برچسب هويتي

برچسب هويتي

از امروز به ياري خدا، موضوع برچسبهاي هويتي يا ذهني يا هر اسمي که مناسب آن باشد شروع مي شود. خصوصيات، مزايا، معايب، نحوه شکل گيري آنها، روشهاي مقابله با آنها از ديدگاه روانشناسان، شاعران و حکماي قديم و جديد و همينطور با کمک عقل وخرد و مشاهده.. مورد مداقه و بررسي قرار مي گيرند. بنظر مي رسد که در خود شناسي، روانشناسي و عرفان مبحث مهمي باشد. اثرات برچسب در زندگي روزمره کاملاً ملموس است. يک نمونه آن اين است که چه بسا افرادي که تنها به دليل يک برچسب از درگاه الهي نا اميد شده و خود کشي کرده اند. خود کشي و نااميدي از بزرگترين گناهان است و در ريشه يابي اين دو گناه رد پاي برچسبها هم ديده مي شود. از طرف ديگر برخي اعتقاد دارند که ساختمان منيت ( self  يا ego ) از آجرهاي برچسبها تشکيل شده است و با شناخت آنها بهتر مي توان منيت را شناخت.
خوب اولين مرحله ورود منطقي به هر موضوع تعريف آن موضوع است تا بتوان دقيق تر آن را بررسي نمود. از آنجا که ماهيت برچسب را واژه تشکيل مي دهد مي توان به جاي تعريف و يا قبل از تعريف، خود برچسب هويتي را نشان داد!!! واژه هاي زير که همگي از کتاب"نيمه تاريک وجود" اثر دبي فورد و ترجمه فرناز فرود گرفته شده است، به عنوان نمونه ارائه می گردد. اميدوارم از بنده نرنجيد! بنظر ميرسد که هر واژه بار منفي يا مثبت دارد و به طور کلي برچسبها ماهيت دو تايي يا دو گانه دارند. يعني هر واژه در کنار واژه متضادش معني پيدا مي کند. مثلاً ترسو و شجاع، بي شخصيت و با شخصيت، روشن بين و غير روشن بين يا جاهل و...  
روشن بين، متظاهر، بي شخصيت، شجاع، محترم، حسود، بد اخلاق، بد ذات، خوش لباس، موفق، بي عرضه، موذي، خشکه مقدس، قوي، ولگرد، آب زيرکاه، بي شعور، احمق، خل، بي تربيت، خنگ، حقه باز، از خود راضي، احساساتي، زشت، شلخته، دهن لق، وارفته، هالو، نالايق، ترسو، کم جنبه، رواني، بي رحم، بي غيرت، شياد، ولخرج، فضول، افراطي، بازنده، بي ارزش، شکم گنده، خجالتي، لات، زيرک، بي خاصيت، مفت خور، خيالاتي، کوتوله، بي قواره، گند، مسخره، بد بخت، سر خر، امل، بي مصرف، دست و پا چلفتي، سر به هوا، بي اصل ونصب، بد بين، خلاق، معنوي، خسته کننده، عصباني، بي سواد، بي حال، عوضي، بي پول، بچه پولدار، بچه ننه، سطحي، دورو، سوسول، يکدنده، مطرود،بي سليقه  و ................
و تعداد خيلي بيشتري که خودتان مي توانيد به اين فهرست اضافه کنيد.
  

مقدمه و هدف وبلاگ

مقدمه و هدف وبلاگ

اين وبلاگ با هدف تأمل و تعمق در سه موضوع روانشناسي ( نه فقط روانشناسي غرب بلکه حکمت شرق از جمله مولانا) ، تغذيه و گياهان دارويي و بالاخره ورزش و تحرک جسمي با تکيه بر يوگا و تاي چي و نرمشهاي همگاني راه اندازي شده است. علت انتخاب اين سه موضوع هم مشاهده بيماريهاي متعدد جسمي و روحي و پر شدن بيمارستانها از بيماران دردمند و دغدغه نويسنده وبلاگ در کاهش آلام و رنجهاي خودش و سايرين است. پزشکان و روانشناسان محترم در کشور ما با خيل عظيم بيماران مواجه بوده و  بيشتر گرفتار درمان آنها هستند تا آموزش فرهنگ پيشگيري و از طرف ديگر به دليل آموزش پزشکي کلاسيک غربي، معمولاً نسبت به حکمت شرق( ازجمله انواع طب سنتي و کل نگر و از جمله طب سنتي ايراني و روانشناسي و خودشناسي کل نگر مولانا) بي توجه مانده اند. شيوع آلام روحي و جسمي در دنياي متمدن امروز در جوامع مختلف کم و بيش ديده مي شود و انواع استرسها و ذهن پريشان شده، تغذيه نادرست و عدم تحرک از جمله عوامل اصلي اين نابساماني است. از آنجا که پيشگيري مقدم بر درمان است؛ در مقابله اصولي با امراض و خلوت شدن بيمارستانها و مطبها، افزايش اطلاعات مردم در زمينه ريشه ها و علل اصلي درد و رنجشان، و عمل کردن به اصول درست زندگي کردن، از درمان بي رويه با داروهاي شيميايي بسيار مؤثرتر هستند. بنظر نويسنده گسترش فرهنگ پيشگيري از امراض روحي و جسمي و آموزش براي کسب روحيه شاد و شکرگزار، تغيير فرهنگ تغذيه و آشنايي با ورزشهاي همگاني بي ضرر و پر فايده نه تنها وضع سلامتي جامعه را متحول مي کند و مردم را از انواع اعتياد نجات مي دهد، بلکه به طور معجزه آسايي در شکوفايي اقتصاد هر ملتي مؤثر است. البته اين سه حوزه علاوه بر پيشگيري در درمان بيماريها هم مؤثرند و چه بسيار افرادي که با تغيير رژيم غذايي، ورزش مناسب و يا تغيير روحيه و به اصطلاح تغيير سبک زندگي( به قول فرنگي ها life style ) از درد و رنج مزمن چندين ساله رها شده اند.  نويسنده در هر سه موضوع در حال يادگيري است و به ويژه در خصوص دنياي حيرت آورگياهان دارويي به تازگي وارد شده است! بنابر اين سعي مي کند مطالب جدي را باذکر رفرانس آن بيان نمايد....   

