دو نوع ارتعاش الهی و نفسانی ذهن

دو نوع ارتعاش الهی و نفسانی ذهن

قبلاً از دو نوع آگاهی وهمچنین عقل کلی وجزوی گفته شد در اینجا این دو حالت ذهن بشر از دیدگاه سطح انرژی بررسی می شوند: دو وضعیت متفاوت ذهن یکی در تماس با فطرت الهی و با فرکانس انرژی لطیف و با سرعت بالا و بدون مانع و دیگری ذهن درگیر نفس و افکار پریشان و برچسبهای متعدد و غم و خشم و حرص و..با انرژی با سرعت پایین و ضعیف و زمخت است. در ذهن اولی مشکلی وجود ندارد و هر چه هست خیر و برکت است و بهشت و در دومی مشکلات فراوان و رنج و سختی و جهنم. خوب هر مشکل و تضادی که با آن مواجه می شویم و در آن غرق شده و خود را مستأصل در حل آن می یابیم، بهتر است قبل از پرداختن به موضوع بیرونی و قبل از متوسل شدن به فکر و فکر و فکر، وضع درون را بررسی کنیم: مسلماً در این وضع ذهن و آگاهی ما در حالت دوم است و با چنین ذهنی هیچ مشکلی حل نمی شود چون هر مشکلی در اصل یک توهم ذهنی است و خود ذهن آن را خلق کرده است. با ذهن دچار توهم، هیچ توهمی بر طرف نمی شود( خون به خون شستن محال است و محال!). بنابراین بهتر است در این حالت فقط وضع را مشاهده کنیم و بدانیم که با چنین ذهنی با انرژی پایین و ضعیف، هیچ تضاد و مشکلی قابل حل نیست. در اینصورت و با این بن بست، ذهن آرام می گیرد و قابلیت مشاهده بدون غرض و اتصال با منبع و نیروی آگاهی الهی را پیدا می کند. با تغییر وضعیت ذهن، آدمی به منبع آرامش، شادی و یکی بودن با کل هستی دست می یابد و خیر و برکت الهی نازل می گردد:
گفته بودم چوبیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی (سعدی)
اگر هم باز مشکل و تضاد ظاهری وجود داشته باشد، (با کمک این ذهن سر شار از انرژی با سرعت بالا و لطیف ) به نحو احسن به خیر و برکت الهی تبدیل می شود.
هر چه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست و هرچه بدی رسد از نفس توست ( سوره نساء آیه 79)


ممنوعیت برخی حرکات یوگا برای مبتلایان به فشار خون و ناراحتی قلبی

ممنوعیت برخی حرکات یوگا برای مبتلایان به فشار خون و ناراحتی قلبی

حرکات وارونه نظیر ایستادن روی سر و ایستادن روی شانه به دلیل خطرات احتمالی برای کسانی که مبتلا به فشار خون و مشکلات قلبی هستند ممنوع است(این دو آسانا برای افراد سالم بهترین تقویت کننده قلب و عروق هستند). این گروه بیماران البته می توانند از بیشمار حرکات دیگر یوگا استفاده نموده و نتایج مشابه ای بگیرند. به طور کلی در هر ورزشی مبتلایان به هر بیماری بهتر است با مشورت با پزشک اقدام به ورزش کنند. هر چند دوستی با سابقه ناراحتی قلبی دارم که چند سالی است با مسؤولیت خود( نمی دانم شاید ازپزشک خود هم مجوز گرفته باشد) حرکت ایستادن روی شانه را انجام می دهد!

داستان آمدن مولانا به خواب این مرقومه نویس!

داستان آمدن مولانا به خواب این مرقومه نویس! و پرسیدن از ایشان  در باب عقل جزوی و عقل کلی وجواب گفتن حکیمانه مولانا

مصراع هایی که داخل گیومه است از مثنوی مولوی است. امیدوارم دوستان تا زنده هستم و خوش اخلاق شرحی بر آن بنویسند! و ایرادهای وزن و قافیه و محتوا را مطرح کنند که موجب امتنان است. و از جناب مولانا و مولانا دوستان هم در صورت هر گونه قصوری پیشاپیش عذر خواسته و التماس دعا دارم. صرفا حقایقی در قالب طنز بیان شده است. با مدد از  خدا و تمامی پاکان عالم از جمله مولوی برای تحول همه بندگان به احسن الحال. باقی بقایتان و این شما و این هم داستان تخیلی در چهار اپیزود!!:

1-  آمدن مولانا به اتفاق یاران خمر کهن به خواب مرقومه نویس در بوستانی با صفا و وقت را غنیمت شمردن و همینطوری مطرح نمودن یک پرسش از مولوی برای مطرح کردن خود و خودی نشان دادن! و پز دادن به دیگران! که من با مولوی و گروه یاران خمر کهن مصاحبه ای کرده ام منظوم، هر چند در خوابی مخمور و مخدوش!
دوش مولانا بیامد خواب من
در کنارش جمعی از "خمر کهن"!
گفتمش یک پرسشی در انجمن
تا شود پر بار این وبلاگ من!:
عقل را جزئی و کلی کرده ای !
این دو را شرحی بده ای مولوی!
2-  پند دادن مولوی آن مرقومه نویس تازه کار را و توی ذوق او زدن و حال او را گرفتن! و بل( با ضم باء) گرفتن از پرسش آن نادان و اینکه به جای چسفیدن تام و تمام در عقل جزئی و مشغول بودن به برچسبها و قیل و قال آن، هر چه زودتر به قلزم ( قلزم و یم هر دو به معنای دریا)عقل کلی شیرجه ای بزن! و از دیدن آن دریای عمیق و آن سکوت و  تنهایی و شب تاریک، هول و هراس به خود راه مده که اصل خویش را خواهی دید و عشق و شور و نور ترا در بر می گیرد و ترس و حرص تو زایل گردد..
او نگاهی کرد در من چون فقیه
آن فقیهی که نگه کرد در سفیه!
گفت : می گویم ترا لیکن به شرط
که دگر با کس نگویی چرت و پرت!
گفتمش از طا و ت وان قافیه
گفت: خاموشی برایت کافیه
از حروف و واژه ها باید گذشت
پیشتر زانکه "بنانی در گذشت"!
این همه گفتم که خاموشی گزین
وقت تنگ است راه  رو! هین و هین!
"هین و هین ای راهرو بیگاه شد"
"آفتاب عمر سوی چاه شد"
"هین مگو فردا که فرداها گذشت"
"تا به کلی نگذرد ایام کشت"
هم در این لحظه بپر در عمق یم
تا ببینی اصل خود، بی بیش و کم
گفتمش باشد ولی ای مولوی
توبه من نیست خیلی هم قوی
3-  بیان درد و رنج و مسأله "خود" از طرف نگارنده و جواب مولوی در نبودن هیچ مسأله ای و نبودن هیچ خودی و اینکه وقتی مسأله ای نیست حل کردن آن هم مطرح نیست. ولی عقل جزوی عاشق مسأله است و بیشتر از آن، عاشق حل المسائل به انواع روشهای مدرن و سنتی!... زیرا حسابی ذهن مشغول می شود و اینکه مسأله "خود" و تمامی مسائل منبعث از آن و راه حلها همگی "خود" ساخته، توهمی و دل مشغولی های عقل جزوی هستند...و اینکه به هوش باش و ناشکر مباش و چشم دل بگشا و از "عدم مسأله" و "هیچ بودن" شروع کن و الا تا ابد در گیر حل مسأله خواهی ماند... و همین دلیلی است بر عدم نتیجه گیری روانشناسان عهد جدید و دیر یا زود آنها هم متوسل به "عقل کلی" شده و از ابزار مشاهده بدون غرض یاری خواهند جست..البته اگر سعادت آن را داشته باشند...
درد من را نیست درمان مولوی
رنج من را نیست پایان مولوی
گفت: نی نی دردی نمی بینم ترا
چون در آغوش خدا بینم ترا
غرق عشق وغرق نوری ای پسر
چشم دل بگشا تو کوری ای پسر
آن یکی ماهی که در دریا بود
غرق آب و منکر دریا بود
آن همه دردی که باشد مر ترا
جز که در فکرت نباشد مر ترا
"راه کن در اندرون ها خویش را"
"دور کن ادراک دور اندیش را"
"گر نبینی این جهان معدوم نیست"
"عیب جز انگشت نفس شوم نیست"
"تو زچشم انگشت را بردار هین"
"وانگهانی هر چه می خواهی ببین"
4-  به درازا کشیدن صحبت و نزدیک شدن صبح صادق و سیر نشدن از دیدار مولوی و یاران و.. سرانجام پاسخ گفتن مولوی به پرسش آن پرسشگر قبل از پایان رؤیا،  با ذکر یک شرط و اما آن شرط اینکه ؛  اگر شنونده عاقل نباشد حرف گوینده را اگر خوب هم باشد، بد متوجه می شود و آن را زایل کرده و حق مطلب را ادا نکند. ابتدا باید شنونده بدون پیش داوری و رد و قبول گوش فرا دهد و تنی به آب عقل کلی زند و اگر در این کار اهتمام ورزد چه بسا به آرامش رسد و بی نیاز از پاسخ ... والا با تفسیر گفته ها در حوزه عقل جزوی، بیشتر در مخمصه فرو می رود. چرا که عاقلان گفته اند که؛ تنها با تغییرفکر آدم تغییر نکند و بلکه سلطه بر فکر و تغییر در زندگی کردن بباید........
صبح نزدیک آمد و باید روم
آنچه پرسیدی برایت حل کنم
"گوش خر بفروش" تا وا گویمت
تو رها کن هوش، تا وا گویمت
"هوش را بگذار آنگه هوش دار"
"گوش را بر بند وانگه گوش دار"
عقل جزئی سطحی است و موج و کف
عقل کلی عمق آن دریای ژرف!
عاقل بی "عقل کلی" مرده است
دائماً با فکر کردن زنده است
زنده و عاقل نباشد ای پسر
دائماً در جنگ باشد ای پسر
موج لشکرهای برچسبش! ببین
"هر یکی با دیگری در جنگ و کین"
چونکه هر دم فکر او مشغول "من"
او چه داند قد آن سرو چمن
او چه داند فطرت و عشق کهن
او چه داند لذت خمر کهن
"عقل جزوی عشق را منکر بود"
"گر چه بنماید که صاحب سر بود"
"زیرک و دانا ست اما نیست نیست"
"تا فرشته لا نشد اهریمنی است"

