عقل، دوستان و دشمنانش، قسمت دوم

  
پایه و رکن اساسی عقل، مشاهده درست است. وقتی مشاهده درست انجام شود و مثلن ما فهمیدیم که در زیر طعمه، قلاب و دام مرگباری نهفته است به آن نزدیک نمی شویم و تصمیم و عمل عاقلانه، متعاقب مشاهده درست واقعیت اتفاق می افتد:
  
طعمه بنموده به ما وآن بوده شست
شست=قلاب ماهیگیری، دام
آنچنان بنما به ما آن را که هست
  
در علوم و فنون تجربی برای پیشبرد کار به این اصل اساسی یعنی مشاهده درست و بیطرفانه پی برده اند. برای مشاهده درست واقعیتها هم اصول و مبانی خاصی را کشف نموده اند و سعی دارند رعایت کنند. ازجمله این کشفیات اساسی Bias است: کار علمی و تحقیقاتی، که می خواهد با یک پژوهش به یک نتیجه علمی برسد؛ کاری است که قطعن باید فاقد هر گونه Bias(با تلفظ بایاس= سو گیری، تعصب، تورش، تمایل به یک سمت)  باشد. یعنی از هرگونه تعصب، پیش داوری و تمایل خاص محقق یا نمونه گیری اشتباه و جهت گیرانه و... به دور باشد تا به نتیجه منطقی و علمی و قابل دفاع برسد و مانع انحراف از حقیقت شود. به همین دلیل در خیلی از کارهای تحقیقاتی نمونه گیری تصادفی  انجام می شود( تحت نظر یک متخصص آمار) یا گاهی نمونه ها به صورت کور( فاقد مشخصات) برای انجام آزمایش فرستاده می شود. برای مثال؛ محققی بر اساس اطلاعات قبلی می داند که فلان باکتری اغلب از دستگاه تنفس جدا می شود و اگر نمونه ای از دستگاه گوارش را آزمایش کند از قبل می داند که احتمال جدا سازی آن باکتری خاص بسیار کم یا صفراست. همین اطلاعات قبلی ممکن است به طور نا خود آگاه او را در آزمایش سست نماید و از بررسی کامل، علمی و بیطرفانه منحرف کند و به اشتباه به نتیجه مورد انتظارش برساند. به همین دلیل در تحقیق علمی مثال ما، نوع نمونه که از دستگاه گوارش یا تنفس گرفته شده است را به محقق نمی گویند، تا محقق همه را به یک چشم نگاه کند و یکسان آزمایش نماید. اما این اصل اساسی آمار حیاتی در کارهای تحقیقاتی و پژوهشهای تجربی، چه ربطی به خود شناسی و عقل دارد؟ مثنوی معنوی که از اسمش معلوم است، مادی نیست، ولی همین توصیه را دارد:
  
 حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
  
اما غرض یا Bias ی که مانع مشاهده درست می شود و آدم را دوبین یا کور می نماید، کدام است؟
  

عقل و دوستان و دشمنانش ، قسمت اول



گفت پیغمبر که: احمق هر که هست
او عدو ماست و غول رهزن است
عدو=دشمن
  
هرکه او عاقل بود، او جان ماست
روح او و ریح او، ریحان ماست
ریج= رایحه، بو
  
عقل ایمانی و عقل حقیر
یکی از موارد جالب توجه در شعر مولانا؛ تقسیم بندی عقل می باشد به عقل جزوی و کلی یا عقل ایمانی و حقیر یا عقل کسبی و وهبی و..شاید در وهله نخست، مبهم بنظر برسد ولی با توضیحاتی که مولوی داده بنظرم در این تقسیم بندی تقریبن همان موضوعی را می خواهد بگوید که دانشمندان، اخیرن به آن پی برده اند. در گذشته وقتی صحبت از هوش می شد فقط IQ مد نظر بود ولی مشخص شده که انسان، هوشهای متعدد دیگری هم دارد نظیر هوش هیجانی EQ و هوش معنوی یا SQ و موارد شناخته شده و ناشناخته دیگر. کسی در زندگی موفق و راضی و خوشبخت است که همه هوشها را پرورش داده باشد. بسیاری از افراد با IQ بالا و برخورداری از مواهب زندگی، دچار رنج روحی اند و عده ای هم با IQ و ثروت کمتر و مشکلات بیشتر، راضی و خشنودند و حتی از نظر مادی هم پیشرفتشان بهتر است. زیرا گروه اول از هوش هیجانی و هوش معنوی و..بی بهره یا کم بهره اند. بنظرم مولوی آنجا که از عقل کلی سخن گفته مجموعه ای از تمامی این هوش ها مد نظرش بوده است. آدم عاقل از منظر مولوی کسی است که از همه این هوش ها و به ویژه هوش معنوی برخوردار باشد. راه عاقل شدن هم از نظر مولوی به غیر از کسب علوم وفنون(عقل تحصیلی یا کسبی، IQ)؛ ارتباط با نیروی برتر هستی و اتصال به قلمرو ماورای فکر (ارتقاء SQ ) از یک سو و تسلط بر امراض و عادات ناپسند روانی نظیر خشم، حرص و..(ارتقاء SQ وEQ ) از سوی دیگر است. خوب با ارتقاء EQ و SQ  ( با کمک خودشناسی)، سایر هوشها و توانایی ها از جمله IQ هم ارتقا می یابند یا می توان از آنها حداکثر استفاده را نمود. اما چگونه؟ در حالت معمول هجوم افکار پوچ، منفی و متضاد و پراکنده که اکثریت افکار روزانه فرد را تشکیل می دهند ( و این ترهات مفت و حتی  به اندازه یک تره سبزی خوردن هم نمی ارزند)، مانع استفاده درست از IQ موجود فرد می شوند:

