عقل، دوستان و دشمنانش، قسمت دوم

  
پایه و رکن اساسی عقل، مشاهده درست است. وقتی مشاهده درست انجام شود و مثلن ما فهمیدیم که در زیر طعمه، قلاب و دام مرگباری نهفته است به آن نزدیک نمی شویم و تصمیم و عمل عاقلانه، متعاقب مشاهده درست واقعیت اتفاق می افتد:
  
طعمه بنموده به ما وآن بوده شست
شست=قلاب ماهیگیری، دام
آنچنان بنما به ما آن را که هست
  
در علوم و فنون تجربی برای پیشبرد کار به این اصل اساسی یعنی مشاهده درست و بیطرفانه پی برده اند. برای مشاهده درست واقعیتها هم اصول و مبانی خاصی را کشف نموده اند و سعی دارند رعایت کنند. ازجمله این کشفیات اساسی Bias است: کار علمی و تحقیقاتی، که می خواهد با یک پژوهش به یک نتیجه علمی برسد؛ کاری است که قطعن باید فاقد هر گونه Bias(با تلفظ بایاس= سو گیری، تعصب، تورش، تمایل به یک سمت)  باشد. یعنی از هرگونه تعصب، پیش داوری و تمایل خاص محقق یا نمونه گیری اشتباه و جهت گیرانه و... به دور باشد تا به نتیجه منطقی و علمی و قابل دفاع برسد و مانع انحراف از حقیقت شود. به همین دلیل در خیلی از کارهای تحقیقاتی نمونه گیری تصادفی  انجام می شود( تحت نظر یک متخصص آمار) یا گاهی نمونه ها به صورت کور( فاقد مشخصات) برای انجام آزمایش فرستاده می شود. برای مثال؛ محققی بر اساس اطلاعات قبلی می داند که فلان باکتری اغلب از دستگاه تنفس جدا می شود و اگر نمونه ای از دستگاه گوارش را آزمایش کند از قبل می داند که احتمال جدا سازی آن باکتری خاص بسیار کم یا صفراست. همین اطلاعات قبلی ممکن است به طور نا خود آگاه او را در آزمایش سست نماید و از بررسی کامل، علمی و بیطرفانه منحرف کند و به اشتباه به نتیجه مورد انتظارش برساند. به همین دلیل در تحقیق علمی مثال ما، نوع نمونه که از دستگاه گوارش یا تنفس گرفته شده است را به محقق نمی گویند، تا محقق همه را به یک چشم نگاه کند و یکسان آزمایش نماید. اما این اصل اساسی آمار حیاتی در کارهای تحقیقاتی و پژوهشهای تجربی، چه ربطی به خود شناسی و عقل دارد؟ مثنوی معنوی که از اسمش معلوم است، مادی نیست، ولی همین توصیه را دارد:
  
 حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
  
اما غرض یا Bias ی که مانع مشاهده درست می شود و آدم را دوبین یا کور می نماید، کدام است؟
  

عقل و دوستان و دشمنانش ، قسمت اول



گفت پیغمبر که: احمق هر که هست
او عدو ماست و غول رهزن است
عدو=دشمن
  
هرکه او عاقل بود، او جان ماست
روح او و ریح او، ریحان ماست
ریج= رایحه، بو
  
عقل ایمانی و عقل حقیر
یکی از موارد جالب توجه در شعر مولانا؛ تقسیم بندی عقل می باشد به عقل جزوی و کلی یا عقل ایمانی و حقیر یا عقل کسبی و وهبی و..شاید در وهله نخست، مبهم بنظر برسد ولی با توضیحاتی که مولوی داده بنظرم در این تقسیم بندی تقریبن همان موضوعی را می خواهد بگوید که دانشمندان، اخیرن به آن پی برده اند. در گذشته وقتی صحبت از هوش می شد فقط IQ مد نظر بود ولی مشخص شده که انسان، هوشهای متعدد دیگری هم دارد نظیر هوش هیجانی EQ و هوش معنوی یا SQ و موارد شناخته شده و ناشناخته دیگر. کسی در زندگی موفق و راضی و خوشبخت است که همه هوشها را پرورش داده باشد. بسیاری از افراد با IQ بالا و برخورداری از مواهب زندگی، دچار رنج روحی اند و عده ای هم با IQ و ثروت کمتر و مشکلات بیشتر، راضی و خشنودند و حتی از نظر مادی هم پیشرفتشان بهتر است. زیرا گروه اول از هوش هیجانی و هوش معنوی و..بی بهره یا کم بهره اند. بنظرم مولوی آنجا که از عقل کلی سخن گفته مجموعه ای از تمامی این هوش ها مد نظرش بوده است. آدم عاقل از منظر مولوی کسی است که از همه این هوش ها و به ویژه هوش معنوی برخوردار باشد. راه عاقل شدن هم از نظر مولوی به غیر از کسب علوم وفنون(عقل تحصیلی یا کسبی، IQ)؛ ارتباط با نیروی برتر هستی و اتصال به قلمرو ماورای فکر (ارتقاء SQ ) از یک سو و تسلط بر امراض و عادات ناپسند روانی نظیر خشم، حرص و..(ارتقاء SQ وEQ ) از سوی دیگر است. خوب با ارتقاء EQ و SQ  ( با کمک خودشناسی)، سایر هوشها و توانایی ها از جمله IQ هم ارتقا می یابند یا می توان از آنها حداکثر استفاده را نمود. اما چگونه؟ در حالت معمول هجوم افکار پوچ، منفی و متضاد و پراکنده که اکثریت افکار روزانه فرد را تشکیل می دهند ( و این ترهات مفت و حتی  به اندازه یک تره سبزی خوردن هم نمی ارزند)، مانع استفاده درست از IQ موجود فرد می شوند:

هوش را توزیع کردی بر جهات
می نیرزد تره  ای از ترهات

بهشت کجا پنهان شده است؟


مولوی جان بهشت موعود کجا پنهان شده و چگونه به آن دست یابیم؟  

در مطالب قبل به این اشاره شد که رنجها و سختی های زندگی می توانند انسان را به گنج مقصود رهنمون شوند. بیماران و فرودستان و کسانی که در رنج اعتیاد یا رنج غربت گرفتارند و..، از یک شانس برخوردارند که برای غلبه بر رنجشان کمر همت ببندند؛ بیمار برای شفا یا صبر نسبت به بیماری، معتاد برای رهایی از آن اعتیاد خاص و.. ناچارند که سبک زندگی اشان را عوض کنند و باورهای اشتباه را بشناسند و با نیروی برتر جهان مرتبط شوند و برای غلبه بر یک رنج خاص مجبورند جهنم درونی را به بهشت تبدیل کنند؛ در غیر این صورت به آن هدف خاص نمی رسند. ولی در رسیدن به آن هدف کوچک به نصیب بسیار بزرگتری که همانا بهشت الهی است هم دست می یابند. تابلوی زیبایی ( به گمانم از استاد فرشچیان باشد) دیدم که گویا لیلی بر اسبی سوار است و مجنون برای رسیدن و در آغوش گرفتن لیلی (هدف کوچک مورد نظر) ناچار می شود چنان در نیروی درونی اش تحول ایجاد کند که اسب (سمبل هدف بزرگتر و تحول، عشق و اقتدار مبارکی است که نصیب مجنون می شود) و لیلی را با هم بلند کند و بر دوش گیرد.
خوب مسلم است که کسانی می توانند این کیمییا گری را انجام دهند که از هوش معنوی (SQ) کافی برخوردار باشند و یا با تمرین، مراقبه و آگاهی آن را پرورش داده باشند. در غیر اینصورت رنج و سختی، آنها را که از این هوش بی بهره اند، به رنج بیشتر و جهنم دردناکتری می کشاند:

زانکه هر بدبخت خرمن سوخته
می نخواهد شمع کس افروخته

باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت چهارم


قبل از ادامه داستان؛
*برای شفای بیماری خانم قطره، یکی از دوستان عزیز خمر کهن که در سفر اصفهان هم همراه گروه بود، دعا کنیم. البته صبر و قدرت روحی ایشان بالاست و حتی در یک ماه گذشته به بنده روحیه می داد و صحبتهای ایشان برایم بسیار مفید و دلگرم کننده و شفا بخش بود. در ابتدا هم متوجه بیماری ایشان نشدم. امیدوارم به یاری خدا، این روحیه روز افزون باشد و ایشان را در سفر بعدی خمر کهن در کنار خودمان زیارت کنیم. باشد که قطره قطره صبر قطره، سنگ سخت بیماری را متلاشی نماید. بیماران آگاه در مسیر بیماری، قدمهای عملی خودشناسی را بر می دارند و نصیبها ی روحانی بسیاری می برند. آنجا که به قول مولوی، خداوند هم همراه بنده اش، بیمار می شود و می فرماید: من شدم رنجور، او تنها نشد.(دفتر دوم مصرع دوم بیت 1738 )
*برای دوستانی هم که در سیر و سلوک "ان ای" هستند از جمله آقا رضا آرزوی صبر و استمرار  دارم. دوستانی را در مسیر پاکی دیده ام که مانند یک سالک واقعی مسیر خوبی و درستی را طی کرده اند و هم اکنون هم با خود شناسی و مراقبه و دعا و یاری رساندن به دیگران ( قدمهای 11  و 12 "ان اي") قدمهای عملی را یکی پس از دیگری طی کرده و گوهرها ی معنوی فراوانی به دست آورده اند.
ادامه داستان: 

