شما با كاري كه مي كنيد تفاوت داريد. انسان وجود خارجي دارد اما بازنده و يا احمق وجود خارجي ندارد. اين برچسبها تجربه هايي بي فايده هستند كه منجر به خشم، دلسردي، اضطراب و كمي عزت نفس مي شوند.
 
10- شخصي سازي وسرزنش: خود را بي جهت مسئول حادثه اي قلمداد مي كنيد كه به هيچ وجه امكان كنترل آن را نداشته ايد. وقتي مادري از آموزگار فرزندش مي شنود كه وي در مدرسه خوب درس نمي خواند باخود مي گويد: اين نشان مي دهد كه من مادر بدي هستم. در صورتي كه بهتر است در چنين مواقعي علل درس نخواندن فرزند را جسجو كند. شخصي سازي منجر به احساس گناه، خجالت و ناشايسته بودن مي شود. بعضي ها عكس اين كار را مي كنند و سايرين ويا شرايط راعلت مشكلات خود تلقي مي كنند و توجه ندارند كه ممكن است خود در ايجاد شرايط سهيم باشند .
 
منابع:
 کتابهای روانشناسی افسردگی و از حال بد به حال خوب نوشته دکتردیوید برنز و اینترنت از جمله:
 

عقلها و برچسبها در یک داستان از مثنوی!


داستان كرامات آن درويش كه در كشتى متهمش كردند

در دفتر دوم، از بیت 3478 به بعد داستانی آمده که بنظرم هم تفاوت عقل جزوی و کلی و هم برچسبهای ذهنی را به خوبی نشان داده است. حیفم آمد این داستان را برای ادامه و تکمیل بحث برچسبهای ذهنی و عقل ها ی جزوی و کلی در اینجا نیاورم.

          بود درويشى درون كشتيى               
         ساخته از رخت مردى پشتيى‏

         ياوه شد هميان زر او خفته بود             
        جمله را جستند و او را هم نمود

         كاين فقير خفته را جوييم هم               
        كرد بيدارش ز غم صاحب درم‏

         كه در اين كشتى حرمدان گم‌شدست   
        جمله را جستيم نتوانى تو رست‏

        دلق بيرون كن برهنه شو ز دلق            
         تا ز تو فارغ شود اوهام خلق  
  ‏
         گفت يا رب بر غلامت این خسان           
        تهمتی كردند فرمان در رسان‏

         چون به درد آمد دل درويش از آن            
         سر برون كردند هر سو در زمان‏

         صد هزاران ماهى از درياى ژرف             
         در دهان هر يكى درى شگرف‏

         صد هزاران ماهى از درياى پر                
          در دهان هر يكى در و چه در

         هر يكى درى خراج ملكتى                   
          كز اله است اين ندارد شركتى‏

         در چند انداخت در كشتى و جست        
         مر هوا را ساخت كرسى و نشست‏

         خوش مربع چون شهان بر تخت خويش      
         او فراز اوج و كشتی‌‏اش به پيش‏

         گفت رو كشتى شما را حق مرا             
         تا نباشد با شما دزد گدا

         تا كه را باشد خسارت زين فراق                
        من خوشم جفت حق و با خلق طاق‏

         بانگ كردند اهل كشتى كاى همام         
          از چه دادندت چنين عالى مقام؟
 
         گفت از تهمت نهادن بر فقير                 
         و ز حق آزارى پى چيزى حقير

         آن فقيرى بهر پيچاپيچ نيست                
        بل پى آن كه بجز حق هيچ نيست‏

         متهم نفس است نه عقل شريف           
          متهم حس است نه نور لطيف‏

         نفس سوفسطايى آمد می‌‏زنش             
          كش زدن باید نه حجت گفتنش‏

سمبلها: در اين داستان کشتي سمبل نفس يا هويت فکري یا عقل جزوی است و خارج از آن دريا و هوا سمبل عقل کلی، عقل شریف یا  فطرت يا عشق يا کيفيت عدم است. درویش سمبل کودک یا انسان سالم و فطری که بودن در حال را تجربه می کند و اسیر برچسبهای گذشته نیست. اوهام خلق سمبل برچسبهای هویتی که به شکل گفتگوهای درونی بروز می کنند که البته توهمی و بی محتوا هستند. هميان زر گم شده مسأله ای که ذهن می سازد و به جستجوی حل آن می رود!!! شاید به تعبیر دیگر آن وجه به اصطلاح مثبت هر برچسب ( با عرضه، با شخصیت، زرنگ و..) که همه در به در دنبال آنها هستند، باشد. در حالت عشق و عقل کلی هیچ مسأله و کمبودی وجود ندارد. نارضایتی از وضع موجود، عدم پذیرش آنچه هست و جستجو برای آنچه که باید باشد؛ هسته اصلی "من درون" را تشکیل می دهد. 

