آب كم جو


آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

بيت فوق از اشعار كليدي مولوي در خصوص مسير خود شناسي و رهايي از نفس است و پيامهاي بسياري در بر دارد. منظور او از اين بيت چه بوده است؟ بنظرم شايد كل پيام مولانا در اين شعر نهفته باشد و مي توان با تعمق بر سمبلهاي اين بيت، مثنوي معنوي را مرور نمود. به راستی مولوي در مسير خود شناسي و رهايي از بند نفس، چه توصيه اي برای رهروان كرده است؟ به طور خلاصه آب كم جو به معناي دست برداشتن از جستجوهاي ذهني و فكري و به دست آوردن تشنگي هم بر درد و رنج آدمي متمركز شدن است و ماندن با حسها، تا فرج و گشايش و آبشار گونه حقيقت از سر وروي آدمي جاري شود. البته تا ي اين بيت تاي بدون توقع است. يعني هر وقت معشوق عشقش كشيد! جوشش آب حقيقت را جاري مي نمايد و معلوم نيست آن جوشش چگونه باشد و چه زماني جاري گردد. اصلن مصراع دوم بيت به ما ربطي ندارد! زيرا درمصراع اولش گفته كه با با جان آب كم جو!! بنظرم نبوغ مولوي در همين است كه سمبلهايش بسيار به جا و الهام بخش است. به راستي تشنگي سمبل چيست؟ تشنگي در اين مثنوي معنوي چه معنا یا معنا هایی دارد؟ و چرا مولوي به دست آوردن آن را توصيه كرده است؟ بنظرم تشنگي همزمان معاني متعددي را متبادر به ذهن مي نمايد و در دل خود رازها دارد. اگر چه همه آنها هم يكي بيش نيست وهمگي در نزديك نمودن انسان به درياي حقيقت يكسان عمل مي كنند و اگر شما تنها به يكي از اين معاني ژرف عمل كني مثل آن است كه به همه آنها عمل كرده اي! و اما آن رازهاي تشنگي کدامند؟


1-    تجربه شخصي: تشنگي را هر كسي با هر زمينه اي مي تواند بدون حتي خواندن مطلبي راجع به تشنگي، حس نمايد،  بفهمد و تجربه نماید. از دیگران شنیدن  و درک صرف فکری بدون حضور شعور و درک ورای فکر(عقل جزوی)، به هیچ وجه با تجربه شخصی و مشاهده مستقیم برابری نمی کند. بدون همراهی عقل کلی ( شعور و تجربه ورای فکر ) نه درد واقعی  و نه شور و عشق و انرژی نهفته در درد قابل درک نیست:
عقل جزوی عشق را منکر بود
گر چه بنماید که صاحب سر بود
 مشاهده حسی و مستقیم درد و رنج بدون هر گونه سرکوب و تخدیر آن (با جستجوی خیالی و حرص برای ضد آن)، یعنی حرص برای خوشی و آرامش فکری در آینده و بدون غرق شدن و دامن زدن به آن (با افکار همراه با نارضایتی و خشم)؛ عقل آدم را نورانی می نماید. اما با صرف شنیدن و تقلید از دیگران، آدمی روشن ضمیر نمی گردد:
زانکه آن تقلید صوفی از طمع
عقل او بر بست از نور و لمع
لمع=روشنایی
استقبال از تشنگی شاید دیوانگی بنظر رسد ولی به همین معناست که از درد و حال بد فرار نکنیم و به جای واکنش خشم یا حرص و در نتیجه تشدید آن، با کمک مشاهده بدون غرض، از آن حال بد برای رهایی و درک انرژی و شور حبس شده در آن بهره بگیریم.
  