تعادل زاهد


 تعادل زاهد
انساني که مرکز ثقل وجودش در افکارش است و خود را با افکار همانند(identify) کرده است با آدمي که مرکز ثقل وجودش در آگاهي وراي فکر (آگاه در قلمرو عقل کلي- به تعبير مولوي- همان حاضر ساکت و يا شاهد بي غرض است و به معناي واقعي کلمه زاهد است: حق همي خواهد که تو زاهد شوي    تا غرض بگذاري و شاهد شوي   يا به تعبير ديگر اهل چشم است نه دهان: هين به جاروب زبان گردي مکن     چشم را از خس ره آوردي مکن: مولوي) است، از نظر تعادل ذهن متفاوتند. اگر ذهن را به مخروطي تشبيه کنيم و نوک آن فکر باشد و هستي ، بودن ، آگاهي يا عشق بي غرض قاعده آن؛ انسان اولي مانند مخروط بر عکس و سرو ته است و تعادل ناپايدار و لرزاني دارد و حتي با باد طعنه مردم به هم مي ريزد: پيرو پيغمبراني ره سپر                    طعنه خلقان همه بادي شمر مولوي) اما آدم دومي مانند پيامبران، تعادل پايداري دارد و مانند مخروطي است که بر روي قاعده استوار است.
 اولي حتي در عبادت هم نمي تواند يکدله و خالص و با حضور قلب باشد زيرا هر لحظه نگران افتادن است و ناشکري و نارضايتي در عمق وجودش رخنه کرده است.  اما دومي در عبادت و نماز و رفتار و گفتار و زندگي و مردنش، حضور قلب دارد و خود را براي ناشناخته وراي زمان و مکان خالص کرده است و هر لحظه با شادي دروني عطر دل انگيز شکر واقعي را می پراکند.   

مهماني سکوت

مهماني سکوت
الهام از شعر مولوي ( : ..بحريان را خاموشي تلقين بود ) و قدم زدن در کوه و ديدن تلاش حيرت انگيز و پر سرو صدا ی مورچه ها و رفت و آمد خاموش آنها و همينطور عزم جزم يک سوسک سرگين غلطان در غلطاندن سرگين!!..... و به ياد آوردن حرف يک نفر که مي گفت سايه مرگ به يک اندازه بر سر من و سرگين غلطان و ساير زنده ها سايه افکنده است و.... شايد هم خوردن کمي چاي چوپان ( از جمله داروهاي گياهي که به آن توکليچه، کرک گربه يا کرک خرگوش هم مي گويند و در کوه مي رويد)..باعث شد از خودم اين چکامه را در وکردم:

خروش مورچه با دانه و عزم يک سرگين غلطان!
اي ابرهاي پران!
اشک چشم عاشقي شده از کوه روان
اي برگهاي رقصان!
ضربان حيات در ذرات کهکشان
اي سنگهاي سنگين!
نوازش زمين مادر در کف پاي مردمان
و اي ريشه هاي پنهان!

او را هم بخوانيد به مهماني سکوت....