لب شرح داستان!: عقل جزوی یا ذهن بیمار یک جریان یا جرقه فکری را دو تکه تصور کرده و همزمان هم مرکزي موهوم به نام من و هم صفات برچسبي نظير بي عرضه با عرضه ،فقيرو..را از همان یک فکر استخراج می کند!! و همواره از اين مرکز موهوم خود ساخته "من" که برچسب بي شخصيتي خورده طلبکار شخصيت موهومي( هميان زر گم شده !!) هستيم و مرتب مي دويم تا به آن رؤياي کاذب برسيم! و در راه این هدف چه کارها که نمی کنیم!!!! ولی راه دیگری هم برای آدمیزاد وجود دارد که آزاد از برچسبهای هویتی و رها و شاد باشد وبه بالاترین گنجینه خلقت یعنی عقل کلی یا فطرت پاک الهی دسترسی یابد. مانند پادشاه و خلیفه ای زندگی کند که نیازش به خلق به حداقل رسیده ( نیاز به تأئید و به به گفتن مردم به دلیل سیطره برچسبهای هویتی ایجاد می شود) و در جوار حق شاد و آرام و بی نیاز بوده و لایق سجده فرشتگان است.
 انسان بیمار: دو قسمت یا دو قابلیت از ذهن بيمارشده ما که به شدت رشد کرده است، يکي قسمت تهمت زننده( بر چسب زننده، قضاوت کننده و تعبير و تفسير کننده) است که پديده ها را به خوشايند و نا خوشايند ارزيابي مي کند و ديگري قسمت واکنش گر نسبت به آن قضاوت اوليه ( در مقابل خوشايند واکنش حرص و در مقابل نا خوشايند واکنش خشم) است که هر دو اینها بسيار رشد کرده اند ( رشد سرطاني دارند) و بنظر می رسد در فرهنگ مولوی به عقل جزوی تعبیر گردند. در مقابل قسمتی از ذهن  که فقط به مشاهده بدون قضاوت واقعيت مي پردازد و در اتصال با عقل کلی است بسيار تحليل رفته شده است. 

انسان سالم : بر عکس انسان بیمار قسمت مشاهده کننده بی غرض که به فطرت یا هسته مرکزی وجود آدمی متصل است، رشد کرده و فعال است

با تمرين مراقبه، تقویت آگاهی ورای فکر و مشاهده گری ( مانند مشاهده صرف تنفس، مشاهده حواس، مشاهده افکار، مشاهده و توجه از طریق حواس پنج گانه، مشاهده و توجه به هنگام  غذا خوردن ، حضور قلب در عبادت ، توجه و تمرکز و مشاهده کامل در هنگام کار و تفریح و...حضور در لحظه حال و مشاهده کامل درون و بیرون در همه حال و...) به طور عملي دو قسمت اول ضعيف و قسمت شاهد بدون غرض تقويت مي شود( مولوي: حق همي خواهد که تو زاهد شوي     تا غرض بگذاري و شاهد شوي) و کم کم ذهن بیمار به سمت ذهن سالم متحول می گردد.

در اين داستان ابتدا کمبود و خلائی ذهنی در واقعیت حال خلق می شود و سپس به انسان(درویش) تحمیل می شود که باید با فشار ملامت و سرزنش خود، گم شده را بیابد!! ولی درویش انسان سالمی است که زیر بار این تلقین توهمی نمی رود و به محض پذیرفتن و قناعت یه واقعیت آنچه که هست و عدم جستجوی زر گم شده، گنج واقعی چهره می نمایاند.

 به درويش(  به نوعی سمبل حضور در زمان حال يا سمبل فطرت و عشق و حقيقت) ابتدا برچسب زده مي شود و سپس بر اساس آن، نسبت به او واکنش نشان داده مي شود. در واقع این برچسب و ملامت درونی است و انسان اول باور می کند که کمبودی دارد و سپس خود را محکوم می کند که مسؤول گم شدن زر و نداشتن خوشبختی، خود اوست و تنها راه حل را هم جستجوی آن می داند. به تعبیر دیگر به دنبال نیاز کاذب ایجاد شده حرص متولد می شود!