پیش بینی راه گشایی مولوی

پیش بینی راه گشایی مولوی و "عقل کلی" مورد نظر او در آینده روانشناسی

در این وبلاگ از کتابهای چند روانشناس معتبر دنیا به طور کاربردی استفاده می شود. اما صرف دانستن آن اطلاعات و حتی تلاش برای عملی کردن آن دستورات به تنهایی در اغلب موارد به هیچ وجه کافی نیست. زیرا روانشناسی هم بنظرم دچار چند نقیصه عمده است. اینجا روشهای روانشناسی به عنوان مکمل روشهای شهودی، مذهبی و حکمت مولوی و...توصیه می شود و اطلاعات روانشناسی به تنهایی ممکن است خیلی مفید نباشند. پیش بینی نویسنده این وبلاگ این است که آینده روانشناسی در مقایسه با وضعیت فعلی آن کاملاً  متفاوت خواهد بود و از جمله در آینده روانشناسی، حکمت مولوی نقش بسزایی خواهد داشت.  البته هر تحولی ابتدا با مقاومت و تمسخر روبرو می شود ولی پس از حصول نتیجه همه گیر خواهد شد....زیرا همواره نیاز بشر علم را به جلو برده است و بنظر می رسد که روانشناسی در خیلی موارد به بن بست رسیده و نیاز به تحول در آن حس می گردد. داستان کشف "راه دوازده قدمی" یا "معتادان گمنام" در مبارزه بسیار مؤثر با انواع اعتیاد به عنوان طلیعه این تحول در این زمینه جالب و شنیدنی است. این داستان را از زبان چند معتاد چند سال ترک کرده و به زندگی برگشته، با کمک "روش دوازده قدم"، شنیده ام؛ که بنظر مؤثر ترین راه ترک در دنیا بوده است:
سالها قبل در زمان یونگ مبدع امریکایی این راه( اسمش را بیاد ندارم) که معتاد به مصرف الکل بوده است تصمیم راسخ به ترک می گیرد و از آنجا که شاید مثل من خود باخته علم روانشناسی بود، اول سراغ معروفترین روانشناس زمانش یعنی آقای یونگ می رود و از ایشان دستورالعملی می گیرد و چند ماه هم جدی به آنها عمل می کند و بی نتیجه بر می گردد و علت را می پرسد. یونگ هم صادقانه می گوید این آخرین دستاوردهای علم است! بعد هم به گروهی مذهبی در یک کلیسا اشاره کرده و پیشنهاد می کند که به آنها ملحق شود؛ شاید مؤثرافتد. پس از مدتی روش گروه مذهبی را با موفقیت به کار می بندد و از تلفیق فنون روانشناسی و مذهبی روش بسیار مؤثری را ابداع می کند که شاید میلیونها معتاد به الکل ، انواع مواد مخدر، منحرفین جنسی و پر خوری و.. را در سراسر دنیا نجات داده است. روح حاکم بر این "دوازده قدم" مذهبی و عرفانی و قدم یازدهم آن دعا و مراقبه است...    
علیرغم پیشرفتهای زیاد علمی در درمان بسیاری از بیماریهای روانی که به دلیل تغییرات واسطه های شیمیایی مغز یا علل آسیبهای فیزیکی و..  بوقوع می پیوندد و همینطور ظهور سبکهای متنوعی که روان آدمی را با دقت زیاد بررسی و تجزیه تحلیل می کنند و خدمات زیاد روانشناسان و روانپزشکان دنیا...با وجود همه اینها، غولهای استرس، افسردگی، انواع اعتیاد و..دنیای متمدن را با تهدید جدی مواجه کرده است. در بسیاری موارد هم درمان بیماری روانی بی نتیجه  بوده است. بنابراین بنظر می رسد که علم روانشناسی در وضع کنونی از پس این همه درد و رنج بر نیاید و در واقع نیاز به خانه تکانی و تحول انقلابی دارد!( یکی از نواقص این علم این است که تصور می کند که همرنگی با جامعه و موفقیت ظاهری در یک جامعه دلیل سلامت روانی است. در صورتی که اگر کل جامعه اسیر رقابت ناسالم و..باشند این همرنگی دلیل سلامت نخواهد بود) از چند سال گذشته کما بیش در اقلیتی از دانشمندان این علم و سایر روشنفکران دنیا، استقبال از سخنان مولوی، عرفان، دعا و نیایش، ریلکسیشن و مراقبه و..رو به افزایش گذاشته و شاید استقبال زیاد دنیا از ترجمه کتاب مثنوی مولوی به همین دلیل باشد. استفاده از "عقل کلی" و مشاهده بی غرضانه از موضع آن، بن بست عقل جزوی را خواهد شکست.
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
 زیرا تجزیه تحلیل صرف راه به جایی نمی برد و حتی فلج کننده است(پای استدلالیون چوبین بود). هرچند تجزیه و تحلیل روانشناسی، دقیق و درست باشد، حداکثر در دیدن درد مفید است نه درمان آن. حتی در دیدن درد هم بدون یاری جستن از عقل کلی و شهود درونی، مرحله شناخت هم تقریباً غیر ممکن است. به عنوان نمونه در روش شناخت درمانی شما باید سه حلقه پیاپی را ببینید: رویداد بیرونی محرک، تفکر غیر منطقی تحریک  شده در ذهن و حس بدی که متعاقب آن دو ایجاد می شود. در بسیاری موارد این سه حلقه پیاپی اتفاق می افتد و ما اصلا متوجه اکثر آنها نمی شویم و شاید از دهها مورد در طول روز یک یا دو مورد را آنهم حلقه اول را قبل از خواب یا در خلوت خود، بیاد آوریم و در مورد آن یکی دو مورد غرق در فکر شویم و حس بدی را به طور مبهم حس  کنیم و ممکن است بر اثر آنها هم بی خواب شویم. ولی سه حلقه را به ویژه در زمان وقوع، هیچگاه کامل و عمیق و بی غرضانه مشاهده نمی کنیم و....
 افکار و احساساتی که در درون رخ می دهند اگر تنها در حوزه عقل جزوی مورد بررسی قرار گیرند در خیلی موارد حتی قابل مشاهده نیستند زیرا عادت عقل جزوی بی خبری، ناآگاهی و عجله و واکنش خود کار است. با چنین سیستمی امید به شناخت درست و دقیق و بی طرفانه نمی رود چه برسد به ریشه کنی و درمان آنها. اما اگر در کنار اطلاعات روانشناسی، با کمک عبادت و مراقبه و تزکیه نفس، اتصال با هسته مرکزی وجود آدمی برقرار گردد(عقل کلی)، مشاهده صبورانه و با تأنی و بدون غرض ممکن می شود و چنین مشاهده ای است که درمان را در پی دارد. به تازگی برخی از روانشناسان نظیر وین دایر از حکمت مولوی و مراقبه و اتصال به منبع بیکران هستی(عقل کلی) به عنوان مکمل لازم برای شناخت و درمان سود می جویند. یک روانشناس غربی را هم دیدم که از روش مراقبه و شناخت درمانی به ترتیب به میزان هشتاد و بیست در صد استفاده می کرد و بیمارانش هم راضی از نتیجه کار بودند.
استفاده از سیستم مولوی و عرفان های مشابه آن در روانشناسی نقیصه های بزرگ آن را برطرف خواهد نمود. و از طرف دیگر استفاده از هر کدام از سبکهای متنوع و مفید روانشناسی ( از جمله شناخت درمانی ) به شرط همراهی با عقل کلی می تواند بسیار راه گشا باشد. در غیر این صورت با ایرادات فراوان عقل جزوی تنها بشر را در مسائل خود بیشتر فرو خواهد برد....

دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیر دیگر

دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیر دیگر

دزدکی از مارگیری مار برد
زابلهی آن را غنیمت می شمرد
داستانی کوتاه از دفتر دوم مثنوی (و از بیت 135 از کتاب شرح آقای کریم زمانی) نقل شده... که ماردزدیده شده، سبب هلاک دزدش می شود و مار گیر اول از اینکه دعایش برای بازگشت مارخطرناکش، مستجاب نشده بود خوشحال می شود... این داستان کوتاه ولی به غایت عبرت آموز را آقای حسين صابري در جلسه خمر کهن درحال شرح هستند و در خصوص سمبل و اسطوره مار در فرهنگهای مختلف صحبتهای جالبی داشتند که در جلسه آتی هم انشاالله ادامه دارد....مطلبی از کتاب صدای دانش نوشته دن میگل روییزRuiz)) ترجمه خانم فرناز فرود به یادم آمد. با برداشتی آزاد از آن، و همینطور توجه به مبحث برچسبهای هویتی و الهام از صحبتهای آقای حسين صابري که فرمودند مار سمبل عقل جزوی است؛ مطلب زیر ارائه می گردد. شاید در کنار سایر نقطه نظرات متنوع دوستان و توضیحات مفصل آقای حسين صابري به فهم عمیقتر داستان از زوایای متفاوت کمک کند.
سمبلها:
مار: همانطور که گفته شد مار در اینجا می تواند سمبل عقل جزوی و جنبه مخرب آن شامل تفکرات غیر منطقی و منفی باشد. عقل جزئی زمانی جنبه مفید خود را ( عقل معاش) از دست می دهد که زیر سلطه عقل کلی نباشد و انسان را اسیر خود کند. مولوی خود را حاکم اندیشه می داند و نه محکوم آن و در نتیجه می تواند از جنبه مفید اندیشه به خوبی استفاده نماید( حاکم اندیشه ام محکوم نی).
مار در برخی فرهنگها سمبل انگل است. انگل از خون و غذا و انرژی میزبانش تغذیه می کند. مار قصه مولوی می تواند مار قصه ای باشد که در آن آدمی را با نیرنگ وادار به خوردن میوه ممنوعه کرد و از این طریق انگلی را به او انتقال داد که زندگی را برای همیشه به کامش تلخ نمود:
مار: در آن قصه (در برخی فرهنگها) مار سمبل شاهزاده دروغ یا فرشته رانده شده از درگاه حقیقت است که با تکرار و تلقین داستانهای متفاوت و بی ربط ودروغ، سعی می کند برچسبهای ناچسب را بچسباند و آدمیزاد معصوم و ساده دل را(در زندگی هر کودک معصومی این داستان تکرار می شود) گول بزند و وادار به خوردن میوه درخت ممنوعه کند:.... چون یک بار نتیجه نگرفته ای پس همیشه "شکست خورده" و "بدبخت" هستی! وعاقبتی مانند مردم فلان شهر خواهی داشت که درآن ور دنیا "بد بخت" شدند!! می دانم که تو "ناتوان" هستی و "بد شانس" و دست به دریا بزنی خشک خواهد شد و ...هر داستان بی ربطی ..... سوسکی سیاه در آن ور دنیا در حال قدم زدن است پس تو "بی لیاقت" هستی!!!!..میوه ممنوعه: می تواند سمبل برچسب و سایر توهمات ذهنی باشد و درخت ممنوعه پر از میوه برچسب است. با یک اشتباه تاریخی! وصرفاً با در کنار هم قرار دادن برچسب های مختلف، برچسب خیالی مهمتری به نام "من" شکل می گیرد. این من ماهیت فکری دارد. در حالیکه همه برچسبها (و ازجمله برچسب من،) لفظ و نامی بیش نیستند؛ و هر کدام یک جرقه فکری هستند که نیاز دارند به صورت جریانی مستمر جلوه گر شوند! بنابراین با شقه کردن ذهنی هر برچسب به دو قسمت یک من هم از آن  گرفته می شود ( حال که دروغ است و دروغ هم کنتور ندارد!!پس می توان هر کار بی ربطی را انجام داد). من در واقع رابط خیالی برچسبهای دیگر است. با این رابط خیالی می توان به هر چیزی برچسبی زد و باعث پر بار شدن این درخت من شد..."خانه من"، "ماشین من"،  "مال من"..این رابط خیالی ( و البته بی ربط) برای تشکیل شبکه فکری و ذهنی لازم است تا با پر کردن ذهن به هدف خود برسد ( هدف نمایش استمرار و پر بودن و واقعی بودن و حتی ابدی و همیشگی بودن من و متعلقات آن است ..)و بدون رابط این شبکه کاذب ذهنی فرو می ریزد.. "مال من" یکی از برچسبهایی است که به این داستان مثنوی نزدیک تر است، زیرا مار در برخی جاها نگهبان ثروت و دارایی است ( البته خود ثروت مطرح نیست بلکه برچسب بی ربطی که در ذهن تشکیل می شود، مهم است. در جایی دیگری هم در مثنوی اشاره می شود که اگر مالی از تو دزدیده شد غم مخور که از خطرات مال من رهیده ای و با ضعیف شدن منیت در نهایت نفع برده ای نه ضرر!).  درخت ممنوعه: در برخی فرهنگها سمبل درخت مرگ یا درخت دانش است. بنظرم می تواند سمبل همان رابط ذهنی و تخیلی "من" باشد که نوعی دانش و تفکر از نوع منفی آن  است که برچسبهای مختلف را در بر گرفته است. این درخت هر چه پر بارتر بهتر!! مهم نیست نوع برچسب حتی برچسبهای منفی مثل بدبخت و ناتوان و..یا "سر درد من" "میگرن من" و... باشد، زیرا آنها هم باعث پر باری درخت ممنوعه "من" می شوند... مهم خالی نبودن میدان ذهن است!!! خوردن میوه ممنوعه: سمبل همانند سازی کل وجود با یک برچسب ذهنی و خلق "من"است. بنظرم نکته کلیدی سمبل مار در اینجاست. هر برچسب یک واژه و صرفاً یک دانستن است ( درخت ممنوعه را برخی درخت دانش گفته اند)، زیرا در حوزه فکر است. با اینکه برچسب روانی نوعی تفکر تخیلی، غیر منطقی و اشتباه است؛ به هر حال در حوزه فکر قرار دارد و محتوایی بیش از فکر ندارد. یک جریان فکری است که در کاسه سر به طور موقت جریان می یابد و خاموش می شود. حال معجزه مار اغواگر در این جاست که آدمیزاد را وادار به اشتباه دومی می کند که بسیار اساسی تر از اولی (اولي همان قضاوت و تفسير اشتباه امور و برچسب زدن ناچسب به واقعيت ها بود) است: خوردن میوه برچسب، و اینکه تمام هستی خود را فقط معادل همان یک جریان موقتی ذهن پنداشتن! یعنی یکی کردن خود با برچسب! یعنی تمام هستی خود را معادل آن برچسب تلقی کردن!! یا به قول آقای مصفا ازهمان یک جریان فکری، هم "من" ( موصوف یا فکر کننده) و هم صفت یا برچسب را همزمان بیرون کشیدن!!( در حالیکه فکر کننده جداگانه ای وجود ندارد و فقط یک جریان فکر بیشتر نیست!!!)  "من بدبخت هستم" "من با شخصیت هستم" و....یعنی خوردن میوه ممنوعه و تبدیل یک جریان فکر به کل بودن و هستی آدمی !!!!   و با اینکار دانه سیب دردرون آدمی ریشه دوانده و تبدیل به "درخت من" می شود. برخی حکایت می کنند که این میوه کرمو هم بوده و آن کرم هم در ذهن آدمی تبدیل به مار اغوا گر دروغگویی می شود که هر لحظه با ابزارهای خودش به ویژه دروغ و مقایسه و...  آدم را به دنبال خوردن یک میوه دیگر می کشاند. اگر خوردن میوه یک لحظه قطع شود "من" هم تشکیل نمی شود و نابود می گردد. بنابراین، همانند سازی با این بیگانه های توهمی( برچسبها و قضاوتهای فکری) باید مستمر باشد و...
چند سمبل فوق در رابطه با توضیح بیشتر و رمز گشایی سمبل مار بود که در داستان مثنوی نیامده بود. سایر سمبل ها یی که در داستان آمده به شرح زیراست:
زخم مار: نیش مار می تواند سمبل عوارض و پیامدهای تفکر منفی و برچسبها ی ذهنی نظیر احساسات و رفتار و واکنشهای منفی ( نظیر خشم، غم و اضطراب و...) باشد. همچنین می تواند سمبل نفوذ وسوسه های مار باشد. دزدیدن ایمان آدمی و فروختن ایمانش به برچسبها ی ذهنی یعنی نیش مار اثر کرده و آدم گول خورده و ایمان و توکلش به خدای باری تعالی  را از دست داده است و چشمش بر دیدن حقیقت بسته شده است. و به جای آن ایمان محکم و خود باختگی شدیدی نسبت به وسوسه های ذهنی خودش و سایر آدمها پیدا کرده است (شاید اشاره به دزد بودن کسی که مار را در اختیار دارد، همین باشد که فردی که ماهیت انسانی اش را از دست داده و توسط مار گزیده شده هدیه های خدا را – عشق و ایمان و فطرت و شور و نشاط و انرژی موجود در آنها- دزدیده و آنها را در مسیر دیگری هدر داده است. مانند جوانی که نیروی جوانیش را می دزدد و به جای مصرف در راه عشق و فطرت در مصرف مواد هدر می دهد و....عكس اين حالت هم در روانشناسي و عرفان مطرح است كه مهمترين آن استفاده از نيروي پر توان غريزه جنسي در اهداف متعالي تر نظير هنر، ورزش و به وي‍‍ژه معنويت است كه اين را برخي دزدي از شيطان و برخي تصعيد گفته اند..)
کشته شدن بر اثر زخم مار:  سمبل سقوط در ورطه جهل مرکب و مرده متحرک شدن ( در جاهای دیگر هم مولوی انسانهای اسیر من را به مرده تشبیه کرده است) و از دست دادن حضور قلب و قلب سلیم است. یا به عبارت دیگر کور و کر و لال شدن و ندیدن بهشت در همین مکان و همین زمان( بودن در لحظه حال)..و نا شکری عمیق و فقط دیدن برچسبها و توهمات ذهنی...این مردن همچنین سمبل از دست دادن شور و نشاط فطری بشری است:
زنده ای و زنده زاد ای شو خ و شنگ
 دم نمی گیرد ترا این گور تنگ
وجود اصلی و فطری ما از خانه وجودمان غایب شده و غریبه های بیگانه ای زمام امور زندگی ما را به دست گرفته و از انرژی و ایمان ما در جهت خودشان استفاده می کنند. کسی که زندگی ما را می گرداند شاهزاده دروغ و فرشته رانده شده است که به شکل صدا در سر ما زندگی می کند... هزاران سال است که بشر به دنبال وجود اصیل ، صادق، پر مهر و با نشاطی است که قبل از باور دروغ ها در بهشت بسر می برده....
دعای مردود ( شکر حق را، کان دعا مردود شد): سمبل دعای برخواسته از من و دعا برای  تقویت و بازگشت "من" و "شاهزاده دروغ درون سر یا همان مار قصه" است!!
ماهیت من با خواستن یکی است. خواستن آزمندانه برای کسی شدن و برای افزایش قلمرو من و مال من، در واقع سر پوشی است بر تزلزل، زوال و پوچ بودن "من"، تا بلکه به خود و دیگران بقبولانیم که "من" دروغ نیست و حقیقت دارد و حتی جاودانه است!!! ولی هیهات که همه من ها و مال من ها از همان ابتدا هم توهمی و دروغی بیش نبودند و دیر یا زود این توهمات هم پایان می پذیرد..   دعا یا درخواستی که از طرف "من" مطرح شده باشد در صورت استجابت، تصور من یا خود را تقویت می کند و فرد را از فطرت دورتر می نماید..بهترین دعا از خدا دعایی است برای برداشتن موانع و حجابهای فطرت الهی شامل منیت و برچسبهای ذهنی، خشم، حرص، شهوت، خود خواهی، حسد، تکبر، ترس، جهل، تنبلی و پرخوری و.. که اکثر آدمها دارند و زیادی هم دارند و تا اینها وجود دارند، فطرت الهی شکوفا نمی شود. خوب در چنین شرایطی بهترین دعا این است که این موانع از ما گرفته شود نه اینکه با افزایش مایملک و تعلقات، شعاع دایره من و مال من بزرگتر و بزرگتر شود و این حجابها ضخیم تر گردد. ( البته در صورت حضور قلب و فطرت الهی، و ضعیف شدن "خود ذهنی"، دعا برای مادیات روزمره زندگی در حد نیاز واقعی، در کنار کار و کوشش کافی، بسیار هم شیرین است. ولی خیلی از دعا های ما صرفاً دعا برای متورم کردن "خود" است.)
مار گیر اول و دوم: در واقع دو مرحله از زندگی یک انسان در حال تغییر است؛ از اسارت و بی خبری نفس و القائات پر سرو صدای آن ( مار) و از مرگ شور و شوق فطری به سمت زنده شدن و تجلی آگاهی و عشق فطری و حضور شاهد خاموش درونی:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم  
نخواستن و آرزو نداشتن( شکر حق را کان دعا مردود شد) و پذیرفتن درونی آنچه هست در مرحله رهایی از نفس و خواستن بسیار حریصانه ( در دعا می خواستی جانم از او با همه وجود خواستن ) در مرحله سلطه نفس یکی از تفاوتهای اساسی دو مرحله است.