هوش را توزیع کردی بر جهات
می نیرزد تره  ای از ترهات

بهشت کجا پنهان شده است؟


مولوی جان بهشت موعود کجا پنهان شده و چگونه به آن دست یابیم؟  

در مطالب قبل به این اشاره شد که رنجها و سختی های زندگی می توانند انسان را به گنج مقصود رهنمون شوند. بیماران و فرودستان و کسانی که در رنج اعتیاد یا رنج غربت گرفتارند و..، از یک شانس برخوردارند که برای غلبه بر رنجشان کمر همت ببندند؛ بیمار برای شفا یا صبر نسبت به بیماری، معتاد برای رهایی از آن اعتیاد خاص و.. ناچارند که سبک زندگی اشان را عوض کنند و باورهای اشتباه را بشناسند و با نیروی برتر جهان مرتبط شوند و برای غلبه بر یک رنج خاص مجبورند جهنم درونی را به بهشت تبدیل کنند؛ در غیر این صورت به آن هدف خاص نمی رسند. ولی در رسیدن به آن هدف کوچک به نصیب بسیار بزرگتری که همانا بهشت الهی است هم دست می یابند. تابلوی زیبایی ( به گمانم از استاد فرشچیان باشد) دیدم که گویا لیلی بر اسبی سوار است و مجنون برای رسیدن و در آغوش گرفتن لیلی (هدف کوچک مورد نظر) ناچار می شود چنان در نیروی درونی اش تحول ایجاد کند که اسب (سمبل هدف بزرگتر و تحول، عشق و اقتدار مبارکی است که نصیب مجنون می شود) و لیلی را با هم بلند کند و بر دوش گیرد.
خوب مسلم است که کسانی می توانند این کیمییا گری را انجام دهند که از هوش معنوی (SQ) کافی برخوردار باشند و یا با تمرین، مراقبه و آگاهی آن را پرورش داده باشند. در غیر اینصورت رنج و سختی، آنها را که از این هوش بی بهره اند، به رنج بیشتر و جهنم دردناکتری می کشاند:

زانکه هر بدبخت خرمن سوخته
می نخواهد شمع کس افروخته

باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت چهارم


قبل از ادامه داستان؛
*برای شفای بیماری خانم قطره، یکی از دوستان عزیز خمر کهن که در سفر اصفهان هم همراه گروه بود، دعا کنیم. البته صبر و قدرت روحی ایشان بالاست و حتی در یک ماه گذشته به بنده روحیه می داد و صحبتهای ایشان برایم بسیار مفید و دلگرم کننده و شفا بخش بود. در ابتدا هم متوجه بیماری ایشان نشدم. امیدوارم به یاری خدا، این روحیه روز افزون باشد و ایشان را در سفر بعدی خمر کهن در کنار خودمان زیارت کنیم. باشد که قطره قطره صبر قطره، سنگ سخت بیماری را متلاشی نماید. بیماران آگاه در مسیر بیماری، قدمهای عملی خودشناسی را بر می دارند و نصیبها ی روحانی بسیاری می برند. آنجا که به قول مولوی، خداوند هم همراه بنده اش، بیمار می شود و می فرماید: من شدم رنجور، او تنها نشد.(دفتر دوم مصرع دوم بیت 1738 )
*برای دوستانی هم که در سیر و سلوک "ان ای" هستند از جمله آقا رضا آرزوی صبر و استمرار  دارم. دوستانی را در مسیر پاکی دیده ام که مانند یک سالک واقعی مسیر خوبی و درستی را طی کرده اند و هم اکنون هم با خود شناسی و مراقبه و دعا و یاری رساندن به دیگران ( قدمهای 11  و 12 "ان اي") قدمهای عملی را یکی پس از دیگری طی کرده و گوهرها ی معنوی فراوانی به دست آورده اند.
ادامه داستان: 