بچه آدم! تا سن خاصي که در فطرت الهي خودش خوش است ولي تا زبان باز مي کند تهمت هاي جامعه با زرنگي حساب شده اي شروع مي شود. اگر انسان اين تهمتها را بپذيرد و در صدد يافتن يا نمايش شخصيت گم شده باشد، که جامعه به مقصود رسيده( البته چون اين تهمت با آزار و خشم همراه است کينه را منتقل مي کند) اگر هم قبول نکند و غير منطقي بودن آن را حس کند به دليل اينکه اين تهمتها از همه طرف و به اشکال مختلف و همراه با خشم است، زير بار نرفتن آن هم با حالت خشم است و خشم عکس العملي شديدي ايجاد مي کند و بچه آدم را کينه اي مي کند و او به خاطر ارضا آن کينه تصميم مي گيرد به همه ثابت کند که متهم بي گناهي است و بلکه صاحب مال و ثروت است و از آن طريق بقيه را دچار تحقير کند و خشمش را ارضا کند ولي نمي داند که باز هم گول خورده و عمرش را در راه خشم عکس العملي هدر داده است...

 به هر حال نپذيرفتن اتهام هاي جامعه با حالت خشم او را از کشتي خارج نمي کند. اما اگر اين نپذيرفتن تهمتها و برچسبها با عشق و محبت باشد( با محبت خارها گل می شود) و با اين حالت باشد که آدم از گوهرهاي وجودش يعني همان عشق الهي آگاه شود و از آنها مراقبه کند و دچار تله جامعه نشود( احساس خشم و تحقير بر اثر آزار و تهمت) مي تواند از کشتي نفس خارج شود.    در بیت      "تا كه را باشد خسارت زين فراق  من خوشم جفت حق و با خلق طاق‏" ظاهراً تا حدودی مشخص کرده که کیفیت روانی درویش چگونه است؟! که درویش با حالت خشم خارج شده یا محبت؟ از طرفی درویش با آنهمه قدرت و ثروت باز با منطق می خواهد کشتی نشینان را متوجه اشتباهشان کند. به طوری که بعداً کشتی نشینان جذب او هم می شوند که این نشان دهنده محبت اوست!

 تهمت در واقع برچسب ناچسب و نوعي دروغ تحميلي و حق به جانب است. همان بلايي که "نفس" بر سر واقعيت موجود و جامعه بر سر انسان و حقيقت و عشق وارد کرده است. توهم در واقع نوعی تهمت است که به واقعیت می چسبانیم. برچسب ذهنی نوعی توهم است، تلقین، تهمت و هم دروغ هم تلقی می شود و در نهایت، مجموعه تلقينات جامعه برای این است که فرد براي پذيرفتن و زیر بار "نفس" رفتن آماده شود. بنظرم در اين داستان با درايت خاصي کلمه تهمت آورده شده است. شاید بتوان گفت که تهمت کلمه بسيار مناسبتري است تا تلقين، چون در تلقين شما ممکن است امر درستي را القا کنيد. از دروغ هم بهتر است زيرا دروغگو معمولاً مي داند که در موضع درستي نيست و شاید از روي اجبار دروغ مي گويد و ممکن است با ترس و لرز دروغ بگويد و اگر هم  بر ملا شود موضعش انفعالي است. اما جامعه( اوهام خلق)  از موضع حق بودن و قاضي عادل بودن اين دروغ ( نفس) را تحميل مي کند و معمولاً خودش هم به نوعی فریب خورده و تصور می کند که حق دارد. تهمت زننده در خیلی موارد  توهمی و اشتباه بودن تهمت را صادقانه قبول ندارد!!! هر چه بخواهيد با استدلال هم ثابت کنيد که نفس دروغ است زير بار نمي رود و بايد از طريق غير استدلالي او را( نفس در واقع نماينده قضاوت و تهمت دیگران در درون فرد است و ماهیت بیگانه ای با انشان دارد) مجاب کرد. در نتیجه همه به قضاوتهای نفس ایمان دارند و در نتیجه جایی برای ایمان به حقیقت باقی نمی ماند( در نوشته های قبل این وبلاگ در این خصوص گفته شده است). به تعبیری ایمان خود را به گفتگوی درونی فروخته ایم و همیشه فکر می کنیم که نفس کاملاً درست می گوید! و چون خود را با نفس و حرکتهای فکر یکی می دانیم همیشه حق به جانب هستیم!! بنابر این از راه خودش( عقل جزوی ) نمی توان با او به مقابله پرداخت( به قول مولوی خون به خون شستن محال است و محال) باید از عقلی ورای عقل جزوی استفاده نمود.