آرزوی جاودانه شدن

آرزوی جاودانه شدن
هر آنچه در بیرون روان آدمی رواج بیش از حد می یابد دلیلش چیزی متضاد در درونش است. مثلا: رواج تعارفات ظاهری، پوششی بر نفرت عمیق درونی است! و..رواج حرص و آرزوی کسب جاودانگی از طریق تعلقات و..به دلیل زوال  درونی است و...
چون "برچسب من" متزلزل، توهمی و دائم در حال زوال است؛ و دلهره دائمی مرگ را حس می کند. نیاز شدیدی پیدا می کند به کسی شدن و تصور می کند با جمع آوری برچسب های "مال من"، "فرزند با شخصیت من" و...شاید واقعی و زنده جلوه کند و حتی جاودانه شود!!! غافل از آنکه تعلقات ذهنی هم قادر نیستند به من حیات بدهند ....
چه رسد به جاودانگی!!!
"یحسب ان ماله اخلده" تصور می کند که مالش او را جاودانه می کند ( قران کریم)..


برچسب و آرزوی نفس

برچسب و آرزوی نفس
یکی از دلایل اصلی ظهور سیستم برچسب، اشتیاق بیمارگونه به کنترل و تغییر خود و نزدیکان، در جهتی است که منیت اقتضا می کند! وقتی به بچه معصوم کلمه نا پاکی مثل بی عرضه را می چسبانیم، هدفمان این است که بچه مطابق با امیال "نفس" مان تغییر کند. شاید از این طریق خودمان هم کسی شویم و حتی جاودانه بمانیم!!...با شخصیت شدن و حتی مولوی گونه شدن، آرزوی حریصانه نفس است و ریشه بسیاری از مسائل...
دعا: "ارید ان لا ارید" می خواهم که نخواهم! ( فیه ما فیه)

فسخ ننگین ترین قرار داد

فسخ ننگین ترین قرار داد
انگار در ذهن قرار دادی پنهانی بسته ایم که هر لحظه با قضاوت اشتباه و کتره ای به خود، همسر، پدر، مادر ، فرزند و دوستمان برچسب بزنیم و به دنبال آن هر لحظه با واسطه کلمات نا پاک ذهنی (برچسبها) با خود و نزدیکان دعوا کنیم:
چون که هر دم راه خود را می زنم
با دگر کس سازگاری چون کنم
و زندگی به این قشنگی و شیرینی را به کام خود و عزیزانمان تلخ کنیم....
آیا زمان آن فرا نرسیده که این قرار داد خانمان برانداز را یک جانبه فسخ کنیم؟
دعا: خدایا به زحمت به یاد می آورم که در کودکی که غرق در نور فطرتت بودم، و هنوز چنین قرار دادی منعقد نشده بود، چقدر با خود، نزدیکان و دوستانم خوش می گذراندم و بدون دلیل خاصی، روزی 300 بار از ته دل می خندیدم و شاهزاده ای بودم در قلمرو ملکوت الهی! آیا می شود که با فرا رسیدن عید فطر، دوباره به بهشت فطرت الهی بازگردم!


جلب رضایت

جلب رضایت
ما ابتدا به خود و دیگران برچسب می زنیم و بعد از ارتکاب این جرم اساسی، نیازی کاذب و فوری در ما شکل می گیرد: جلب رضایت خود و دیگران!!!

جواب ابلهان

جواب ابلهان
چه ابله ای ابله تر از ذهن وراج دروغگو و چه جوابی بهتر از خاموشی عمیق فطرت


باز هم پیاز و خربزه و عسل

باز هم پیاز و خربزه و عسل!!! و قانون میوه خوردن

2- 3 ماهی بود که مبتلا به یک میخچه در ناحیه انگشت  پا بودم و یکی از دوستان پزشک هم میخچه بودن آن را تاکید کرد ولی هیچ درمانی انجام ندادم و میخچه هم بزرگتر می شد! تصمیم گرفتم از طریق پیاز آن را درمان کنم!!! به همان روش که گفته شده بود، داخل یک پیاز را در آورده و از نمک پر کردم و یک شب ماند تا آب انداخت. از آن آب مرتب به میخچه مالیدم و پس از 3 – 4 روز( که امروز باشد!!) از کوچک شدن و جمع شدن آن متحیر شده ام!! بله بنظرم کاملاً مؤثر بوده است. البته یک مورد جواب یا یک مورد عدم جواب از نظر علمی چیزی را ثابت نمی کند ( از نظر آماری باید معنی دار باشد و..). ولی می تواند به عنوان تائیدی بر کارها و خواص ذکر شده ی قبلی بیان شود. تجربه درمان با پیاز را برای یکی از دوستان آشنا به همیو پاتی و. . ( دکتر قدسیان)  گفتم ایشان هم از یک خاصیت دیگر درمانی پیاز گفت. در طب سنتی آلمان از پیاز برای درمان گوش درد به شرح زیر استفاده می کنند: در آب در حال جوش پیازی را پوست کنده و درسته به مدت یک دقیقه می اندازند و سپس آن را در داخل پارچه ای یا حوله ای قرار داه خوب می کوبند! پارچه را که حاوی پیاز گرم می باشد در کنار گوش مبتلا به مدت 5 دقیقه نگه می دارند. دکتر قدسیان می گفت این روش را خودش امتحان کرده و جواب داده است. ایشان به نقل از یک پزشک هم می گفت که به یک بیمارمبتلا به گوش درد که دسترسی به دارو نداشته توصیه کرده و جواب گرفته است.
یک مورد از رد یک باور جمعی را هم تجربه کرده ام ( همانطور که گفته شد در علم تجربی یک مورد از نظر علمی چیزی را ثابت یا رد نمی کند): خورن خربزه و عسل! را (که شنیده بودم دل درد شدید و حتی مرگ در پی دارد، و از یک نفر هم شنیده بودم که این باور غلط است ) در یک مسافرت با خانواده به سرین اردبیل امتحان کردم !! به میزان کافی از هر دو همزمان خوردم و هیچ عارضه یا مشکلی پیش نیامد. ( نمی دانم شاید هم از آن موقع به بعد مغزم تاب بر داشته و خودم خبر ندارم!!) خوب نمی دانم شاید این دو مورد تجربه شخصی، در دیگران قابل تعمیم نباشد و به کسی هم توصیه نمی کنم! 
البته قانونی که در خوردن میوه ها( در دانش و حکمت تغذیه طبیعی) وجود دارد و بنده هم کما بیش رعایت می کنم این است که میوه را با آب یا غذای دیگر مخلوط نمی خورم. و پس از خوردن میوه هم یک ساعت چیزی نمی خورم. پس از غذا ی سنگین مثل نهار هم تا 2-3 ساعت و پس از آب هم تا یک ساعت میوه نمی خورم. بنابراین خوردن همزمان خربزه و عسل را تکرار نکرده ام!!

باز پس گرفتن

باز پس گرفتن انرژی های حبس شده توسط برچسب با کمک نیروی محبت!!

برخی از برچسبها به شدت سرکوب شده اند و ما نسبت به آنها متنفریم و چون آنها را معادل خود می دانیم در واقع از خودمان متنفریم!! حال آنکه اگر به تاریخچه برچسب بنگریم و یا ویژگی مورد نفرت مواجه شویم متوجه می شویم که آنچه به آن برچسب زده شده واقعیت بی گناه و معصوم و دوست داشتنی بوده است و لازم نبوده که با برچسب خاصی آن را از خود طرد کنیم. به عنوان نمونه دوستان کودکی به خاطر اینکه او به گربه سنگ نمی زند به او برچسب "ترسو و بی عرضه" می زنند. در صورتی که هیچ ربطی بین این دو نیست! به هر حال فرد به مرور این ویژگی را سرکوب می کند و این انرژی سرکوب شده و القائات منفی آن ضرر وزیان فراوانی را به فرد وارد خواهد کرد. اگر فرد منصفانه نگاه کند می بیند که ویژگی مورد نفرت در خیلی موارد جانش را نجات داده است: مثلاً در رانندگی با احتیاط خود مانع تصادفات زیادی شده است ولی همین برچسب قدیمی و بی مورد تکرار می شود: ترسو و بی عرضه!!
درمان برچسب: خوب اگر شخص عاقل باشد با کمک مشاهده بی غرض و خردمندانه، در عمق جان می گوید: از اینکه به حیوانات آسیب نزدم و از اینکه با احتیاط خود مانع تصادف و آسیب انسانها شده ام خوشحالم. این ویژگی حداقل در این موارد به من خدمت بسیار کرده است. به این برچسب با محبت بیشتری نگاه می کنم و از طرف دیگر آرزو و حرص و طمع به "قوی، شجاع و با عرضه"  هم ضعیف می شود. در نتیجه برچسب بی معنی، تق و لق شده و فرد انرژی محبوس شده پنهانی را آزاد می کند که به او قدرت، آرامش و شادی می بخشد.    