شعبده "شتر مرغ احول"


خشم و شهوت، مرد را احول کند
ز استقامت، روح را مبدل کند
احول= دوبین

از چه گریزد چنین روشنی از روشنی
ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم
  
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین
  
در وهم ناید ذات من اندیشه‌ها شد مات من
جز احولی از احولی کی دم زند ز اشراک من
  
واقعیت این است که در ذهن جرقه ها یا حبابهای فکر (بر اثر برخورد تصادفی با عاملی بیرونی یا بر اثر تداعی یا نیاز واقعی یا کاذب ) می جوشند و خاموش و محو می شوند. همراه هر حباب فکر، حسی هم وجود دارد. اما آنچه که وجود ندارد؛ منیت یا حتی جریان مستمر و منطقی فکر است. حال چگونه منیت از این جرقه ها یا حبابها خلق می شود؟! تنها زمانی که شعبده تقسیم و دو بینی فکر، به تفکر و متفکر اتفاق افتد؛ آنگاه از دل فکر "منیت متفکر و توهمی" خلق می شود. دراین احولیت فوایدی برای "منیت" و مضرات جانفرسایی برای انسان وجود دارد. بزرگترین فایده برای "منیت" تولید و نگهداری و استمرار "منیت" است. "منیت" با شعبده شترمرغی!؛ مانند ماهی از چنگال مراقبه یا خود شناسی می لغزد و دم به تله نمی دهد:

باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت سوم


در ادامه داستان، نکته مهمی که پیش می آید این است که "جغد منیت" به هیچ وجه منطق و الگوی عادت ذهنی "باز اصالت" را نمی پذیرد و باور نمی کند:
  
       جغد گفتا: باز حیلت می كند               
       تا ز خان و مان شما را بر كند
  
         خانه های ما بگیرد او به مكر             
       بر كند ما را به سالوسی ز وكر
  
        می نماید سیری، این حیلت پرست   
      و الله از جمله ی حریصان بدتر است
  
درک علت یا علل این رفتار و گفتار  جغد، روشنگر مطالب عمیق و رهایی بخش است. چرا "منیت کافر" همه را به کیش خود پندارد. چرا ایمان آوردن کافر به این سادگیها اتفاق نمی افتد؟  سعی می شود در این مطلب و یکی دو قسمت آینده به این مهم پرداخته شود.    
1-    مهمترین، قدیمی ترین و عمیق ترین الگوی عادت ذهنی شناخته شده "منیت"؛ خشم نسبت به نا خواسته و حرص نسبت به خواسته است. این عادت دیرینه حتی در حیوانات هم وجود دارد. حیوانات نیز به نوعی نسبت به نیازها و خواسته های فیزیولوزیک خود حریص و در مقابل ناخواسته های طبیعی و ضروری برای حیاتشان (برآورده نشدن نیازهای طبیعی)، خشمگین می شوند. بنابراین منیت کافر نمی تواند بپذیرد که انسانی پیدا شود و از این عادت به دور باشد. یا به عبارت دیگر نمی پذیرد که در درونش چنین قدرت عظیمی وجود دارد که حتی بر خلاف حیوانات بتواند براین عادت بسیار قدرتمند چیره گردد. تفاوت اساسی بین انسان و حیوان این است که از یکطرف خواسته ها و ناخواسته ها در انسان به دلیل حضور "منیت"، بسیار گسترده و پیچیده شده است. بیشتر  خواسته و ناخواسته های انسان؛ غیر فیزیولوژیک و به تعبیری نیازهای کاذب و غیر ضروری و ناشی از منیت و افکار منفی آن است. نیازهای حیوان بسیار محدودتر است و واکنش حرص یا خشم حیوان هم بنظر می رسد که به دلیل فقدان فکر های منفی، ادامه دار و عمیق نیست (البته چون حیوان بودن را تجربه نکرده ایم قضاوت در این مورد سخت است!!). از طرف دیگر انسان با کمک آگاهی و ممارست، بر خلاف حیوان قادر است بر این الگوی عمیق غلبه یافته و حتی نسبت به خواسته های فیزیولوژیک هم صبر و تعادل ذهن را ایجاد نماید.  چیرگی به این عادت انسان را بسیار قدرتمند و آزاد می نماید. می توان براساس همین شاخص انسانها رابه دو دسته تقسیم نمود: آنها که معتاد به این الگو هستند (جغد) و آنها که از دام این اعتیاد رسته اند( باز).
  


باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت دوم


در ادامه داستان، مولانا به تفاوت الگوی عادت ذهنی جغد و باز می پردازد:  
  
جغدها و باز در درون همه ما هستند. خصوصیت جغدها این است که اگر بوسیله "باز" مشاهده شوند، و "باز" خودش را ، ورای آنها بداند، در حد فکر و توهم می مانند و زورشان به نفع باز مصادره می شود. در این حالت قدرت شاهانه "باز" نمایان شده و جغد مانند بره رام است! اما اگر همچون مهمانی بالماسکه، باز لباس جغد به تن کند و واقعن خودش را جغد بداند (و این امر زمانی حادث شود که توهم و نادانی و عدم آگاهی حاکم است و هوشیار بودن و ملاحظه و مراقبه در کار نیست!)؛ آنگاه انرژی وجود، کاملن در خدمت جغد است و فرمان زندگی به دست جغد. سیلاب فکر- احساس – رفتار و گفتار منفی به راه می افتد و "باز کور دل" بیچاره را با خود می برد! اما شاخص هایی که نشان دهد حاکمیت وجود در خدمت جغد قرار گرفته است، چیست؟ بنظرم در این داستان چند شاخص اصلی جغد (و همینطور "باز") ارائه شده است:

بیان چند خصلت جغدان:

باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت اول



خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و، شد در کمی
  
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
  
آدمی کوهی ست، چون مفتون شود؟
کوه اندر مار، حیران چون شود؟
  
صد هزاران مار و که، حیران اوست
او چرا حیران شدست و، مار دوست
  
   مولانا در جاهای مختلف بر قدرت روحی عظیم انسان و پاکی ذاتی اش، تاکید می کند. فغان مولانا از این است که کوهی عظیم چرا باید سخره ماری حقیر گردد؟ در واقع همانطور که در مطالب قبل گفته شد؛ هشدارهای تکان دهنده مولانا از یک طرف بر توهمی بودن "منیت" و توهمی بودن "احساس ناتوانی" ناشی از منیت ( به ویژه احساس ناتوانی از "رهایی از منیت"!!) و از سوی دیگر بر قدرت بی انتهای نهفته در عمق وجود آدمی است؛ تا بلکه آدمیزاد گول تلقین های مکرر "منیت" را نخورد! و خودش را از دام آنها برهاند. ریشه منیت در عمق ضمیر ماست ولی در گفته های دیگران هم متجلی می گردد. در واقع خود باختگی ما به دیگران و درونی شدن افکار آنها به ویژه در ایام طفولیت موجب شده که شعبه و نمایندگی افکار بیگانه ها در درون ما تاسیس گردد! این نمایندگی مانند ویروس یا انگل، از انرژی میزبان، که ما باشیم، تا می تواند سوء استفاده می کند!( البته به شرط آنکه خودمان را آن بیگانه بدانیم!) و خلاصه؛ حسابی آدمی را اسیر و مفتون خودش کرده است. یکی از داستانهای زیبا و آموزنده در این خصوص داستان باز سلطان و ویرانکده جغدان از دفتر دوم مثنوی است. باز سلطان، یا همان پرنده شکاری متعلق به پادشاه که جایگاه اصلی اش دستان سلطان بوده و همواره مورد علاقه و حمایت ملوکانه واقع می شده است، از بد حادثه گذرش به ویرانکده جغدان می افتد. جغدان نادان و نالان هم او را از تلقینات منفی خود بی نصیب نمی گذارند. در ابتدای داستان، مولانا متذکر می شود که علت اسارت باز در ویرانکده جغدان، کور شدن باز است که موجب شده مسیر درستی را طی نکند:

ریشه نا توانی


   دو القای عمیق و در خفای "نفس" یا "من کاذب" یکی توانایی و وجود پر قدرت نفس با ادله های ریز و درشت غیر منطقی است! و دیگری ناتوانی انسان است. پوچ و مجازی بودن و ماهیت لا شئی نفس، طی خود شناسی درک می شود و اصلن مشخص می شود که خودشناسی اشتباه لپی است! خودی نیست که شناخته شود! بلکه تنها جریان فکر و حسها وجود دارند که آنها هم ماهیت زود گذر و ناپایدار دارند. از طرفی مشخص می شود که ناتوانی هم در اصل یک القا و جریان فکری است و اصالت انسان در اتصال با تمامیت بیکران کائنات از قدرت و پاکی بی مثالی برخوردار است.