دلق بيرون كن برهنه شو ز دلق  
تا ز تو فارغ شود اوهام خلق   

 "اوهام خلق" منظور توهمات ذهنی دیگران است که یا از بیرون یا حتی از درون ذهن ما عمل می کند ( بعد از درونی شدن با کمک فشار اتوريته جامعه و ايجاد خود باختگي). جامعه به همه ما در زمانی که کودکی معصوم و بی گناه بودیم تهمت ها یا همان برچسبهایش را زده است.
ذهن یک جریان یا جرقه فکری را دو تکه تصور کرده و همزمان هم مرکزي موهوم به نام من و هم صفات برچسبي نظير بي عرضه با عرضه ،فقيرو..را از همان یک فکر استخراج می کند!! و همواره از اين مرکز موهوم که برچسب بي شخصيتي خورده طلبکار شخصيت موهومي( هميان زر گم شده !!) هستيم و مرتب مي دويم تا به آن رؤياي کاذب برسيم!
صد هزاران ماهى از درياى ژرف 
در دهان هر يكى درى شگرف

مشاهده بدون قضاوت(یا بدون تهمت) موجب تجلي جواهرات( گوهرهاي دريايي) وجود انسان( فطرت) مي شود.
خوش مربع چون شهان بر تخت خويش   
او فراز اوج و كشتی‌‏اش به پيش
    
 در بيت فوق بهترين حالت نشستن در مراقبه( چهار زانو) تداعي مي شود. اين مراقبه انسان را به اوج انسان بودن مي رساند. در مراقبه و به هنگام جريان آزاد انرژي و حالت بي فکري عميق، احساس عجيب به اوج رفتن به نوعي حس مي شود.  

 تا كه را باشد خسارت زين فراق              
 من خوشم جفت حق و با خلق طاق‏
 دوري از فطرت و عشق بزرگترين خسارت زندگي است. نه دور ماندن از اهداف شوم خود کاذب در قالب موفقيتهاي اجتماعي و ....
گفت از تهمت نهادن بر فقير                   
و ز حق آزارى پى چيزى حقير

راه رسيدن به فطرت دست برداشتن از قضاوت و تهمت و دست برداشتن از واکنش سريع بر اساس آن تهمت است. این وضعیت نسبت به هر کس باشد باطل است چه دیگران و چه خودمان! بیشترین قضاوت و ملامت علیه خود است و ما دائماً در حال محکوم کردن خود هستیم که بنظرم حد اقل در حد رنجاندن بی دلیل دیگران، مهم است و مانند خود کشی باید از جمله گناهان باشد. 

آن فقيرى بهر پيچاپيچ نيست               
بل پى آن كه بجز حق هيچ نيست‏ 

خروج از سلطه اتوريته جامعه و خود باختگي و جز حق ندیدن ( رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند)، راه ديگر پذيرفتن واقعيت اکنون و رسيدن به فطرت ناب است. به جز حق هیچ نیست هم می تواند به معنای خروج از خود باختگی باشد و هم اینکه واقعاً در محضر خدا هیچ مشکلی وجود ندارد! و برچسبهای ذهنی همه به نوعی اغراق آمیز مشکلی را تداعی می کنند!!

 در قران کریم هم آيه اي هست به اين مضمون که آيا آدم مهم تر است يا کل کائنات و منظور از آن به نظرم محو خود باختگي به آدمها( شخصیت کاذب آنها نه فطرت پاکشان که محترم است) و همزمان شکل گیری ديد اوئيت ( تضعیف منیت و دیدن خود مانند دیگران ) و در نهایت هيچ انگاشتن شخصيت کاذب خود و دیگران ومحو شدن در کل کائنات است. در آن حالت آدم فقیر است و هیچ نیست ولی در عین حال از هر ثروتمندی غنی تر است!