دروغ بودن برچسب

دروغ  بودن برچسب

اغلب برچسبها چنان از واقعیت دور هستند و قابل چسباندن نیستند که باوراندن آنها به نوعی سحر و معجزه شبیه است. به عنوان نمونه واقعیتی رخ داده و بر اثر عدم تمرین و آمادگی کافی فرد در مهارتی کامل نمی شود و نیاز به تمرین بیشتر دارد تا مهارت کامل شود؛ این واقعیتی در بسیار از موارد است. یا اگر حد اکثر پتانسیل آن فرد تمرین انجام شده است، او در زمینه دیگر قادر است با تمرین کافی، مهارت کامل دیگری بدست آورد. خوب این وسط خلق بت های ذهنی عجیب و غریب نظیر کودن، احمق، بی لیاقت، تن پرور، مفت خور، لا ابالی و....که ارتباط منطقی با واقعیت ندارد چگونه رخ می دهد؟ چسباننده برچسب یا منفعتی دارد یا می خواهد ذهنیت پر خشم و اضطراب و نا متعادل خود را منتقل نماید و یا هر دو!!؟ و از این طریق خود را ارضا نماید ( شیبه خوردن خون  از طرف خون آشام) و جوان را با مشکل مضاعف روبرو نماید. جوانی که بر اثر عدم آمادگی کامل در کنکور رد شده از لحاظ منطقی برای آن امتحان به حد کافی درس نخوانده و با کامل کردن تمرین و آمادگی خود شانس قبولیش بیشتر خواهد شد. این وسط خلق بتهای ذهنی برچسب و پرستیدن آنها با ایمان کورکورانه چه معنی و مفهومی دارد؟ اگر رد شدن در یک امتحان مجوزی برای صدور این برچسبهاست که میلیونها واقعیت دیگر دنیا نظیر وزش نسیم، راه رفتن مورچه، حرکت ماه به دور خورشید و ضربان قلب جوان و..همه می توانند مجوزی برای صدور بیشمار برچسب باشند!!!!!!!!!!!!بی ربط بودن واقعیت رخ داده و برچسب واضح است ولی استدلالهای غیرمنطقی و داستانهای بی ربط چسباننده برچسب و همه گیری و تائید آن از سوی تعداد زیادی از افراد از یک طرف و نا آگاهی شنونده و تلقین پذیری او از طرف دیگر باعث می شود که شایعه برچسب واقعی جلوه کند و بتی ذهنی خلق شود و جوانی را تا آخر عمر آزار دهد و از زندگی دور کند!!!!
 البته خشم نسبت به برچسب و چسباننده آن چاره ساز نیست و موجب بیشتر چسبیدن آن می شود!!! تنها راه حل، مشاهده بی غرض و حتی با محبت به ماهیت برچسب و اثرات آن است. چسباننده هم خود اسیر برچسب بوده و قابل ترحم و محبت است.


فلجی ناشی از برچسب یا آرزوی بر باد رفته

فلجی ناشی از برچسب یا آرزوی بر باد رفته!!

وقتی برچسبی مانند بی عرضه به عنوان تفسییری از یک رفتار یا ویژگی زودگذر به آدمیزاد چسبانده می شود، آن رفتار یا ویژگی منفور واقع شده و همراه برچسب باید سرکوب شود. از طرف دیگر حرص و اشتیاق به با عرضه شدن همزمان القاء می گردد. هر چه نفرت به بی عرضه بودن بیشتر باشد طمع به با عرضه شدن هم بیشتر است و بر عکس. گاهی سرکوب آنقدر شدید است که ممکن است متوجه حضور بی عرضه در اعماق ذهن نشویم ( اما بی عرضه مثل توپی که زیر آب با فشار خشم نگه داشته ایم گاه گداری و اغلب جاهایی که نمی خواهیم سر بر می آورد!!).
اگر هدف با عرضه شدن در آینده است همین سیستم نقض غرض است و آرزوهای با شخصیت شدن!! را بر باد می دهد. بنابراین سیستم برچسب حتی در راستای اهداف خودش هم سیستم نتیجه بخشی نیست. البته عدم نتیجه گیری آن دلایل مختلفی دارد از جمله انواع تضادها و توده ای از برچسبهای رنگارنگ و متضاد نیروی هم را خنثی می کنند. اما اگر تضاد برچسبها را هم در نظر نگیریم برچسب فی نفسه ممانعت کننده است. زیرا گفتگوی درونی حول وجه منفی برچسب و کمال طلبی و حرص روی وجه مثبت آن، اغلب مانع یکدله و با همه وجود عمل کردن است.
وین دایر یکی از مکانیزمهای فلج شدن به علت بر چسب را در کتاب چگونه "شخصیت سالمتری بسازیم" توضیح داده است: او بر چسب خجالتی را مثال می زند. فردی با این برچسب وارد مهمانی می شود ومیل و نیاز صحبت با افرادی در او ایجاد می شود و می خواهد به طرف آنها برود که در ذهنش گفتگویی بر اساس خواستن ولی نتوانستن!!!شکل می گیرد ( می خواهم ولی نمی توانم...چرا؟؟؟ چون من خجالتی هستم..) وین دایر دایره ای را که از برچسب شروع می شود و به آن ختم می شود دور باطل یا فساد می نامد و تکرار آن را موجب تقویت برچسب و فلجی بیشتر می داند. در واقع برچسب ممکن است یک ویژگی موقتی و زود گذر را تبدیل به ویژگی پایدار ذهنی نماید.( البته همه اینها تصورات دروغین ذهنی است و قابل تغییرند.)
وین دایر از یک فلجی دیگر ناشی از برچسب نام می برد که گاهی به طور عمدی و خود خواسته استفاده می شود. این نوع دوم فلجی در واقع نوعی دلیل یا بهانه تراشی برای فرار از عمل و اقدام است. به عنوان نمونه اگر نیاز به این باشد که مثلا در یک زمینه کار شود و مهارتی بدست بیاید قبل از هر اقدامی می گوییم "من در این زمینه بی استعداد هستم" دیگران می توانند ولی "من نا توان هستم" و از یک نظر خیال خودم را راحت می کنم. یا چرا اتاقت مرتب نیست؟ به جای اینکه بگوییم حالا فرصت ندارم یا سر حال نیستم یا کار مهمتری دارم (که به واقعیت نزدیکتر باشد) می گوییم "من آدم شلخته ای هستم."

برچسب هویتی قاتل بشر

برچسب هویتی قاتل بشر !!