مهمترين اكتشافات بشر



بنظرم مهمترين اكتشافات بشر در هزار توي اعماق ذهنش اتفاق مي افتد و نه در اعماق زمين يا دورترين كهكشانها. زيرا اين گونه اكتشافات است كه خوشبختي واقعي را براي او به ارمغان خواهد آورد. در اينجا به تعدادي از اين كشف و شهودها اشاره خواهد شد. با اين اكتشافات، فكر منفي كه مانند فيلي وحشي و خطر ناك است و براي صاحبش و سايرين كشنده است، به فكر مثبت و فيلي آرام و مطيع صاحبش، بدل شده و همه اش خير و سود مي گردد. در حالت عادي( بدون مشاهده گري) با فكرمنفي يا باخشم و ملامت برخورد شده و در نهايت سركوب و پنهان مي گردد. اين روش اصلن چاره ساز نيست زيرا فكر سركوب شده در خفا جان مضاعف مي گيرد و دوباره مثل خون آشام از جايي سر بر مي آورد. همراه شدن با فكر منفي هم،  با حرص و طمع رسيدن به اهداف پليد آن، آدم را بيچاره و درگير خشم و..خوار و ذليل مي نمايد! اما تحت سيطره مشاهده گري، فكر، ابزار زندگي اش را از دست داده و به تنهايي بي خطر مي شود. به عبارت ديگر ماهيت فكرمنفي يك جريان موقتي، حبا ب گونه و مرده اي مربوط به آينده يا گذشته است و زنده نيست و به قول مولوي لا شئي است. آنچه به فكر يك زندگي تصنعي! مي بخشد احساس بد و رفتار واكنشي بعد از شكل گيري كمپلكس (مجموعه) فكر-احساس است. با كمك مشاهده گري، اين زندگي مصنوعي فكر از او گرفته مي شود! در اين حالت هيچ فكري روي اعصاب آدم نخواهد رفت و ملامت خود هم از بين مي رود. در اين حالت حتي حضورجريان خنثي شده فكر، مانع آرامش، شادي و عشق آدمي نخواهد شد. و اما تعداي از آن اكتشافات مهم:

باد


چند شب پيش سعدي به خوابم آمد و شكوه كنان گفت (البته بسيار سليس و روان؛ و اينجا سخنان ايشان نقل به م ضمون شده است!): " اي دوستي كه هفته اي دو بار مرا ياد مي كني! شنيدم كه تا شيراز بيامدي و حتي در نزديكي مقبره من فالوده خوردي ولي سري به من نزدي، چرا؟"
واي يادم آمد  ...با دكتر گودرزي و دوستی دیگر به شيراز رفته بوديم و فرصت كافي نبود به همه دوستان سر بزنيم. از بين همه آنها حافظ و شاهچراغ انتخاب شدند و شبي هم در نزديكي سعدي، جايتان خالي فالوده اي خورديم ولي ظاهرن مزار سعدي بسته بود..
در اين افكار بودم كه بانگ سعدي زنجير افكارم را پاره كرد.." آهاي تو كه به نقل از مولوي مي گويي:
 هست هوشياري ز ياد ما مضي
ماضي و مستقبلت پرده ي خدا
 در كدام ماضي يا مستقبل گير افتاده اي؟ بيرون بيا و جوابم را بده! ..تازه شنيده ام  در محفلي ادبي، چشم آقاي چيت ساز را دور ديده و انتقادهاي از من نموده اي" من و من كنان گفتم: " جناب سعدي بنده اگر هم در گذشته هاي دور از ارادتمندان شما نبودم! از زماني كه آقاي چيت ساز با لحني شيرين، حكايتي از گلستان شما را در گوش ما زمزمه مي نمايند، يك دل نه صد دل شيفته پند و اندرزهاي شما شده ام و شنيدن غزلهاي آتشين شما از سوي بقيه دوستان خمر كهن، بر آتش عشق من به شما افزوده است! علاوه بر اينها، از نوادر ايرانياني هستم كه هفته اي دو بار از عمق جان يادت مي كنم!! حالا انصاف نيست به خاطر يكي دو تا ندانم كاري و اشتباه مرا به تازيانه سرزنشت بگيري كه گفته اند بشر جايز الخطاست" سعدي با لحني ملايم تر گفت: " نيامده ام چاپلوسي بشنوم دنبال حقيقتم" گفتم:" سعدي جان آدميزاد است ديگر سكوت كند سنگين تر است. زيرا اغلب سخنانش آغشته به دروغ، اغراق، چاپلوسي، غيبت، تهمت، ترس، حسد و..است. ولي راستش امان مي خواهم تا راستش را بگويم" گفتا:" در اماني!" گفتم: "گرچه سخنان شما ، به ويژه زمانيكه از زبان دوستان عزيزم مي شنوم، مرا شيفته خود كرده است! با وجود این، تمامي كتابهاي شما را تا ته! نخوانده ام و نمي توانم راجع به شما داوري نمايم. ولي كمي هم راجع به آنچه شنيده و خوانده ام، پرسش دارم:

آب كم جو


آب كم جو تشنگي آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

بيت فوق از اشعار كليدي مولوي در خصوص مسير خود شناسي و رهايي از نفس است و پيامهاي بسياري در بر دارد. منظور او از اين بيت چه بوده است؟ بنظرم شايد كل پيام مولانا در اين شعر نهفته باشد و مي توان با تعمق بر سمبلهاي اين بيت، مثنوي معنوي را مرور نمود. به راستی مولوي در مسير خود شناسي و رهايي از بند نفس، چه توصيه اي برای رهروان كرده است؟ به طور خلاصه آب كم جو به معناي دست برداشتن از جستجوهاي ذهني و فكري و به دست آوردن تشنگي هم بر درد و رنج آدمي متمركز شدن است و ماندن با حسها، تا فرج و گشايش و آبشار گونه حقيقت از سر وروي آدمي جاري شود. البته تا ي اين بيت تاي بدون توقع است. يعني هر وقت معشوق عشقش كشيد! جوشش آب حقيقت را جاري مي نمايد و معلوم نيست آن جوشش چگونه باشد و چه زماني جاري گردد. اصلن مصراع دوم بيت به ما ربطي ندارد! زيرا درمصراع اولش گفته كه با با جان آب كم جو!! بنظرم نبوغ مولوي در همين است كه سمبلهايش بسيار به جا و الهام بخش است. به راستي تشنگي سمبل چيست؟ تشنگي در اين مثنوي معنوي چه معنا یا معنا هایی دارد؟ و چرا مولوي به دست آوردن آن را توصيه كرده است؟ بنظرم تشنگي همزمان معاني متعددي را متبادر به ذهن مي نمايد و در دل خود رازها دارد. اگر چه همه آنها هم يكي بيش نيست وهمگي در نزديك نمودن انسان به درياي حقيقت يكسان عمل مي كنند و اگر شما تنها به يكي از اين معاني ژرف عمل كني مثل آن است كه به همه آنها عمل كرده اي! و اما آن رازهاي تشنگي کدامند؟

طعنه خلقان همه بادي شمر


سلام سلام، صد تا سلام خدمت دوستان عزيز و عذر خواهي بابت تعطيلي چند روزه دكان! اميدوارم شما مطلب مرا كه چون هديه اي براي شماست بپذيريد و مانند عارف قصه ما (كه نقل خواهد شد)، اين هديه را رد نكنيد!

اما در دو مطلب از قبل؛ تحت عناوين "افسانه هاي چهار گانه .." و "من نبودم دستم بود.." گفته شد كه در آدم طبيعي و سالم سخن ديگران عامل تغيير حال درون فرد نمي شود و هيچ كس در دنيا با صرف اداي كلمات ( نه آسيب فيزيكي‌) نبايد موجب تلاطم رواني و "حال بد" ما شود و اگر شود ايرادي، اشكالي در سيستم ذهني رواني خودمان هست كه بهتر است با دقت و حوصله رد يابي و اصلاح گردد.
آقا جان؛ حرف مردم نبايد آرامش سطح آب بركه ذهن را در حد نسيم هم بر هم بزند چه برسد به طوفان! و در حالت سلامت روان؛ سطح آب ذهن آرام است، و ماه زيباي زندگي در آن نمايان.... و چه شكوهي دارد انسان بودن و تماشاي زندگي...
 اما هيهات كه ما دايم درگير طوفانهاي ذهني با  منشاء حرف و نظر و قضاوت اين و آن هستيم و بلا نسبت چون عروسك خيمه شب بازي در دستان عوامل بيروني و قضاوت مردم، و بدون اراده خودمان به اين سو و آن سو كشيده مي شويم و دايم در حال طوفانهاي ذهني هستيم ( گاهي ذهن كرخت مي شود و طوفانها سركوب و ممكن است حتي متوجه اين طوفانها و انر‍ژ‍ي هاي منفي نهفته در درون هم نشويم! اما حتي حرفي از ده، بيست سال پيش هنوز در ذهن ما لانه كرده و زهر خودش را مي ريزد!! و طوفان به پا مي كند!)
مولانا پيام خودش را در اين زمينه رسانده است:
 
پيرو پيغمبراني ره سپر
طعنه خلقان همه بادي شمر
 
اما مانند پيغمبران عمل كردن كار راحتي نيست و تلاش و كوشش درست و اشتياق و جدي بودن اساسي لازم دارد و مشاهده گري دايمي وضعيت ذهني، احساسي به منظور پالايش اشتباهات ذهن و البته الطاف الهي و..
دراين خصوص داستان جالبي وجود دارد كه مي تواند الهام بخش باشد:
"روزي فردي خشمگين و فحاش و تحريك شده با ناسزا گويي به نزد عارف روشن ضميري مي رود. عارف همراه با آرامش ذهن، از آن فرد مي پرسد كه آيا تا به حال مهماني به نزدت آمده و با خودش هديه اي آورده باشد و تو به هر دليلي آن هديه را نپذيري؟ در آن صورت آن هديه نزد چه كسي باقي مي ماند؟ فرد عصباني مي گويد خوب معلوم است پيش همان مهمان! آنگاه عارف مي گويد؛ من هم هديه هاي كلامي را كه تو برايم آورده اي تا به زور به من تقديم كني، نمي پذيرم. بنابراين نزد خودت مي مانند."