2-    فلش به درون: آدم تشنه برای یقین به تشنگی به بیرون نیازمند و متمایل نیست و از دیگران نمی پرسد که آیا من تشنه هستم یا نه؟! اگر دیگران او را به سرگرمی های دیگر هم فرا بخوانند به آنها توجهی ندارد. تنهایی برای او کفایت می کند!
بعد از آن تنها روی آغاز کرد
چشم سوی ناقه خود باز کرد
اولویت کار او مشاهده درد درونی و مشاهده شور و انرژی نهفته در آن است. در این کار هم نیازی به بیرونی ها ندارد. جلب تأیید دیگران نیاز گذشته اوبوده ولی حالا به به و اه اه دیگران جاذبه ای برای او ندارد. شکایت و آه و ناله از دیگران را هم کنار گذاشته، همینطور چشم و هم چشمی و پیروی از راه دیگران هم برای او جذابیتی ندارند؛ حتی اگر اکثریتی او را به آن دعوت نمایند!
  
3-    وخامت موضوع: به جای تکیه به امید تخدیر کننده یافتن آب، توجه مستقیم به تشنگی به معنای مشاهده درد و حال بد و یافتن ارتباط آن با سیستم ذهنی درونی توصیه شده است. اجتناب از تخدیر آینده و انواع مسکرات و تفریحات پوشاننده درد می تواند نجات بخش باشد. این مشاهده مستقیم درد اگر از حرص و خشم عاری باشد، منجر به رهایی می گردد:
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
باید به مرحله ای رسید که مانند "پیر چنگی" از یک عمر اسیر نفس بودن ذله شد
خرج کردم عمر خود را دم به دم
در دمیدم جمله را در زیر و بم
پیر چنگی در عین حال "ملامت خود" را هم به توصیه الهی و با دوری از افکار گذشته و آینده کنار می گذارد.  
باید مانند دلاک خلاف کار قصه "توبه نصوح" تا حد مرگ از نفس به ستوه آمد:
پیش چشم خویش او می دید مرگ
سخت می لرزید بر خود همچو برگ
درک وخامت موضوع علاوه بر اشتیاق، جدی بودن و شجاعت، به مشاهده بدون تخدیر درون نیاز دارد!درک وخامت نفس به نوبه خود، جدی بودن بسیار عمیقتری را می پرورد!
  
4-    مشاهده گری: رفتن به استقبال تشنگی، این معنی را می رساند که تشنگی را می توان بدون غرض هم مشاهده نمود.
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
 اما همین تشنگی را هم می توان همراه خشم یا نارضایتی و همراه با حرص و عجله برای سیراب شدن، مشاهده نمود که مشاهده ای مغرضانه است و راه به سراب می برد و از آب گوارا ی در دسترس هم دور می کند.
  
5-    صبر: عمیق ترین معنای صبر دل کندن از پاندول وحشتناک خشم و ملامت از یک سو و حرص و طمع از سوی دیگر است. یک معنای صبر روزه داری است. روزه دار واقعی بدون عجله برای جستجوی آب و بدون خشم از تشنگی یا حرص برای سیراب شدن، تشنگی را با عشق و محبت می پذیرد وسپری می کند.
صبر تلخ آمد ولیکن عاقبت
میوه ی شیرین دهد پر منفعت
آب کم جو یعنی احتما و اجتناب از حرص و اجتناب از حرص یعنی خلاصی از خشم! چون خشم و حرص دو طرف یک پاندول هستند و هر یک با حضور دیگری جان می گیرد! .....تا این کار یا آن هدف را به چنگ نیاورم شاد نخواهم بود! ....شادی و آرامش خود را به کامل شدن و تایید دیگران گره زدن سرانجام خوشی ندارد! و ما را به آینده ای موهوم و دست نیافتنی پرتاب می کند. مولوی در جای دیگری به زیبایی اختلالی را که حرص و طمع در شعور و خرد ( عقل کلی) آدمیزاد ایجاد می کند، خاطر نشان کرده است:
 طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع
جستجوی آب در دور دستها و گرفتار ذهنیت سراب گونه و پوچ خود شدن، مانع اصلی در رسیدن به آب گوارای در دسترس است!
دورمی بینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود می شوی
  