نفس سوفسطايى آمد می‌‏زنش              
 كش زدن باید نه حجت گفتنش
از طریق برچسب ذهنی نمی توان برچسب ذهنی را پاک نمود! و راه رهايي از طريق استدلال و حجت گفتن عقل جزوی نیست. شايد تا مرحله اي کمک کننده باشد ولی باید از ورای فکر به جنگ آن رفت. استفاده برخی از اساتید عرفان از وارد کردن شوک به شاگرد هم همین است که از راهی به غیر از فکر، شاگرد را با آگاهی ورای فکر آشنا نمود.. احتما، خروج از سيطره فکر و هيچ شدن در حوزه فکر و خود را با فکر یکی نکردن و مراقبه عميق و دائمي از جمله راههای اتصال با عقل کلی است.

به نظرم در نهایت درويش از جامعه و نفس( کشتي ) با کيفيت جدي بودن، عدم خود باختگي و با مراقبه خارج مي شود. آزردگی  هم که نشان مي دهد بنظرم در واقع خشم نيست نوعي بيزاري و تبري جستن از بازي هاي جامعه و عدم خود باختگي به اوهام خلق است.

تغییر سبک زندگی(life style) یا بردگی دو راه پیش روی آدمی!

 

انسان امروزی با انسان قدیمی از حیث آلودگیهای ذهنی تفاوتی نکرده دروغ دزدی خشم حرص حسادت و.. از قدیم گریبانگیر آدمی بوده است. در داستانی تمثیلی آمده است که حضرت عیسی (ع) 7 دیو را از بدن زنی بیرون کشید و آن زن رستگار شد. آن 7 دیو که هنوز هم در وجود ما رخنه می کنند و مانع رستگاری ما شده اند عبارت هستند از: خشم، حرص، شهوت، غرور، حسد، پر خوری و تنبلی و البته دیوهای دیگر هم هستند که شاید همگی به من درون متصل می باشند.  تمدن امروزی به همراه بدیها و بد اخلاقی ها ی قدیم چند معضل دیگر را هم اضافه کرده است ( البته با حل برخی مسائل گذشته شاید نسبت به قبل "یر به یر" شده است!) که مهمترین آنها: استرس، تغذیه نامناسب و عدم تحرک و...اگر از خیل عظیم گرسنگان جهان صرف نظر شود! بقیه هم( شامل آنها که قادرند از کامپیوتر استفاده کنند!!) در وضعیتی هستند که اگر سبک زندگی خود را تغییر ندهند با عواقب وخیمی شامل بیماریهای جسمی و روانی متعدد و کمک به گرسنگی بیشتر جهان مواجه می شوند که از دکتر و دوا و حتی گیاهان شفا بخش هم ممکن است کاری بر نیاید. به همین دلیل و برای اینکه شامل حال آن گفته قرآن کریم نشویم که می فرماید" به دست خود خود را به ورطه هلاک نیاندازید" با ید هر چه سریعتر وخامت وضع را درک کرده و سبک زندگی خود را تغییر دهیم:

1-   در حوزه ذهنی به پالیش درون مشغول شویم .....که کار اساسی در این بخش است...

2-   در حوزه جسمی تغذیه خود را اصلاح کنیم. امروزه از نظر علمی ثابت شده است که غذای مدیترانه ای شامل میوه، سبزی و غذاهای دریایی بهتر می تواند سلامت جسم و روان مردم را تأمین کند. غذاهای فست فود، سرخ کردنی ها، کالباس ، سوسیس، نمک، قند و شکر، نوشابه های غیر از آب و آب میوه و..که جایگزین غذاهای طبیعی شده اند و آدمها به آنها اعتیاد پیدا کرده اند و با حرص و ولع آنها را صرفاً به دلیل مزه کاذب آنها می خورند و می آشامند، ذره ذره سموم را وارد بدن می کنند.. 

3-   در حوزه جسمی به ورزش سالم رو آوریم. با ورود و نفوذ تلویزیون و اتو مبیل و.. اغلب مردم تحرک بدنی را کنار گذاشته و تا مریض نشوند و دکتر سفارش نکند از حرکتهای بدنی دوری می کنند!