حیله کرد انسان و حیله اش دام بود
آنکه جان پنداشت خون آشام بود

رفت فکر و روشنایی یافتند
بر و بحر آشنایی یافتند

یکی از راههای پرهیزکاری از خشم، غم و اضطراب و.. و افکار منفی و برچسبهای ذهنی مولد آنها، توجه عمیق به ضرر و زیان و خطرات آنهاست. اولین گام این است که عمیقاً درک کنیم؛ همانطور که در شناخت درمانی و.. گفته شده؛ اتفاق بیرونی در تولید خشم و.. عامل اصلی نیست، بلکه فکر غیر منطقی و منفی پشت سر آن، عامل اصلی مولد خشم و.. است. علت اینکه در یک اتفاق مشابه واکنشهای افراد بسیار متفاوت است به خاطر تفاوت برچسب و تفسیر آن اتفاق یا افکار شکل گرفته در ذهن افراد است. خوب، بسیاری از مردم این مرحله را درک نکرده و حتی به این نظرمی خندند! و تصور می کنند فقط با اصلاح اتفاقات بیرونی، احساساتشان متحول می شود؛ غافل از آنکه اولاً تغییر دنیا مطابق میل ما تقریباً محال است و ثانیاً حتی در صورت امکان، باز هم تضمینی برتحول احساسات ما از خشم به عشق وجود ندارد. ( همه ما یادمان می آید که زمانی می گفتیم اگر دیپلم بگیرم مشکلاتم تمام می شود..اگر زن بگیرم..اگر خانه بخرم ..اگر بروم خارج..اگرزن مهربانی بگیرم...و هزاران اگر بر آورده شد.. ولی حال ما بهتر نشدکه بدتر هم شد؟؟!!) گام دوم درک ضرر و خطر فکر منفی و حس منفی متعاقب آن است. اینها باعث می شود که چسبیدن به برچسبهای ذهنی نظیر بی عرضه، بدبخت و..سست شود.
اگر معنای برچسب را از دید وسیع تری بنگریم و آن را در تشکیل برچسبهای ذهنی و انتزاعی تر "من" و "مال من" سهیم بدانیم، آنگاه بنظر می رسد که بر چسب های ذهنی قاتل شماره یک بشر هستند. خوب وقتی متوجه شویم کهبه جای راحت جان، نوعی قاتل نامرئی و خون آشام در ذهنمان نگه داشته ایم، در برخورد با آن جدی تر عمل می کنیم و راحت تر از شر آن رها می شویم.
 البته در این زمینه آمار دقیق وجود ندارد یا بنده بی اطلاع هستم ولی خیلی دور از واقعیت نیست که فکر منفی را قاتل شماره یک بشر در همه اعصار معرفی کرده یا حداقل در زمره چند محکوم ردیف اول قلمداد نماییم!!! خوب برای این ادعا چند دلیل ذکر می شود:
1- در بروز جنگ و دعواهای ریز و درشت بشر؛ منیت، خشم وکینه ، حسادت ، خود خواهی ناشی ازمنیت و افکار منفی.. حداقل در یک طرف دعوا، عامل اصلی( ولی پنهان) بوده است. و در خیلی موارد قاتل می گوید دست خودم نبود انگار یک لحظه دچار جنون آنی شدم! این جنون آنی جز تسلط شدید فکر منفی و احساس خشم همراه آن نبوده است که پس از طوفانی که به پا می کند، فکر دیگر و حس دیگر وارد می شود و قبلی را نفی می کند!!..برخی می گویند در هر جنگی پای یک زن وسط است! اما اگر این هم درست باشد باز بدون حضور فکر منفی و عدم تقوی و تسلط بر ذهن، هیچ زنی یا مردی نمی تواند جنگ بیافریند!!( البته واکنش دفاعی جزو فطرت بشر است و با جنگ ناشی از منیت فرق دارد..) اما در وضعیت صلح شاید وضع بهتر نباشد. به دلایل زیر باز پای برچسب ذهن خودمان وسط است:
2- بیماریها:  در خصوص علل بیماریهای قلب و عروق، سرطان و..عوامل مختلف ذکر می شود ( ژنتیک، تغذیه، تحرک بدنی، بهداشت و روحیه و...). حداقل در دنیای متمدن امروز نقش استرس و افسردگی در بروز و تشدید بیماریها، غیر قابل انکار است. از طرف دیگر روحیه منفی خود از عوامل اصلی رو آوردن به پرخوری، بد خوری ( گرایش به غذای ناسالم، الکل و..) و عدم تحرک بدنی است. روشی که افکار منفی و برچسبهای ذهنی تشکیل دهنده آن به طور مستقیم باعث شروع بیماری و یا تشدید آن می شوند به شرح زیر است:
ما به طور خدا دادی و فیزیولوژیکی واجد مکانیزمی دفاعی هستیم به نام "جنگ و گریزیا fight and flight mechanism " – که انشاالله مفصلتر به آن پرداخته می شود روشهای تن آرامی که در یوگا تمرین می شوند، متضاد این مکانیزم عمل می کنند-. این مکانیزم برای مواجهه با خطرات واقعی طراحی شده و به طور موقت با تغییراتی در خون و بدن، قدرت حمله یا فرار را چند برابر کرده و نعمتی است که به حفظ نسل بشر کمک شایانی کرده است. اما اسراف فراوان در تحریک این مکانیزم به دلیل خطرات کاذب ذهنی، بدن به مرور فرسوده و مسموم شده، فشار خون بالا می رود، تصلب شرایین به وجود می آید سموم گوناگون در خون جمع شده و سیستم ایمنی تضعیف می گردد. با تکرار مکرر افکار منفی ( حتی در غیاب خطر واقعی)،  مغز به اشتباه افتاده و به علت احساس شدید خطر، این مکانیزم را بارها در روز و شب فعال می نماید که در دراز مدت این فعالیت بی رویه کشنده خواهد بود. دربروز و تشدید سکته های قلبی و مغزی در بیشتر موارد افکار منفی ( اغلب تشکیل شده از برچسبهای ذهنی) که مولد روحیه های منفی ( خشم، غم و اضطراب و.. ) هستند حضور داشته و نقش کلیدی دارند. یک تحقیق در انگلستان افزایش سکته های فلبی علیرغم تغذیه بهتر مردم را، به عامل افزایش استرسها منتسب نموده بود. ثابت شده که استرس، افسردگی و روحیه منفی ( که همگی با واسطه افکار منفی ایجاد یا تشدید می شوند)، سبب تضعیف سیستم ایمنی هم می شوند. ناتوانی یا ضعف بدن درمقابله با عوامل بیماریزا( باکتری، ویروس و..) و سلولهای سرطانی بیماری و مرگ را در پی خواهد داشت. در بیماری سرطان عدم بخشش خود یا دیگران، به دلیل سلطه برچسبها، اغلب دیده می شود و با تضعیف نمودن برچسبها و افکار منفی و بخشش عمیق خود یا دیگران و لمس عشق الهی، افق بهبودی مشاهده می گردد.
3- تصادفات رانندگی: در تصادفات رانندگی فاکتورهای مختلف وضعیت جاده، خودرو و عامل انسانی ذکر شده که بنظر می رسد عامل انسانی مهمترین نقش را ایفا می کند. اگر عمیق شویم نقش برچسبهای ذهنی در اینجا هم دیده می شود. به عنوان مثال:
- خشم راننده که بدون فکر منفی معمولاً ایجاد نمی شود.
- افکار منفی در شب گذشته ممکن است علت اصلی بی خوابی راننده باشد.
- مصرف مواد مخدر یا الکل از طرف راننده معمولاً برای خلاصی از شر مزاحمتهای فکر منفی سمج و احساس بد همراه آن است.
-رانندگی با سرعت و خطرناک، گاهی به دلیل اثبات منیت و با عرضگی است.  برچسب ذهنی چون توهمی است نیاز به اثبات دارد که عمل، یکی از راههای اثبات آن است. مثلاً برچسب با عرضه یا زرنگ فی نفسه کلمه ای بیش نیست و نیاز به اثبات دارد. تأئید دیگران اقدام به عمل و.. از جمله راههای اثبات واقعی بودن آن است. رانندگی بد و نادیده گرفتن حق و حقوق دیگران و لایی کشیدن و.. می تواند برای عده ای عملی باشد در اثبات برچسبهای ذهنی شان.
- دلیل عمده حواس پرتی راننده غرق شدن در افکار و گفتگوی درونی همراه با بروز احساسات منفی است که از حضور در لحظه حال او را جدا کرده و مانع واکنش مناسب در موقع خطر واقعی می شود.
4- خود کشی: خود کشی درجات متفاوتی دارد و علت ریشه ای همه آنها این است که به دلیل هجوم و سرکوب برچسبهای متعدد و متضاد در اعماق ذهن، کمتر کسی خودش را دوست دارد ( با خود خواهی متفاوت است) و بلکه مرتب در حال سرزنش و ملامت خود است. خشم پنهان به خود و برچسبهای ناخوشایند درونی به دلیل اینست که انگیزه لازم برای حصول به برچسبهای ایده ال ایجاد شود. هر برچسبی ( چون برچسبها دو گانه هستند همگی داردی وجه منفی هم هستند) در خود "عناد به خود" و ناشکری عمیق را به همراه دارد. عدم بخشش خود یا دیگران به همین دلیل است.
خوب اینها گوشه ای از اتهامات برچسبهای توهمی بود در آسیب زدن به آدمیزاد

دعا: خدایا به انسانی که به دلیل غلبه فکر منفی و خشم می خواهد سبقت منجر به تصادف بگیرد، یا در مسیر بیمار شدن قدم بر دارد، یا به خود و نزدیکان و موجودات زنده آسیب بزند صبر، آرامش و آگاهی عطا بفرما! باشد تمامی بیماران و مجروحان جسمی یا روحی در تمامی دنیا شفا ، صبر یا عشق الهی دریافت نمایند!


از رموز یوگا

از رموز یوگا: تقویت حسها و تضعیف افکار منفی

اگر می خواهید یوگا را از مربی یاد بگیرید توصیه بنده این است که مربی باشد که موقع حرکت، شاگرد را به کشش یا انقباض بدن متوجه کند. یا اگر از راه کتاب در حال خود آموز هستید، خودتان ارتباط ذهن و جسم را برقرار کنید. دیده ام که بسیاری بدون توجه به این نکته یوگا انجام می دهند و عرق خود را هم در می آورند که در جای خودش بسیار هم مفید است اما بدون اینکار بنظرم از خاصیت یوگا به شدت کاسته خواهد شد. از طرف دیگر در هر ورزشی مثل شنا یا حتی پیاده روی ساده اگر با توجه و تمرکز و مکث بر روی حسهای بدنی مثل کشش، انقباض، سرما، گرما، حس کردن برخورد نسیم به صورت و.. باشد آن ورزش را تبدیل به یوگا کرده اید. حتی اگر پشت کامپیوتر نشسته اید وزن خود را بر روی صندلی، یا حس برخورد انگشتان با کی بورد یا صدا های کامپیوترو.. را حس کنید. بر قراری این ارتباط تمرینی برای تسلط بر ذهن است زیرا در حالت عادی، ذهن رها شده در افکار است و هر جا بخواهد می رود و شما همزمان بدون ورود عمدی به ذهن، حرکات بدنی را انجام می دهید که البته چون بدن در حال فعالیت است خود بخود و نا آگاهانه مقداری از توجه ذهن به بدن است و فکر ضعیف می شود. وقتی ذهن آزادانه کار خودش را می کند و شما هم ورزش می کنید خود بخود قسمتی از انرژی ذهن به بدن معطوف است و علت آرامش و نشاط ورزش هم تا حدودی همین است. اما در بر قراری عمدی ارتباط ذهن و جسم، ضعیف شدن فکر ولگرد به مراتب بیشتر می شود.  شما بدون اینکه به ذهن و خودتان فشار بیاورید در لحظاتی ذهن را به جای ولگردی در حوزه افکار از طریق آگاهی درونی، از راه حواس 5 گانه به ویژه حس لامسه و دریافت حسهای کشش، انقباض، خارش و حتی درد به بدن آگاه می کنید. توجه درونی ذهن (و بدون دخالت فکر) به بدن، مشاهده گری ناب ذهن را که به شدت در ما ضعیف شده است تقویت می کند و اثرات مفید زیادی را در پی خواهد داشت. لم این کار این است که بدون فشار باشد و هر گاه که "توجه" رفت و فکر آمد، بدون ملامت خود و با محبت آن را دو باره بر گردانید! گاهی حتی همزمان فکر و توجه به حس وجود دارد که باز هم اشکالی ندارد، زیرا فکر در این حالت لجام گسیخته نیست. شما با تقویت و توجه به حواس 5 گانه قدرت لجام گسیخته فکر را می گیرید و بنابراین با کم شدن قدرت فکر آرامش، شادی و انرژی بیشتری را حس خواهید کرد. بین حواس 5 گانه هم حسهای بینایی، شنوایی بیرونی تر هستند ولی حس لامسه درونی تر بوده و توجه عمدی به آن مؤثر تر است. این کار به هنگام ورزش به ویژه ورزشهایی نظیر یوگا، تای چی، پیاده روی، شنا و..راحت تر صورت می گیرد، چون ذهن در ورزش مستعد توجه به بدن است. در یوگا مکث بر سر یک حرکت امکان این توجه درونی را بیشتر می کند. نکته مهم در ورزش یوگا اینست که به هیچ وجه قابلیت بدن خود و حرکات آن را با دیگری و یا حتی گذشته خود مقایسه نکنید. ورزشهای رقابتی، مسابقه ای، مقایسه ای و خشن بیشتر در خدمت منیت و افکار منفی قرار می گیرند و در بیشتر موارد به ذهن و جسم آسیب می زنند و نقض غرض( سلامت جسم و روح) هستند.