     

خانه تکانی درونی از دیدگاه مولوی(2)









 
در این وادی، پرس و جوی عقل نظری حتی ممکن است مانع راه باشد. یادگیری نوعی صبر، چاره ساز است:
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پران تر بود
واضح است که تعصب و یا هر وابستگی و تعلق خاطری که فقط نام عشق را یدک بکشد و در واقع در جهت تقویت منیت و "خود کاذب" عمل کند، نه تنها عشق نیست، بلکه انسان را از عشق و "خود حقیقی" دور می نماید:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی، کار خون آشامی است
منظور از عشق خانه در بیت زیر، همان عشق به خود کاذب و متعلقات آن است که موجب دور ماندن از گنج "عشق الهی" می گردد:
عشق خانه در دل من کار کرد
لاجرم از گنج ماندم دور و فرد   
انسان اگر می خواهد از درد ورنج رهایی یابد و به شعف عمیق و پایدار برسد. اگر از شادیها و عشقهای سطحی و تخدیر کننده و موقتی خسته شده است؛ چاره ای ندارد جز آنکه در طلب "عشق الهی" که چون گنجی در خانه دلش به ودیعه گذاشته شده است، بکوشد! اگر راهی سخت و دشوار پیش رو داشته باشد، مژده و خبر خوشی هم وجود دارد و آن اینکه؛ با الطاف الهی کارها آسانتر شود:
تو مگو: ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
ای تغییر دهنده حال و احوال در ذره ذره موجودات عالم! آیا این موجود الهی اسیر انجماد فکری شده است؟! آیا این پادشاه وجانشین تو بر روی زمین، دست از گدایی افکار دیگران خواهد کشید؟ و به درک حالت مقدس عشق الهی نایل خواهد آمد؟
ای آنکه قلبها و دیده ها را زیر و رو می کنی! به قلب تیره و تار من هم نگاهی بینداز!! سالهاست در رنج و عذاب دست و پا می زنم! بهاران آمدند و رفتند و بسیاری از موجودات مرده زنده شدند، اما هیهات از این دل مرده که انگار فراموش شده است!؟
ای تدبیر کننده شب و روز! آیا تقدیر من در این شبها و روزهای الهی این است که از مبدأ و منشآ خود دور باشم! در حالی که می گویند از رگ گردن به من نزدیکتری! چنین خسرانی که در عین نزدیکی به چشمه، همیشه تشنه باشم و در توهمات رنج آور "خود" غرق باشم، قابل تحمل نیست!
به قول مولوی:
باز خر مارا از این نفس پلید
کاردش تا استخوان مارسید 
حال ما را به بهترین حال متحول نما! همچون تحول باور نکردنی که در طبیعت رخ می دهد.
آیا امکان آن وجود دارد که همزمان با این همه تحول زیبا، حال من هم الهی شده و یا لااقل  بهتر از قبل گردد؟
آیا امکان آن وجود دارد که قبل از پایان این سفر چشم من بینا شود؟! و کورباطن از دنیا نروم؟! آیا رحمت بیکرانت شامل حال این دیده  کور و قلب سنگ شده خواهد شد؟! نکند صحبت آنها که می گویند آدم شدن سخت و بلکه محال است و تحول درونی را منکر می شوند، درست باشد؟ شواهد و قراین زیادی به نفع آنهاست؛ ولی تشنگی استدلال سرش نمی شود!  
تو به هر حالی که باشی می طلب
آب می جو دایماً ای خشک لب!
البته شرط اول این است که به آن درجه از خود شناسی و حساسیت و آگاهی رسیده باشیم که خشک بودن لب خودمان را حس کنیم. در غیر اینصورت  سایر امور ما را سرگرم و تخدیر می کنند!!
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
به قول یکی از بزرگان: مهم این نیست که آرزوی بزرگ داشته باشی و به آن نرسی! بلکه درد بزرگ آن است که آرزوی کوچک داشته باشی و به آن برسی و دلت به آن خوش باشد!!
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش! 
خوب بزرگترین آرزوی یک انسان چیست؟! کسب ثروت و شهرت و موفقیتهای اجتماعی و بیرونی، در نظر بعضی از افراد بزرگترین آرزوها است. اما بزرگان معنوی که رسیده اند می گویند: رهایی از توهم و رسیدن به وصال عشق و فطرت الهی! و اتصال به منبع جهانی درونی! بزرگترین آرزو و هدف غایی هر انسان آزاده است. در این تحول درونی در قلب و دیده، حتی ممکن است تأئید و تشویق اجتماعی را هم از دست بدهی! ولی ارزشش را دارد:
پیرو پیغمبرانی ره سپر
طعنه خلقان همه بادی شمر!
یکی بودن با خدا و نزدیکی او با آدمها کار را ساده کرده است. اما حجاب توهم که ریشه در افکار درهم و برهم ذهن دارد، توهم جدا بودن و توهم رنج و مصیبت را بر آدمی القا می نماید.
مولانا در تفسیر قسمتی از آیه 4 از سوره حدید( هو معکم )، که به همراه بودن خدا با آدمی اشاره دارد؛ می فرماید:
در سر خود پیچ، هل خیره سری
رو در دل زن، چرا بر هر دری
در خود اندیشه کن و سر گشتگی و خود باختگی را کنار بگذار. برو در قلبت را بزن چرا بر درهای وجود دیگران پرسه می زنی؟
چون گهر در بحر گوید: بحر کو؟
وآن خیال چون صدف، دیوار او
آدمی مانند مرواریدی درخشان در دل دریا، طالب دریا است، غافل آنکه قسمتی از وجودش یعنی ذهن خیالی و توهمی او همچون صدفی مانع دیدن دریا شده است. بنابراین باید دنبال راهی برای خموشی ذهن پر هیاهو بود تا از پس فرو نشستن گرد و غبار افکار،  آن یار در کنار را مشاهده نمود.
رفت فکر و روشنایی یافتند
بر و بحر آشنایی یافتند
خوب انسانها گاهی در برخورد با طبیعت پاک، زیبا و مسحور کننده  هوس این تحول مبارک درونی در دلشان شعله ور می شود. نسیم نوروزی به ویژه پس از یک زمستان سخت و طولانی تأثیر شگفت انگیزی در این خصوص دارد:
حافظ:
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی
مولوی:
گفت پیغمبر: ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زآن که با جان شما آن می کند
کان بهاران با درختان می کند
هر چند در برخی موقعیتها و زمانها و مکانها از جمله به هنگام سحر و یا در غروب آفتاب، مراقبه و خانه تکانی درونی با امداد غیبی بیشتری ملازم خواهد بود. ولی بهوش باشید که این امواج هدایت الهی لحظه به لحظه ممکن است در راه باشد و ما غافل از ایجاد آمادگی برای دریافت آنها. پس این شور و شوق را محدود به زمان و مکان خاص نکنید:
گفت پیغمبر که : نفحت های حق
اندرین ایام می آرد سبق
پیامبر( ص) فرمود: بوی خوش و دم مبارک الهی در این ایام بیشتر شده و پیاپی در هر لحظه می رسد.
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربائید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید، آگاه باش
تا ازین هم وا نمانی، خواجه تاش
خدا که در همین نزدیکی ها و همراه ماست و رسولان الهی هم در قالب باد بهاری و یا سخنان معنوی و بسیاری یاری دهندگان الهی حاضر و آماده اند، پس چرا هنوز در رنج و عذاب دوری و توهم هستیم؟! چرا این دم ما را نو نمی کند؟
جواب را از مولانا می شنویم:
کهنه ایشان اند و پوسیده ابد
ور نه آن دم کهنه را نو می کند
علت این کهنگی ابدی! چیست؟ چرا مردمان از نو به نو شدن هستی مانند کودکان به وجد نمی آیند. چرا با وجود این همه پیامهای شادی بخش هنوز خسته دل و غم پیشه هستند؟
جمله خلقان سخره اندیشه اند
زین سبب خسته دل و غم پیشه اند
بازهم مولوی فکر و ذهن پریشان را علت بیماری آدمی می داند.  
  استجابت دعا
جز تو پیش کی بر آرد بنده دست؟
هم دعا و هم اجابت از تو است
اول و آخر تویی، ما در میان
هیچ هیچی، که نیاید در میان
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گر چه جوی خون بود، نیلش کنی
آیا صرف دعای ابتدای سال تحویل و در مسیر باد بهاری بودن، می تواند گره گشای این معما گردد و ما را متحول نماید؟ برای استجابت دعا شرایطی لازم است از جمله دعا و توکل، ما را از فعالیت در مسیر خواسته بی نیاز نمی کند. اگر می خواهیم شترمان گم نشود هم توکل لازم است و هم بستن پای شتر:
گفت پیغمبر به آواز بلند
" با توکل زانوی اشتر ببند"
در هر زمینه ای صرف دعا کافی نیست:
پس دعای خشک هل ای نیکبخت
که فشاند دانه می خواهد درخت
ظاهراً باید دعای بدون فعالیت را رها کنی؛ زیرا هر کسی که درختی می خواهد، باید در زمین دانه ای بکارد. پس اگر می خواهی این شریف ترین و والاترین دعایت یعنی دعای تحول درونی و قلبی، مستجاب شود باید حرکتی بکنی تا شاهد برکت الهی را در آغوش کشی. خانه تکانی ذهنی قبل از دعای سال تحویل مکمل لازمی برای مستجاب شدن آن است.  بنابر این در کنار دعا، برای رهایی از افکار پریشان و یافتن حالی خوش،  باید دست به کار شد. اما گاهی صرف دعا اگر با شناخت همراه باشد و بدانی که چه می خواهی و توهمی بودن نفس و افکار منبعث از آن را عمیقاً درک نمایی، بسیار ثمر بخش خواهد بود. به شرط آنکه دعا از اعماق دل پاک بر خواسته باشد. بنابراین دعای مؤثر هم نیاز به خانه تکانی قبلی دارد!
جالب آنکه برخی نظیر دکتر وین دایر، معتقدند که در حالت خلسه مراقبه و به قول ایشان، اتصال به منبع اصلی وجود (چیزی که مولوی در ابیات زیر به آن اشاره دارد)؛ هر دعا و خواسته ای  به ثمر خواهد نشست:
اتصالی بی تکیف، بی قیاس
هست رب الناس را با جان ناس
باز، نور نور دل، نور خداست
کو زنور عقل و حس، پاک و جداست
نکته جالب دیگر آنکه دکتر وین دایر(که به اعتراف خودش بیشترین تأثیر را از آموزه های عرفانی و شرقی و ازجمله مولوی گرفته است.)، علاوه بر اینکه توصیه می کند که در خاتمه مراقبه صبح، هر خواسته و دعایی،  حتی در امور مادی، از مبداء وجود تقاضا شود؛ در مراقبه به هنگام غروب برشکر نعمتهای روزانه و عدم انتظار و کنجکاوی در چگونگی و زمان تحقق خواسته و دعا تأکید دارد. رضایت باطنی و شکر نعمتها و اطمینان از بر آورده شدن آرزوهای الهی، در پالایش درون بسیار مؤثر هستند:
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکر باره، کی سوی نعمت رود؟
شکر، جان نعمت و نعمت چو پوست
زانکه شکر آرد تو را تا کوی دوست
در متد درمانگری سیلوا هم اصل براین است که شفا دهنده ابتدا وارد خلسه آلفا شود و سپس شفای بیمار را طلب نماید. در مراقبه ویپاسانا پس از انجام قسمت اصلی مراقبه و پاکسازی ریشه ای در ذهن، دعا و آن هم دعا برای برکت و شادی و رهایی همه مخلوقات انجام می شود که خود تأثیر بسزایی در پاکسازی ذهن دارد. زیرا با طلب آرامش و خوشبختی برای دیگران آنهم از اعماق دل، احساس وحدت و یکی بودن با همه، احساس عمیق بخشیدن دیگران و حالت رهایی از شر افکار پریشان کننده، که اغلب حول دشمنی با دیگران است، متبلورمی گردند. دعا ی انتهای مراقبه ویپاسانا، متا(metta) نامیده می شود که به معنی عشق و حسن نیت عاری از" خود" است و یکی از خصوصیات ذهن پاک تلقی می گردد. بنابراین ورود در حالت خاص ذهنی که در واقع با پاکسازی و خانه تکانی از غبار افکار و احساسات همراه است، خود مقدمه ضروری برای انجام دعا با نیت خالص و پاک و از اعماق قلب است و لاجرم چنین دعایی مثمر ثمر و مستجاب خواهد بود:
هر که را دل پاک شد از اعتلال
آن دعایش می رود تا ذوالجلال
گر نداری دانه ، ایزد زان دعا 
بخشدت نخلی، که نعم ما سعی 
اگر دانه نداری که بکاری ، حضرت حق بر اثر دعای پاک، دردمندانه و بر اساس آگاهیت، درختی به تو عطا خواهد نمود، که جا دارد گفته شود: چه خوب است پاداش کاری که این بنده کرده است!
نکته بسیار جالبی که مولوی در پذیرش بالاترین دعاها یعنی حصول بهشت الهی( که خود ثمره رسیدن به عشق الهی است)، به آن تأکید دارد عدم انتظار و توقع از دیگران است. این حالت موجب رهایی، پاکسازی و استغنای درونی می گردد:
گفت پیغمبر که: جنت از  اله
گر همی خواهی، ز کس چیزی مخواه
این عدم طلبکار بودن از دیگران، منافاتی هم با گرفتن نعمتهای الهی از طریق آنها ندارد. مولوی سپاسگزاری از کسی که نعمتی به ما داده است را در ردیف شکر از خدا می داند. حالت سپاس از مردم هم به پاکسازی درونی و از بین بردن غرور کمک می کند:
شکر می کن مر خدا را در نعم
نیز می کن شکر و ذکر خواجه هم