به نظر نگارنده کسی که در حوزه خود شناسی و اشعار مولانا به طور جدی وارد می شود و قصدش پالایش ذهنی است که قصدی بسیار مبارک است و می خواهد با کمک روشها و ابزارهایی نظیر دعا ، مراقبه و راهنمایی های مولانا و علمای روانشناسی و عرفان،  ناپاکی ها را در اعماق وجودش ریشه کن کند، بهتر است ابتدا و همزمان صمیمانه در جهت رعایت اخلاق ( عدم آسیب جسمی و روانی به خود و دیگران) در سطحی که قادر است و پرهیز از دروغ، غیبت، دزدی، مصرف الکل و..گام بردارد و تغذیه خودش را به طور منطقی و با اسلوب صحیح اصلاح کند و به سمت تغذبه طبیعی برود چون گفته اند "انسان همانی است که می خورد!" و بالاخره اینکه به یک ورزش سودمند و بی ضرر! نظیر شنا، یوگا، کوه پیمایی یا نرمشهای بی ضرر پیاده روی و یا کار بدنی ( بیل زدن و..) مشغول شود تا تنبلی و رخوت و انرژی های منفی را از جسم و جان بزداید که گفته اند" ز سستی کژی زاید و کاستی"

 با تغییر در این سه حوزه و استقرار روش زندگی جدید از مردگی به زندگی و نشاط می رسیم و شاید مولوی و سایر جانهای پاک از دست ما راضی شوند!!

 

در غیر این صورت فایده خواندن اشعار مولانا چیست؟ شاید فقط به درد خواندن آواز و پز دادن و بحث های روشنفکری و..بخورد!!!که اینها را از جاهای دیگر هم می توان تأمین نمود!


برچسبهای عینی و مفید

تا با کمک خود شناسی و تزکیه وارد حوزه عقل کلی نشویم قادر نخواهیم بود افسار ذهن بسیار قدرتمند خود را کامل در دست بگیریم و از آن در جهت خیر و خوبی خود و دیگران استفاده کنیم. ذهنی که حاکم بر ماست هر لحظه ما را به سمت منفی گرایی می برد...و فکر مثبت و مفید تنها در سایه تسلط بر ذهن امکان پذیر است. در اینجا چند برچسب مفید ذکر می شود که حق مطلب برچسبها بهتر ادا شود:

1- برچسبهای لازم برای ارتباط آدمها: به طور کلی زبان محاوره كه از واژه ها تشکیل شده است در واقع نوعی انعكاس شرطي است و از وجوه تمايز انسان از حيوان بوده و مزيت بزرگي محسوب مي شود و ارتباط آدمها را برای رفع نیازهای واقعی و فطری آنها مي تواند تسهيل نماید. ولی چه زیباست روزه سکوت!!
2- برچسبهای مفید در فهميدن جهان خلقت و كشف واقعيتهاي نهفته جهان مادی و یاد گیری از دیگران: به عنوان مثال دانشمندان موجودات را با طبقه بندی از روی برخی خواص آنها نامگذاری نموده و شناسایی و مطالعه بیشتر آنها را تسهیل کرده اند. (هر چند مشاهده درونی به این دانشها نیازی ندارد!!به قول سهراب سپهری کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ.. کار ما  شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم...)
3- برچسبهای مفید در خود شناسی و پاکسازی درونی:

الف) اخلاق: به نظرنگارنده رعایت اخلاق درونی و واقعی ( نه برخی اخلاقها و سنن و عرف اشتباه بیرونی) از جمله ضروریات راه خود شناسی است. و تا انسان عهد نبندد که تا آنجا که می تواند از بدی کردن به خود و دیگران چشم بپوشد( دروغ، غیبت، تهمت، دزدی، اعمال جنسی خلاف، آزار و صدمه به دیگر مخلوقات، مصرف مواد مخدر و...)، انرژی لازم برای پاکسازی و توازن بیشتر ذهن را نخواهد داشت. برچسبهای عینی می توانند در اینجا مانند علامت هشدار دهنده مفید باشند: مراقب باش این سخن دروغ است! یا این دزدی است! و..هر چند به طور فطری و بدون واژه هم وجدان فردی آدمیزاد می تواند در این زمینه کمک نماید!! البته در اینجا برخی برچسبهای ذهنی مضر به صورت ملامت خود وارد شده و نه تنها ممکن است کمکی به رعایت اخلاق نکنند بلکه انسان را بیشتر در وادی بی اخلاقی غرق نمایند. فرد عادت می کند که مدام خود را ملامت کند و هر لحظه هم بیشتر در بی اخلاقی غوطه ورتر شود. انسان می تواند اعتیاد به بی اخلاقی را با روشی اصولی و منطقی برای همیشه ترک نماید و البته برای این کار ریشه های عمیق بی اخلاقی دراعماق ناخود آگاه درون را باید ریشه کن نمود؛ که مقدمه آنهم رعایت اخلاق در سطح خود آگاه است. قانون جهانی عمل و عکس العمل ( این جهان کوه است و فعل ما ندا..) واینکه هر بدی و ستم به خود و دیگران اگر چه ممکن است لذت آنی داشته باشد ولی بی تردید عکس العمل درد آوری خواهد داشت. بسیاری از آدمها این قانون قدرتمند و حاکم بر جهان خلقت را فراموش کرده و بی مهابا هر کاری که دلشان می خواهد می کنند و مرتب از عدم لحاظ کردن این قانون آسیب دیده و در رنجند..ولی علت رنج خود را چیز دیگر ی غیر از نیت و گفتار و عمل خودشان می دانند..