تحلیل رفتار متقابل 4


افسانه های 4 گانه و دعوت شیطان را نپذیر!
 
مبحثی در تحلیل رفتار متقابل وجود دارد، مبنی بر اینکه تلقینات والدین در سنین زیر 7 سال، بر چه اساس و چرا این قدر پر قدرت است و تا آخر عمر دوام می آورد؟ "تیبی کاهلر" از روانشناسان سبک تحلیل رفتار متقابل، ریشه قضیه را در 4 افسانه می داند که در واقع در یک افسانه یا تلقین اشتباه خلاصه می شوند؛ ابتدا والدین تلقینی پایه ای را در ذهن کودک جا می اندازند مبنی بر اینکه "فکر والدین – و بعد از آن سایر افراد- می تواند در کودک احساس و حال خوب یا بد را ایجاد نماید! " وقتی این افسانه یا تلقین اشتباه جا افتاد؛ دیگر کودک بیچاره در تله افتاده زیرا دیگر هر تلقینی از سوی والدین و سپس جامعه راحت مورد پذیرش کودک قرار می گیرد. این تلقین پایه ای چنان در اعماق وجود رخنه می کند که در سنین بزرگسالی هم آن را بدیهی می پنداریم ولی چه خیال خامی!!! 

صبر و اصل تغییر و مشاهده


تبکم گفت: در این یادداشت( یادداشت قبلی) در قسمت شماره سه : صبر و مکث و مشاهده به جای واکنش سریع........
حتما صبر و مکث و مشاهده ای که شما میفرمایید با دخالت ذهن و فکر تفاوت دارد و الا به نظر می‌آید اگر ما در برخورد با دیگران بدون دخالت فکر و قضاوت و فیلتر کردن و تغییر دادن داده های بیرونی، برخوردی تند و واکنشی و حالا به این صورت خشم آلود داشته باشیم بهتر است تا اینکه با دخالت افکار و محاسبه سود و زیان و ......برخورد خودمان را با فشار تغییر بدهیم ؟ البته این خطر هم وجود دارد که باز این خشم و تندی متأثر از درون من باشد..............!!
اما آیا صبر و مکث و مشاهده، همیشه ما را به برخورد همراه با آرامش هدایت میکند یا ممکن است در مواقعی هم حکم بر تندی و خشونت بدهد !؟؟

در مورد شماره پنج و اصل جهانی تغییر، بنده هم کاملا موافقم ، تصور قدرت و سرعت تغییرات و محدودیت توان ما در مقابل آن ، واقعا هر ذهن خودسری را در صورت کمی انصاف و تأمل، وادار به این میکند که حتما در نگرش و شکل برخوردش با عالم هستی چه در درون و چه بیرون، تجدید نظر اساسی کند .
در جایی خواندم وقتی ذهن آرام میشود ، مثل سطح یک استخر بعد از پایان بارش مداوم افکار، آگاهی‌ای که ما پیدا میکنیم، شبیه پیدا شدن آن سطح صاف و بدون موج استخر و در ادامه انعکاس نور و زیبای های روز و یا شب در آن میباشد .


با سلام و آرزوی شادی برای همه دوستان؛ و تشکر از تبکم و قطره بابت دقت نظر و اظهار لطفشان.
توضیح بیشتر در خصوص صبر شاید مفید باشد:

امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود


داستانی از مثنوی دفتر دوم بیت 834  تا 1046 آمده و در آن یک غلام زشت رو و نیک سیرت و غلام زیبا روی زشت سیرت در مقابل پادشاه، امتحان پس می دهند و معلوم می شود که غلام اولی علیرغم جسم زشت، از جان پاکی برخوردار است و غلام دومی برعکس.   این داستان به تازگی در گروه ادبی "خمر کهن"خوانده شد و مورد بحث و بررسی قرار گرفت. بنظرم مولوی در این داستان چندین اصول اساسی خود شناسی را مطرح کرده است و در این مبحث به تعدادی از آنها اشاره می شود.