خانه تکانی درونی از دیدگاه مولوی(3)


خانه درون از دیدگاه مولوی
از آنجا که صحبت از خانه تکانی ذهنی و روانی است. شاید برخی بگویند که نیازی به آن نیست و اصلاً "خانه درونی" وجود ندارد که نیاز به گرد گیری داشته باشد! همان خانه تکانی فیزیکی! کفایت می کند و از سرمان هم زیاد است!. اما اگر در ابیات زیر به کلمه خانه، دقت بیشتری بنمائید، متوجه می شوید که  نظر مولوی ظاهراً غیر از این است.  بانگ و فریاد مولوی برای پاکسازی خانه دل آدمی بلند است؛ و در خصوص خانه کاذب "خود" از آنجا که اعتقادی به اصلاح آن ندارد، توصیه اکید به ریشه کنی و محو آن از دل و فطرت می کند!:
پس تو را باطن مصفا ناشده
خانه پر از دیو و نسناس و دده
خانه دیو است دلهای همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه 
نه تنها نسبت به مردم خود باخته نباش بلکه بدان که اکثر آنها مانند خودت اسیر نقاط ضعف درونی هستند. گول سخنان فریبند (دمدمه) آنها را نخور! قضاوت آنها فکرت را مشوش نکند!
چند آخر دعوی و باد بروت
ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
از یک طرف به علت غرور و لاف زدن و خود کاذب، خانه "خود" را قصر جلوه می دهیم ؛ ولی انگار این "خود کاذب" بسیار لرزان و سست و دروغین است!
چشمشان خانه خیال است و عدم
نیستها را هست بیند لاجرم
به دلیل عدم بصیرت و خیالی بودن خود، افکار توهمی و خود کاذب را واقعی تصور می کنند.

چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان مانند نفس واحده
فقط مؤمنان واقعی  به دلیل نداشتن منیت و خود کاذب، یکی بودن با همه را احساس می کنند و نسبت به همه مخلوقات و خالق عشق بی قید و شرط را نثار می کنند.
این جسد خانه حسد آمد بدان
کز حسد آلوده گردد خاندان
به دلیل همان تصور جدا بودن از دیگران و غلبه خشم و مقایسه شیطانی، حسادت در خانه دلها لانه کرده است. 
خانه دل بین ز غم ژولیده شد
 بی کناس از توبه یی روبیده شد
با وجود همه اینها مژده باد انسان را که رنج و غم او بدون استفاده از جارو(کناس) و با توبه و بازگشت به مسیر الهی، از خانه دل روبیده می گردد.
در زمین مردمان خانه مكن
كار خود كن، كار بیگانه مكن
مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو
دید خود مگذار از دید خسان
كه به مردارت كشند این ناكسان!
مولوی تکیه زیادی به این دارد که تحت تأثیر القائات و نظرات دیگران واقع نشویم و حقیقت ناب را به طور تجربی خودمان ادراک نمائیم. در اینجا هم به نوعی بر ماهیت بیگانه بودن "خودکاذب" و لزوم رهایی از خود بیگانگی و خود باختگی اصرار دارد. این خود باختگی در واقع نسبت به افراد نیست؛ بلکه نسبت به افکار پریشان و بی اعتبار آنهاست؛ که به صورت باورهای شرطی متضاد، در خانه دل ما لانه کرده اند.
پیش از آن کین مهلت خانه کری
آخر آید، تو نخورده زو بری
مواظب باش که فرصت کم است و قبل از اتمام مهلت کرایه ات، نتیجه و ثمر (بر) واقعی زندگی را در همین دوره مستأجری در این خانه کذایی! حاصل کرده باشی! و اسیر ظواهر این خانه نشوی!
دیدم اندر خانه، من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بی قرار
در الهی نامه بس اندرز کرد
که بر آر  از دودمان خویش گرد
نقش و نگار خود کاذب مرا فریفته است و چه درست گفت سنایی در الهی نامه که راه حل اساسی، نابودی این خود کاذب است.
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانه ام پر گشت از عشق احد
تنها قاضی حقیقی خدا ست که از مهربانترینها که تصور می کنید، مهربانتر است. تعبیر و تفسیر و ارزش گذاری اعتباری جوامع و قضاوتهای مردم باید از ذهن آدمی رخت ببندد. در پاکسازی درون، خوب و بد کاذب و تمامی افکار زائد منفی یا مثبت، هر دو باید پالایش شوند. حتی اغلب، احساس گناه، ناشی از دخالت در قضاوت الهی، نسبت به خودمان است. چه بسیار، با انواع بر چسب زدنهای کاذب به خود و دیگران، حکم قاطع! صادر می کنیم و متعاقب آن دچار خشم به دیگران یا سرزنش خویش و احساس گناه می شویم و در نهایت با این دخالت، خود را از عشق الهی محروم می کنیم! 
خانه آمد گنج زر را باز یافت
کارش از لطف الهی ساز یافت
اگر انسان مورد لطف خدا باشد مثل همان بنده خدایی که به عشق رسیدن به گنج از بغداد عازم مصر شد و در آنجا نیافت؛ عاقبت گنج عظیم عشق الهی را در بغداد و خانه دل خواهد یافت.
مرگ جو باشی ولی نه از عجز و رنج
بلکه بینی در خراب خانه گنج
پس به دست خویش گیری تیشه ای
می زنی بر خانه، بی اندیشه ای
با مرگ پیش از مرگ و با رهایی از خود کاذب و توهمی، به گنج درون دست خواهی یافت. این مرگ پیش از مرگ با شادی و شعف الهی و واقعی همراه است چیزی که با مستقر شدن در مراقبه، تا حدودی احساس می شود.
او بگفتی : خانه دل خلوت است
خالی از کدیه، مثال جنت است
پس از خانه تکانی، خانه دل فاقد شلوغی های فکری و واکنشهای نا متعادل است و حرص و آز و خواستن بر اساس نیازهای خود کاذب( کدیه: سؤال و تکدی و خواستن) محو شده است.
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
نی غلط گفتم که آید دم به دم
ضیف تازه فکرت و شادی و غم
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
فکرت غم را مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
پس از خانه تکانی ذهنی و با استقرار در مراقبه و کسب آگاهی شهودی، اولاً اصل جهانی "تغییر" را در دنیای درون وبرون به طور تجربی درک خواهی کرد. متوجه می شوی که هر حسی وفکری چه خوشایند و چه نا خوشایند فقط مدت محدودی مهمان     ( ضیف) تو خواهد بود و هر چیزی در دنیا به جز یک چیز، که می توانی آن را در درونت حس کنی، فانی و تابع قانون" این نیز بگذرد" است. ثانیاً، عادت شیرین و مبارک صبر و تعادل ذهنی، که همان عدم واکنش در برابر محرکات زود گذر است، در درونت شکوفا می شود. یاد می گیری که در مقابل تلخی و ترشی، واکنش تلخ و ترش نشان ندهی! تعادل و صبر در خوشیها و ناخوشیها تو را از سطح غم و شادیهای سطحی به عمق عشق الهی، رهنمون خواهد شد و تو در آن حالت حتی در مواجه با ناخوشی شدید و بلا هم شادی الهی و شعف اصیل درونی را از دست نخواهی داد.