6-    احتما: (احتما به معنای پرهیز است) به جای جستجوی فکری، به جای واکنش رفتاری و گفتاری یا به جای خفه کردن، تخدیر و سرکوب نمودن درد روانی، حس کردن آن و بودن با آن حس، معجزه احتما و پرهیز از واکنش ( چه افراط در غرق شدن در سیستم ذهنی و حال بد و واکنش رفتاری متعاقب آن و چه تفریط در سرکوب و پنهان نمودن حال بد) را نشان  خواهد داد: این معجزه همانا سیلان انرژی از تمامیت ذهن و بدن! و درک عظمت، قدرت و پاکی این "خلیفه خدا" بر روی زمین است!
احتما ها بر دواها سرور است
زانکه خاریدن فزونی گر است
احتما اصل دوا آمد یقین
احتما کن قوت جانت ببین
  
7-    اجتناب از مقایسه: تشنه با مقایسه کاری ندارد اگر همه آدمها هم تشنگی را بی اهمیت جلوه دهند یا تشنگی را غیر واقعی بدانند یا اگر همه آدمها سیراب باشند، در حس تشنگی او بی تأثیر است. تنها فکر و جستجو و حرص است که ابلیس می تواند از طریق آن نفوذ نماید و انسان را به دام مقایسه با دیگران بکشاند! نه حس واقعی.
اول آنکس کاین قیاسک ها نمود
پیش انوار خدا  ابلیس بود
  
8-    عبور از لفظ: اگر فکر متوقف شود می توانی تشنگی را لمس کنی ولی اگر فکر متوقف شود برچسبهای ذهنی نظیر حقیر، بی عرضه، حتی مرد، زن، متشخص و ..قابل لمس نیستند! و محو می شوند! اگر فکر آلوده به خشم و حرص، متوقف شود یا به حاشیه رود؛ آنگاه درد روانی قابل حس است ولی نه مثل سابق! درد روانی که همواره همراه و فرزند فکر غیر منطقی و برچسبهای ذهنی است؛ هم مبدل می شود و شور و انرژی از دل آن نمایان می گردد، که آنهم بدون فکر، قابل حس است. 
اسم کم جو رو مسما را بجو
مه به بالا دان نه در آب جو
  
9-    رفع خود باختگی: افکار و ایده آلها، ریشه در قضاوت و نظر دیگران دارند. جلب رضایت همگان و کسب ارزشهای مورد تحسین دیگران ما را در جذبه خودشان به دام انداخته اند. جستجوی آب نمادی از این خود باختگی است. و از بزرگترین نقطه ضعفهای ما بند بودن به قضاوتها و نظرات و کلمات ضد و نقیضی است که از دهان این و آن صادر می شوند! اما استقبال از تشنگی یعنی به خود اعتماد و اتکا نمودن و بی اعتنا شدن نسبت به قضاوت دیگران! و آمدن به چهار چوب ذهن و بدن خودمان و درک حسی وجودمان!
در زمین مردمان خانه مکن
     کار خود کن کار بیگانه مکن  
     
10-    ماندن در حسها: استقبال از تشنگی به معنای ماندن و بودن در حسها ست. استقبال از حسها چه خوشایند و چه نا خوشایند، به ما اثبات می کند که حسها حتمن دیر یا زود تغییر می کنند و مشکل ما هم که لا ینحل جلوه می کرد در اساس اصلن مشکل نبوده است! تنها حماقت ما به حرص زدن و خشم ورزیدن مشکل ایجاد می کرده است:
باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل حل شود
  
11-    عبور از توهم: ماندن در تشنگی یعنی به استقبال "واقعیت نجات بخش" رفتن و جستجوی آب یعنی غرق شدن در توهم! و از جریان "فکر جستجوگر" من توهمی خلق کردن! ... از مشاهده حسها؛ واقعیت پوچ بودن من پدیدار می گردد:
لا شئی بر لا شئی عاشق شده است
هیچ نی مر هیچ نی را ره زده است
جستجوی آب یعنی خلق آینده کاذب ذهنی و حس کردن تشنگی یعنی ورود به زمان حال واقعی:
فکرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشکل حل شود
  