یوگا و پیاز و قلب!

یوگا و پیاز و قلب!

چند سال پیش با عکاسی به نام آقای رضایی آشنا شدم که به یوگا هم علاقه داشت، علت علاقه اش را پرسیدم. می گفت: "مبتلا به گرفتگی عروق کرونر قلب شده بودم و پزشکان برای زنده ماندنم توصیه به جراحی کرده بودند. اما همزمان کتابی ترجمه شده بدستم رسید از یک پروفسور متخصص قلب آمریکایی که برخی آساناها یا حرکات یوگا را با شرایط خاصی به جای جراحی، در مورد خیلی از بیمارانش، نتیجه بخش می دانست. من هم با جدیت فراوان دستورات کتاب را انجام دادم و البته در کنار آن روزانه آب پیاز را برای کاهش کلسترول و رفع انسداد عروق می نوشیدم! تا پس از ماهها دوباره آنژیوگرافی شدم و پزشکان با تعجب از بهبود و رفع گرفتگی عروق کرونر خبر دادند و الان هم که چندین سال می گذرد بدون انجام جراحی حالم خوب شده و سر حال هستم."
برای اثبات حرفهایش هم نتایج بررسی عروق کرونر و هم کتاب ذکر شده را ( متأسفانه نام کتاب را به خاطر ندارم ) دیدم و مطالعه کردم. نیمی از کتاب، آساناهای یوگا را توصیف می کرد.
تغییر سبک زندگی برای زندگی بهتر و طولانی تر لازم است و یوگا به دلیل آرامش ذهنی و تغییراتی که در سیستم عصبی هورمونی بدن ایجاد می کند، در این زمینه کمک می کند. مبحث یوگا درمانی در دنیا و اخیراً در کشور ما هم به عنوان طب کل نگر به عنوان مکمل پزشکی مطرح است. البته در اینجا نمی توان همه را به جای جراحی به یوگا تشویق کرد یک دلیل آن این است که همه ممکن است پشتکار لازم برای روزانه چند ساعت یوگا را نداشته باشند یا وضعیت اورژانسی آنها فرصت راه حل دیگر را ندهد و به هر حال شاید در خیلی موارد جراحی اجتناب ناپذیر باشد. اما افزایش اطلاع مردم از رموز و فواید یوگا و تغذیه لازم می باشد. (ما که چشم بسته و گاهی افراطی دانش پزشکی و روانشناسی غربی را مورد استفاده قرار می دهیم- که انصافا در بسیاری موارد هم مفید بوده اند- . باید توجه داشته باشیم که خود آنها هم در خیلی موارد که به بن بست می رسند، از حکمت و دانش کهن شرق استفاده می کنند، ما هم نباید خود را از این بخش دانش و حکمت- که خود در تولید آن سهیم هستیم-، محروم کنیم.)
 اما در مورد پیاز بنده سرا پا تقصیر از طرفداران پیاز بودم و تقریباً هر روزآن را نوش جان می کردم. تا اینکه با دوستی که با روش خاص تغذیه طبیعی آشنا بود، برخورد کردم ایشان بزرگترین عیب پیاز را افزایش اشتها و ایجاد پرخوری می دانست و پر خوری را هم در کنار بد خوردن ام الامراض می دانست. دیدم در مورد من حرفشان صادق است و بنابراین خوردن پیاز را به عنوان غذا محدود کردم. البته الان هم پیاز را گهگاهی می خورم ولی بیشتر به عنوان دارو و یا رفع برخی کمبودهای غذایی. اما خواص پیاز به غیر از فایده معروفش که افزایش اشتهاست به طور خلاصه موارد زیر است ( به نقل از کتاب "یکصد گیاه معجزه گر" تالیف دکتر سهراب خوش بین):
1- پیاز خوراکی از گیاهان دارویی معتبر Allium cepa)) و گفته شده که منشا آن خاور میانه و ایران بوده است. از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک است دارای املاحی نظیر کلسیم ، فسفر، گوگرد،ید، سیلیس و آهن و ویتامینهای آ ، ب و ث می باشد.
2- دارای انسولین گیاهی(گلوکوکینین)بوده ودر کاهش قند خون مؤثراست.
3- ادرار آور،افزایش دهنده ترشح صفرا، محرک قلب وتقویت کننده نیروی جنسی است. 
4- پیاز له شده روی پیشانی مسکن میگرن است. خوردن پیاز در رفع بی خوابی هم مؤثر است.
5- ضد انعقاد و لخته شدن خون و پایین آورنده کلسترول است و کلسترول مفید را بالا می برد. و همینطور در تصلب شرایین موجب برگشت خاصیت نرمی و ارتجاعی عروق می شود. محرک قلب و پایین آورنده فشار خون است. بنابراین برای بیماران قلبی مفید است.
6-ضد باکتری و ضد مسمومیت است (شاید هنگام مسافرت به جاهایی که از وضع بهداشتی غذا مطمئن نیستید پیاز کمک کند) از جوشانده پیاز برای پانسمان زخمهای چرکی، و از پیاز نیم پز برای سوختگی ها استفاده شده است. برای ضد عفونی کردن دهان 5 دقیقه جویدن پیاز خام مؤثر است.
7- پیاز پخته ملین است. و از طرفی جوشانده پوست پیاز در درمان اسهال مفید است.
8-برای درمان خارش چشم، سنگینی گوش و تمیز کردن بینی یا خون دماغ آب پیاز را در این جاها می چکانند.
9- معالج بیماریهای تنفسی (پیاز و عسل در درمان سرماخوردگی و سرفه استفاده می شده است) و سنگ کلیه و اسهال دیزانتری، ضد آسم و حساسیت  است.
10-برای التیام درد و خارش محل گزش حشرات، پیاز تکه شده را روی محل می گذارند.
11- به هنگام سوختن، گذاشتن پیاز له شده با کمی نمک روی محل ، درد را آرام کرده و مانع تاول زدن می شود.
12-  برای رفع دندان درد کمی آب پیاز روی دندان بریزید.
13- آب پیاز همان مرکب نامرئی در قدیم بوده است.
14- درمان کننده ورم مثانه، پروستات و روماتیسم است.
15- یکی از رموز طول عمر تعدادی از مردم بلغارستان خوردن پیاز است. برای رفع جوش های قرمز صورت و بدن، پیاز در سرکه خوابانده و روی جوشها می مالند.
16- درمان زگیل: پیاز درشت را وسطش را در آورده و از نمک پر کرده می گذارند یک شب بماند تا آب بیاندازد. کمی از آب حاصل را مرتب روی زگیل مالیده تا کم کم خشک شود.
برای هضم بهتر پیاز در آنها که معده حساس دارند موقع پختن پیاز مقداری شکر به آن اضافه می کنند....
و. سایر خواصی که ذکر همه آنها در اینجا ممکن نیست