دو نوع آگاهي

دو نوع آگاهي
آگاهي از دو طريق حاصل مي شود يکي از راه فکر و انديشه( به قول مولوي عقل جزئي) و ديگري از راه شهود و خرد وراي فکر(عقل کلي)، اين دو نعمت از بزرگترين نعمتهاي الهي است که اسراف و انحراف در اولي و عدم استفاده از دومي آنها را از حيز انتفاع ساقط کرده و بشر را به کفران نعمت مبتلا. فلج شدن اين دو آگاهي انسان را به جهل مرکب روانه کرده و موجب شده که اکثر آدمها در ناشکري بسيار عميقي بسر ببرند و کمتر از نعمتهاي بيشمار الهي سر مست شوند. عرفان اصيل نه تنها با آگاهی اولي مخالف نيست بلکه با راه اندازي دومي در وجود انسان، به اولي خلوص و غناي جالب توجه اي مي بخشد. حتي به عقيده برخي،  بسياري از اکتشافات و اختراعات مفيد انسان تنها با کمک هردو آگاهي به دست آمده؛ مثال آن يکي از دانشمندان ايراني است که معمولاً پس از نماز با حضور قلب به کشف علمي جديدي مي رسيد. يا سکوت و خلسه ذهن و ورود به حيطه شعور وراي فکر به نيوتن، انيشتن و ...  در کشف رازهاي خلقت کمک شاياني کرده است. شعور و آگاهي وراي فکر در کل کائنات منتشر است و از جمله سلول کبدي بدون دخالت فکر چنان فرايندهاي پيچيده و متعدد را با دقت تمام انجام مي دهد که دانشمندان بيوشيميست در درک و فهم کامل آن حيرانند و آنچه مي دانند کرشمه اي از زحمات اين سلولها ست!! و تازه آنهم در کتابهاي قطوري منعکس شده که ما غير دانشمندان را متحير کرده است. به تازگي تحقيقات پروفسور ايموتو نشان داد که آب به ظاهر غير زنده از شعور برخوردارست و نيت و گفتار ما را درک مي کند . طب  شگفت انگيز هميوپاتي که شاخه اي از طب کل نگر است بر اساس همين شعور آب و جمادات پايه گذاري شده است. ( مولانا از قول جمادات مي فرمايد: ما سميعيم و بصيريم و هوشيم        با شما نامحرمان ما خاموشيم) .متاسفانه رشد سرطاني فکر باعث شده که انسان به اشتباه خودش را معادل فکر بداند و از ساير حوزه هاي وجودش بي خبر بماند و از طرف ديگر بار سنگين فکرهاي مستمر و سمی ( مي گويند روزانه 20000 فکر -و بيشتر- در سر ما مي چرخند و اکثر آنها هم به شدت منفي بوده و موجب امراض جسمي و روحي فراوان مي شوند)، انرژي وجود ما را تخليه کرده و ما را از اتصال به منبع عظيم آرامش، خرد، شادي و عشق الهي محروم کرده است. در واقع ريشه رنج بشر در همين نکته خلاصه مي شود که  اسراف قابل توجه و بي رويه در يک آگاهي به ضد آگاهي مبدل شده است و از طرف ديگر از فکر در جاهايي که در حيطه وظيفه و تخصصش نيست استفاده نابجا شده است. بنظر مي رسد که تنها انساني که از عقل کلي برخوردار است مي تواند هم به عشق و خرد و شادي حقيقي برسد و هم از فکر و انديشه به درستي و در جاي خودش استفاده نمايد.       