12-    رهایی از احولیت: جستجوی آب احولیت و اول و آحر ایجاد می کند. اینکه در آینده چیزی شوم و از بی عرضگی به "با عرضگی" برسم، یعنی خشم نسبت به اولی و حرص نسبت به دومی! اما ماندن با بی عرضگی و مشاهده حس و حال همراه آن بدون جستجوی با عرضگی، سیلان انرژی را در وجود ما ایجاد می نماید. مولوی به صراحت عامل احولیت و دو بینی ذهنی را خشم و حرص می داد. عوامل مولد اشتباه و دو بینی در سیستم ذهنی و مشاهده گری، خشم و شهوت هستند. این دو عامل موجب اختلال در تعادل و توازن روح هم می شوند و نعمت صبر را از ما می گیرند.  
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
 ....و حتمن رموز و گوهرهای  دیگری هم در این بیت نهفته است که چه خوب می شود دوستان عزیزبه آنها اشاره نمایند....




۵ نظر:

سوگند گفت...

آقای بنانی عزیز، ممنون که اینقدر زحمت می کشید و مطالب را به صورت منظم و شسته و رفته اینجا می گذارید. کاری که انجام می دهید عالی هست، خیلی راحت و روان مطالب را بیان می کنید.

tabkom گفت...

با سلام

من هم یک رمز و گوهر در این بیت پیدا کردم :

" جستجوی آب " یعنی اینکه دانسته های خودم را زیر و رو کنم تا ببینم چه موردی را میتوانم به این مواردی که آقای بنانی شرح داده اضافه کنم !!

و " بدست آوردن تشنگی " یعنی اینکه ببینم انصافا چند تا از این موارد را تا به حال در درون خودم جستجو و موشکافی و پیاده کرده‌ام که حالا میخواهم یک مورد هم من به این موارد اضافه کنم !!!!؟؟

ممنون

پرما گفت...

برای اینکه حقیقت جلوه کند، نیاز به جستجوی هیچ چیزی نیست، دیگر دنبال آب نرو، بگذار تشنگی وجودت نمایان شود، وقتی این تشنگی رو کاملا حس و درک کردی و با آن یکی شدی، اونوقت هست که چشمه حقیقی از درونت می جوشد و تو را از درون سیراب میکند....

رضا گفت...

سلام
آقای بنایی میخواهم از احساس خودم برایتان بگویم
مدتی است من با این مقولات آشنا شدم , من اسمش را گذاشته ام اصول روحانی یا رسیدن به معنویت
اما اشکال کار من آنجاست که نمی توانم به انها یقین پیدا کنم نمیدانم چه طوری صورت مساله را برایتان شرح دهم
گویی چسبیده ام به همین اموری که دقیقا خلاف گفته این بزرگان است و عجیب اینکه دل هم نمی توانم بکنم , چیزی شبیه به اینکه اینها برای من جواب نمیدهد و از این غرق شدن در این امور می خواهم به چی برسم ؟
شاید لذت جویی را با وجود اینکه درد و رنج ناشی از ان را میبینم بازم ترجیح میدهم .

چه طور میشه عمیقا ایمان آورد به این راه ؟
دانستن و آگاهی از این اصول کافی نیست چیزی میخواهد برای عمل ؟
یا من آن حس شادی ناشی از رعایت این اصول را نمیفهمم و در کسی ندیده ام یا اینقدر در مسائل مادی غرق شده ام که دل کندن نمی توانم
یا ویژگی های روانی من جور دیگری است ؟

هر چند امروزه روز بیشتر صبر میکنم کمتر به لذت جویی فکر میکنم
چه طور میشه قدم در این وادی نهاد , اولین قدم را شما بگویید؟

مصطفی گفت...

آقا منصور از تفسیر جالبتان از آن داستان کلوخ انداز مثنوی خیلی لذت بردم ... :) مرسی

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.