پندهای پیامبر در یک نگاه

پندهای پیامبر در یک نگاه
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
از دیدگاه مذهبی دروغ، تهمت، ناسزا،  آزار به خود و دیگران و کم فروشی نهی شده اند وچون اغلب برچسبهای ذهنی هر پنج مورد نهی شده را در برمی گیرند، بنابراین مشمول نهی هستند. اما به طور صریح هم دستوراتی داریم که بنظرم برچسب زدن و لقب دادن را نهی کرده اند. ازجمله  "ویل لکل همزه لمزه" وای بر هر طعنه زننده و عیب جوینده؛ " ولا تلمزو انفسکم" عیبجویی خود مکنید؛ یا "ولا تنابزو بالالقاب" و با لقبهای زشت یکدیگر را مخوانید.
اما یک داستان تکان دهنده هم به نقل از نمی دانم پیامبر اسلام (ص) یا عیسی (ع) نقل شده است که روزی پیامبر با یارانش از محلی عبور می کردند در گوشه ای سگی مرده را می بینند. گویا یاران پیامبر از بوی تعفن و منظره بدی که می بینند با اخم روی بر می تابند ( شاید اگر بنده آنجا بودم حالت تهوع هم حس می کردم)، ولی پیامبر به دندانهای سپید مردار اشاره می کند و احتمالاً با مهربانی لبخند می زند. پیامبر بزرگوار حتماً از این طریق به یاران و پیروانش پندهایی می دهد که ارزش تأمل و مراقبه فراوان بر روی آن را دارد(زیرا گفته شده که: یک ساعت تفکرو تدبر از روزها عبادت بالاتراست و مسلماً تفکر منفی و گناه آلود مد نظر نبوده بلکه  تفکر متعالی همراه با پاکسازی ذهن و مراقبه و تماس با آگاهی ورای فکر است که راه گشاست) : در لختی تعمق در این داستان چند پند بسیار مهم مشاهده می شود:
پیام پیامبران از سطح بسیار بالایی می آید؛ از سطح نازل علمای روانشناس غربی که فقط با آنالیز ذهنی( سطح عقل جزیی ، که در جای خودش بسیار قابل احترام واستفاده است) قضایای روان بشر را بررسی می کنند بالاتر است ( این آنالیز به تنهایی کمتر دردی را دوا کند) و حتی از سطح برتر حکمای شرق که کل نگر تر هستند. زیرا حتی اغلب حکمای شرق( به استثنای پیامبران و انسانهای واصل به حق) هم امور بر خلاف طبیعت بشر را نامطلوب می دانند.  در مبحث برچسبها گفته شد که برخی برچسبها عینی تر و استاندارد تر هستند. ظاهراً همین لاشه مرده با توجه به موارد نامطلوب عدیده لایق "برچسب بد" می باشد و دستورات دینی هم در خصوص نهی از مردارمؤید آنست. احتمالاً وقتی بوی لاشه ای را استشمام می کنیم و آنرا می بینیم به طور خودبخود در ذهنمان برچسب لاشه کثیف و به شدت آلوده و.. وارد می شود و بر اساس این قضاوت ذهنی که بنظر می رسد که تا حدود زیادی هم درست باشد، عکس العمل فوری ما روی برگرداندن و بینی را گرفتن و دور شدن و .. است. البته حد اقل قسمتی از عکس العمل ما نه بر اساس فکر و بر چسب، بلکه به صورت غریزی و بدون دخالت فکر است.
خوب پیامبر گرامی چه می خواهد بگوید وچه درسهایی در همین نگاه ساده به مردار، به صد مدرس غرب و شرق انتقال داده است:
1- دنیا را نمی توانی عوض کنی ولی دیدگاه خود را می توانی و وظیفه تو هم همین است و کار ساده تر و عاقلانه تری است. با اینکار تو آقا و سرور خودت می شوی نه اسیر اتفاقات بیرونی. برای اینکار باید به ذهن خودت مسلط شوی نه به آنچه در بیرون اتفاق می افتد. به جای اینکه بگویی چرا این اتفاق برای من افتاد؟ بگو چگونه به طور کامل و عمیق بر ذهنم مسلط شوم؟
2- به جای اینکه با برچسب زدن منفی به چیزی نامطلوب، با تعمیم مبالغه آمیز تمام کیفیات آن چیز را نفی کنی بدون پیش داوری و برچسب زدن ذهنی فقط به آن نگاه کن حتماً موارد مثبت بیرونی خودشان را نشان می دهند.
3- لازم نیست از دنیا فرار کنی هر چه را که در لحظه حال اتفاق می افتد مشاهده کن و بپذیر، حتی اگر به فرض هیچ مورد مثبتی در بیرون ندیدی؛ اگر با نگاه بدون برچسب بنگری ناگهان با اینکار چیززیبایی در درونت پدیدار می شود: لبخند عشق
4- ای پیامبر عزیز تو با این پیام می گویی که بشر می تواند بر خلاف طبیعت و عادت مورد قبول همه بشر در همه اعصار و مکانها عمل کند. آن ریشه ای ترین عادت بشر چیست؟ در برخورد به موارد مطلوب و مورد پسند: به به گفتن درونی و خوشحال شدن و حرص داشتن که ای کاش این مورد همیشه باشد. و در برخورد به موارد نامطلوب و ناپسند: اه اه گفتن درونی و بد حالی و ناراحتی و خشم از اینکه چرا به آن برخورد کردم و ای کاش زودتر از شرش راحت شوم و ای کاش هر چه زودتر موارد مطلوب از راه برسند. پیامبر عزیز تو می گویی که بشر می تواند از اعماق وجود بر خشم و حرص غلبه کند و صادقانه از درون به هنگام درد لبخند بزند. حتی این تغییر عادت و کسب قدرت تعادل ذهن، شامل آن مواردی هم می شود که عکس العمل بر اساس غریزه است ( پایین تر از قشر خاکستری مخ) که برای صیانت بشر طراحی شده است ( اجتناب از مردار و بوی تعفن غریزی است و بدون دخالت فکر هم اتفاق می افتد ولی مسلما فکر و پیش داوریها و به یاد آوردن تجربیات قبلی هم در عکس العمل ما دخالت دارد. یکی می گفت بعضی کره ایها - یا شاید هم چینی ها- به محض برخورد با لاشه سگ خوشحال شده و به آن به چشم وعده غذای خوشمزه نگاه میکنند و شاید هم آن را بار بگذارند!!). خوب اگر کسی به این قدرت دست یابد می تواند همه درهای بسته را باز کند. این قدرت همان صبر است: "الصبر مفتاح الفرج".. روزه گرفتن هم نوعی تمرین صبر و تسلط بر ذهن در امور فکری و غریزی است به طوری که خلاف طبیعت انسان در اوج گرسنگی و تشنگی لبخند عشق می زند. صبر از همان جایی می جوشد که شاهد ناظر درونی می جوشد و از فکر محدود بشر نمی توان صبر را بیرون کشید...صبر نه از جنس فکر و نه غریزه است و از همین روست که می تواند بر هر دو غلبه یابد.
5- مسلماً پند پیامبر حلال بودن مردار یا کنار آمدن با موارد نامطلوب نیست؛ زیرا نهی مردار در مذهب و عقل آدمی واضح است. پند دیگر پیامبر این است که در موارد نامطلوب آنچه عقل و شرع حکم می کند انجام بده اما بدون برچسب و منیت و ذهنیت و با مسلح شدن به صبر. به عبارت دیگر عمل از جایی منشا گرفته باشد که جایگاه عقل کلی، عشق و صبر است. جایی که ناظر ساکت در ورای فکر، حضور دارد و می تواند از فکر در جایگاه بایسته خود استفاده نماید. اما عمل از منشا عقل جزیی و فکر محدود و منفی عمل نیست بلکه عکس العملی کورکورانه و با عجله است. همانطور که حضرت علی ( ع) می فرماید : "به هنگام خشم تصمیم نگیرید" بنظرم این پیام حضرت علی ( ع )  هم در این داستان مستتر است. می دانیم که خشم درجات متعددی دارد شاید هر گونه روی برگرداندن در موارد ی که نامطلوب تشخیص می دهیم رگه هایی از خشم را دارد. همین خشم مانع مشاهده درست واقعیت و عکس العمل و تصمیم درست می شود. ابتدا بدون خشم زندگی را مشاهده کنیم تا بتوانیم واقعیت را آنچنان که هست ببینیم سپس و یا همزمان تصمیم درست، خود بخود بروز می کند.
6- دعای "اللهم ارنی االا شیاء کما هی" هم در این داستان مستتر است. هر نوع بر چسب و قضاوت و از پیش داوری می تواند واقعیت امور را بپوشاند. مشاهده واقعیت به ذهنی پاک و پیامبر گونه نیاز دارد تا بتواند سپیدی دندانها را هم ببیند. اول تزکیه بعد تعلیم. برای یادگیری از پدیده های زندگی ابتدا ذهن پاک و عاری از خشم لازم است.
7- کمال صدق و محبت ببین نه نقص گناه   که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
8- تنها قاضی واقعی خداست و در خیلی موارد نباید سخن و قضاوت مردم و همینطور ذهن خود را جدی بگیریم. افسوس که صدای حقیقی سکوت فطرت و شاهد درون در غوغای فریاد ذهن دروغگو گم می شود!

ايمان

ايمان
 
خانه را من روفتم از نيک و بد
 تا که در آن پر شود نور احد
هميشه در گذشته پرسشم اين بود که خدايا ايمان و يقين واقعي و غير کورکورانه به تو را از کجا بيابم. چرا از نعمت ايمان در حد آن چوپان مثنوی محرومم؟؟!! تا با اشک و آه فرياد بر آورم:
تو کجايي تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
اي فداي تو همه بزهاي من
اي بيادت هي هي و هي هاي من
بعدها فهميدم که خدا نعمت ايمان را به من مانند همه بندگان عطا فرموده ولي من آن را خرج ايمان به اراجيف گفتگوي دروني و يا حرف مردم کرده ام و در واقع "بت برچسبهاي ذهني" را بدون کمترين شکي مي پرستم!!!
اي برادر يا خواهر دردمندي که 100 شکست در زندگي موجب شده که کل وجودت را "بدبخت" بداني و چنان به اين کلمه ايمان داري که وقتي ترا به بيشمار نعمتهاي الهي که در آن مستغرق هستي ارجاع مي دهم ( از جمله همين نفسي که مي رود و مي آيد و ما هم بعد از حرکات يوگا مي خوانيم که: منت خداي را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزيد نعمت. هر نفس که فرو مي رود، ممد حيات است و چون بر مي آيد مفرح ذات پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شکري واجب....گلستان سعدی) پوزخندي از روي ايمان به بت ذهني "بد بخت" مي زني که اي آقا....
مي گويم استدلال تو به "بدبخت بودن" بر اساس 100 شکست، مانند آنست که کسي کل شهر همدان با ميليونها موجود و پديده ريز و درشت و در حال تغييرش را معادل 100 کلاغ روي درختان "کوچه مشکين" بداند. تازه آن 100 کلاغ زنده اند و سرحال ولي تفسير تو از يک رويداد يا نتيجه به "شکست" و بدتر از آن تعميم آنها به کل هستي پر شکوهت، همگي توهمي و مرده و اشتباه اندر اشتباه اند.  کافي است کمي ايمان به بر چسب "بد بخت" را و سخنان ياوه ذهن خودت و ديگران را با استدلال عقلي و مشاهده حسي دروني، ضعيف کني تا جا براي ورود عطر دل انگيز ايمان الهي باز شود.
 
دعا: باشد که هر جاي اين دنيا و درهر زماني که نا اميدي هست نور اميدت گسترش يابد  و هر جا که ايمان به غير است، ايمان به عشق الهي جاري گردد. ( الهام از دعاي فرانسيس مقدس)