خانه تکانی درونی از دیدگاه مولوی


خانه تکانی درون و ایجاد تغییرات مطلوب در ذهن و زندگی همواره مورد توجه همه انسانها بوده است. به ویژه ما ایرانیان، اغلب همزمان با تحول شگفت انگیز و شگرف زمین و آسمان و وزیدن باد مست کننده بهاری وسوسه می شویم که جان خود را نیز در معرض این تغییر قرار دهیم و از حال بد( خود کاذب) به حال خوب ( خود حقیقی یا فطرت وعشق الهی) متحول شویم. دعای معروف تحویل سال هم مؤید این خواسته همگانی است. دعا، خواسته جدی در پاکسازی و رفع نواقص درون، آگاهی و شناخت از خود حقیقی و خود کاذب ( درک عمیق توهمی بودن "خود کاذب"، معادل محو آن و پاک شدن "خود حقیقی" از این توهم است)، انواع عبادتها، مدیتیشن یا همان مراقبه، تنها بودن در طبیعت،  اخلاق و تقوای الهی، سکوت، خدمت عاشقانه و بدون توقع به مردم، همنشینی با خوبان و حتی تمرینات جسمی نظیر آساناهای یوگا و حرکات رزمی هر کدام کم یا بیش در پالایش جسم و جان و اتصال به جانان مؤثرند. البته جدی بودن و آگاهی  طالب تحول، اصولی و درست بودن روش و استمرار ممارست در یک روش در نتیجه کار مؤثرند.


در این گفتار گوشه ای از تأثیرات مراقبه و دعا ( حول و حوش دعای تحویل سال و راههای استجابت آن) بر خانه تکانی درون بررسی شده است. در هر موردی هم سعی شده است با یاری جستن از مثنوی مولوی، این میراث ارزشمند بشری، بر غنای مطلب افزوده گردد.


دعا


به هنگام تحویل سال از خداوند می خواهیم که حال ما را به بهترین حالت تبدیل نماید!


حول حالنا الی احسن الحال


 اما این بهترین حالت چیست؟ از مولوی می پرسیم که حالت برتر کدام است؟


آنکه او بسته غم و خنده بود


او بدین دو عاریت زنده بود


عاشقی زین هر دو حالت برتر است


بی بهار و بی خزان سبز و تر است


باغ سبز عشق کو بی منتها ست


جز غم و شادی درو بس میوه هاست


خوب مولوی می فرماید کسی که وابسته به شادی و غم باشد، اگر هم غم او تبدیل به شادی شود باز هم نمی توان گفت که به بهترین حالت دست یافته است!غم و شادی که مولوی به آن اشاره دارد، غم و شادی سطحی و وابسته به عوامل بیرونی و جریان فکر است. ابتدا در ذهن آدمی جریان فکری عبور می کند و مثلاً این فکر که من فلان ثروت را دارم و سپس احساس شادی در او ایجاد می شود. اما به دلیل وابسته بودن به فکر، این شادی ناپایدار و سطحی است و با سرعت تبدیل به غم می شود. کافی است جریان فکری دیگری در ذهن عبور کند که مثلاً ثروت همسایه بیشتر است و همین موجب افت شادی و بروز غم می گردد!! اما حالت عشق یکی از کیفیتهای عمیق درون انسان است و شادی و شعف الهی ناشی از آن به جریان فکری خاصی وابسته نیست. درست مثل احساس گرسنگی و تشنگی، که اگر هیچ جریان فکری هم در ذهن عبور نکند قابل احساس هستند. جالب آنکه خود این جریانات فکری و های و هوی ناشی از قیل و قال و گفتگوهای بیرونی و درونی مانع اساسی در ایجاد حالت عمیق و صد توی عشق می شوند:


بشنوی از قال، های و هوی را


کی ببینی حالت صد توی را


بنابر این آن چه ارزش تلاش و دعا و صید را دارد عشق است؛ ولی حالت عشق هم ساده و از راههای معمول، بدست نخواهد آمد!:


آنکه ارزد صیدرا، عشق است و بس


لیک او کی گنجد اندر دام کس؟


چون عشق الهی، گرانبها ترین گوهرهای وجود است، طبیعی است که به راحتی حاصل نشود:


عشق را صد ناز و استکبار هست


عشق با صد ناز می آید به دست


اما بر اساس سنت الهی، استمرار و پشتکار خستگی ناپذیر در یک مسیر سر انجام ما را به هدف خواهد رساند:


گفت پیغمبر: که چون کوبی دری


عاقبت زان در برون آید سری


چون ز چاهی می کنی هر روز خاک


عاقبت اندر رسی در آب پاک


چون نشینی بر سر کوی کسی


عاقبت بینی تو هم روی کسی


اگر چه این تحول مبارک، از خود کاذب( حال ما) به خود حقیقی و عشق الهی ( بهترین حال) تلاش و ممارست در حد ارزش خودش را لازم دارد؛ اما بر خلاف ثروتهای مادی، از راه کوشش آمیخته با حرص به چنگ نخواهد آمد. این ممارست مبارک نباید از نوع چنگ زدن و فعالیت بر اساس عقل محدود نظری باشد. بلکه رسیدن به آن با پاکسازی و پالایش درون و عقل کلی و نوعی انفعال صید گونه و صبرمیسر است؛ نه فعالیت صیادی!:


تو مگر آیی و صید او شوی


دام بگذاری، به دام او روی


عشق می گوید به گوشم پست پست:


صید بودن خوش تر از صیادی است