ب) شناسایی عواطف: در روانشناسی و عرفان توصیه شده است که حداقل در مراحل اولیه برای اینکه شما وضعیت خود را در هر لحظه بهتر اسکن نمایید. از خود بپرسید که وضع عاطفی و احساسی من چطور است؟ آیا در آرامش هستم؟ یا حالم خوب نیست اگر نیست؛ دقیقاً چه حالی دارم؟ با برچسبهایی نظیر غم، اضطراب و خشم یا حسادت وضعیت خودم را در حوزه عواطف مشخص کنم: خوب مثل اینکه وضعیت کنونی من نوعی اضطراب و تشویش است یا خشم و...با این کار دقت مشاهده خود را افزایش داده و با استمرار آن مشخص می شود که در این حوزه نظیر سایر حوزه ها چه ناپایداری عجیبی حکمفرماست. و اصولاً "من درون" در حالت مبهم بودن و عدم دقت، بیشتر بر ما سوار شده و ما هم بیشتر خود را با آن یکی می کنیم.. در هر موقعیت و زمانی یک نوع حال روانی به قول مولوی مهمان وجود ماست..و ارتباط فکر و عاطفه هم با این افزایش دقت مشخص تر می گردد... البته بدون برچسب هم می توان این حالتها را مشاهده نمود و چنین مشاهده عمیق بدون برچسبی حال بد را به حال خوب مبدل خواهد کرد!! 


 
تا به دریا سیر اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود
 
برچسبهاي مفيد هم می توانند مضر شوند اگر از آنها عبور نشود
 
یکی از مصادیق شعر مولوی فکر مفید و مثبت است و فکر هم به طور عمده از واژه یا برچسب تشکیل شده است. ولی دایره عمل فکر مفید هم محدود است و بهتر است به این محدودیت فکر آگاه بود. فکر مفید حکم همان اسب را دارد که ما را تا لب دریا می رساند ولی اگر هدف به دریا زدن است، قایق چوبین لازم می شود و دیگر به اسب نیازی نیست.
برخي برچسبها مفيدند( بر خلاف برچسبهای ذهنی و مضر) زيرا ما را به اشيا و كيفيتهاي عيني و مفيد درونی یا بیرونی رهنمون مي شوند. اما وابستگی مثبت یا منفی به این برچسبها و عبور نکردن از آنها هم می تواند بی نهایت مضر باشد. برچسب يا نامي كه بر اشياء و یا کیفیتهای عيني مي نهيم اشاره اي و علامتي است براي رهنمون شدن به آن و مي تواند از اين نظر كه ما را به واقعیتی مفید برساند مفيد باشد. ولي اگر در مرحله سطحي واژه متوقف شويم نه تنها بي فايده است بلكه گاهی مضر هم هست. به عنوان نمونه واژه عسل با خود عسل متفاوت است اگر كسي دائم از عسل بگويد و نچشد و وابسته لفظ باشد فقط بت ذهني براي خود ايجاد كرده است و با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی گردد. از آن طرف اگر كسي از واژه عسل متنفر باشد ( نوعي وابستگي ديگر به واژه ) ممكن است خود را از رسيدن به عسل واقعي و چشيدن آن محروم كند. به هر حال برچسبهاي عيني مانند علائم جاده می توانند مفید باشند (به ویژه برای آدمهای نا آشنا با جاده) ولی گیر دادن به آنها و ایستادن و پرستش آنها مانع ادامه دادن راه است.
 و اما برچسبهای مفید کدامند؟