شعبده "شتر مرغ احول"


خشم و شهوت، مرد را احول کند
ز استقامت، روح را مبدل کند
احول= دوبین

از چه گریزد چنین روشنی از روشنی
ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم
  
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین
  
در وهم ناید ذات من اندیشه‌ها شد مات من
جز احولی از احولی کی دم زند ز اشراک من
  
واقعیت این است که در ذهن جرقه ها یا حبابهای فکر (بر اثر برخورد تصادفی با عاملی بیرونی یا بر اثر تداعی یا نیاز واقعی یا کاذب ) می جوشند و خاموش و محو می شوند. همراه هر حباب فکر، حسی هم وجود دارد. اما آنچه که وجود ندارد؛ منیت یا حتی جریان مستمر و منطقی فکر است. حال چگونه منیت از این جرقه ها یا حبابها خلق می شود؟! تنها زمانی که شعبده تقسیم و دو بینی فکر، به تفکر و متفکر اتفاق افتد؛ آنگاه از دل فکر "منیت متفکر و توهمی" خلق می شود. دراین احولیت فوایدی برای "منیت" و مضرات جانفرسایی برای انسان وجود دارد. بزرگترین فایده برای "منیت" تولید و نگهداری و استمرار "منیت" است. "منیت" با شعبده شترمرغی!؛ مانند ماهی از چنگال مراقبه یا خود شناسی می لغزد و دم به تله نمی دهد:

باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت سوم


در ادامه داستان، نکته مهمی که پیش می آید این است که "جغد منیت" به هیچ وجه منطق و الگوی عادت ذهنی "باز اصالت" را نمی پذیرد و باور نمی کند:
  
       جغد گفتا: باز حیلت می كند               
       تا ز خان و مان شما را بر كند
  
         خانه های ما بگیرد او به مكر             
       بر كند ما را به سالوسی ز وكر
  
        می نماید سیری، این حیلت پرست   
      و الله از جمله ی حریصان بدتر است
  
درک علت یا علل این رفتار و گفتار  جغد، روشنگر مطالب عمیق و رهایی بخش است. چرا "منیت کافر" همه را به کیش خود پندارد. چرا ایمان آوردن کافر به این سادگیها اتفاق نمی افتد؟  سعی می شود در این مطلب و یکی دو قسمت آینده به این مهم پرداخته شود.    
1-    مهمترین، قدیمی ترین و عمیق ترین الگوی عادت ذهنی شناخته شده "منیت"؛ خشم نسبت به نا خواسته و حرص نسبت به خواسته است. این عادت دیرینه حتی در حیوانات هم وجود دارد. حیوانات نیز به نوعی نسبت به نیازها و خواسته های فیزیولوزیک خود حریص و در مقابل ناخواسته های طبیعی و ضروری برای حیاتشان (برآورده نشدن نیازهای طبیعی)، خشمگین می شوند. بنابراین منیت کافر نمی تواند بپذیرد که انسانی پیدا شود و از این عادت به دور باشد. یا به عبارت دیگر نمی پذیرد که در درونش چنین قدرت عظیمی وجود دارد که حتی بر خلاف حیوانات بتواند براین عادت بسیار قدرتمند چیره گردد. تفاوت اساسی بین انسان و حیوان این است که از یکطرف خواسته ها و ناخواسته ها در انسان به دلیل حضور "منیت"، بسیار گسترده و پیچیده شده است. بیشتر  خواسته و ناخواسته های انسان؛ غیر فیزیولوژیک و به تعبیری نیازهای کاذب و غیر ضروری و ناشی از منیت و افکار منفی آن است. نیازهای حیوان بسیار محدودتر است و واکنش حرص یا خشم حیوان هم بنظر می رسد که به دلیل فقدان فکر های منفی، ادامه دار و عمیق نیست (البته چون حیوان بودن را تجربه نکرده ایم قضاوت در این مورد سخت است!!). از طرف دیگر انسان با کمک آگاهی و ممارست، بر خلاف حیوان قادر است بر این الگوی عمیق غلبه یافته و حتی نسبت به خواسته های فیزیولوژیک هم صبر و تعادل ذهن را ایجاد نماید.  چیرگی به این عادت انسان را بسیار قدرتمند و آزاد می نماید. می توان براساس همین شاخص انسانها رابه دو دسته تقسیم نمود: آنها که معتاد به این الگو هستند (جغد) و آنها که از دام این اعتیاد رسته اند( باز).