من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود


   دیوید بوهم از فیزیکدانان، دانشمندان و عارفان بر جسته معاصر است. او از دوستان و همفکران نزدیک آلبرت انیشتن و کریشنا مورتی و از بنیان گزاران نظریات فیزیک کوانتوم و جهان هولو گرافیک  بوده است. مباحث ایشان در خصوص خود شناسی بسیار دقیق و راهگشاست. یکی از مطالبی را که ایشان به آن اشاره کرده است مبحث مشاهده گری و مشاهده گری همزمان یا موازی است، که در این سایت هم به آنها اشاره شده است. او مشاهده گری را به آینه ای تشبیه کرده است که در درون هر فردی وجود دارد و نکته جالبی که متذکر می شود این است که دو نفر آدم اهل خود شناسی، می توانند نسبت به هم مشاهده گری کنند و مانند آینه عیوب همدیگر را به نحو صحیح بازتاب نمایند. امری که از ضروریات یک دیالوگ و رابطه منطقی و رشد دهنده بین دو نفر انسان خردمند است ( مولوی به حدیث مشهور نبوی اشاره دارد که: "مومنان آیینه همد یگرند    این خبر می از پیمبر آورند" ,  و بلافاصله به ایراد اساسی آدمیزاد در اشتباه و نقص در مشاهده گری می پردازد: " پیش چشمت داشتی شیشه کبود    زان کبودت جمله عالم می نمود  – دفتر اول مثنوی 1328 و 1329 - ، در غزل 1535 می گوید: چو مومن آینه مومن یقین شد   چرا با آینه ما رو گرانیم و در "فيه ما فيه" گويد : "اگر در برادر خود عيب مي بيني ، آن عيب در توست كه در او مي بيني- یکی از اصول اساسی نظریه دبی فورد- . عالم همچنين آيينه است."). 

تحليل رفتار متقابل3 (بچه هاي سيبيلو)


tabkom  گفت:
البته هنوز باید یادداشت شما ادامه داشته باشد، اما میخواستم بدانم که این مورد آمار مربوط به محتوای این بحث میشود :
بر طبق آماری در حوالی دهه پنجاه میلادی مشاهده شد که سن شخصیتی هفتاد درصد سربازان آمریکایی که بین سنین بیست تا سی سالگی بودند، در حدود فقط پانزده سال میباشد ....البته خودم در دقت این آمار که اشتباه نکرده باشم شک دارم، ولی خوب منظور بنده تعداد نیست بیشتر ربط این موضوع را با بحث شما در نظر دارم
( احتمالا مورد کودک ) ؟
در صورت امکان میخواستم تخصص شما را نیز بدانم ، در این صورت ، احتمالا بیشتر بتوان از محضر شما استفاده کرد.

يكي از دلايلي كه مبحث
TA  را براي كمك به خود شناسي مناسب دانستم، اين بود كه بر پايه شواهد علمي و بر اساس TA ، بسياري از افكار، احساسات و رفتارهاي ما تكرار عادتي و شرطي شده مواردي است كه در كودكي بين 1 تا 7 سالگي - و بيشتر تا دو سه سالگي!- از ما سر مي زده است( بنابراين بنظرم سن 1 تا 7 ساله به جاي 15 ساله در افراد فوق، صحيح تر باشد!) و نحوه واكنش ما در آن زمان چنان ما را در بر گرفته و چنان در اعماق وجودمان، آن را پذيرفته ايم كه حالا هم كه مثلا عقل رس شده ايم باز از همان رويه بچگي به طور كوركورانه تبعيت مي كنيم!! و اين موجب حيرت خردمندان است!! 

تحليل رفتار متقابل ۲


همانطور كه گفته شد؛ از ديدگاهTA  شخصيت رواني ما از سه بخش والد ، بالغ و كودك تشكيل شده است. ( از اين به بعد براي سهولت نوشتار به جاي "تحليل رفتار متقابل" از مخفف انگليسي آن يعني TA استفاده مي شود. البته آنچه در اينجا مي آيد ممكن است كاملا منطبق بر كتاب نباشد. به هر حال علماي TA هم بين خودشان واريته ها و تنوع هاي خاص خود را دارند. اين گونه برداشت از TA هم كه اينجا بيان مي شود تا حدي نظرات شخصي و طرز خاص گفتار بنده و استاد بنده در آموزش TA - دكتر حشمتي- هم وارد شده و ممكن است مورد قبول صد در صد ساير متخصصان امر نباشد!) از آنجا كه انر‍‍ژ‍ي رواني شخصيت ما محدود است آنچه شخصيت ما را شكل مي دهد، و اينكه ما چگونه آدمي هستيم و افكار، احساسات و رفتارمان چه ماهيتي دارد و چطور به قضايا ي زندگي و روابط با بقيه آدمها واكنش نشان مي دهيم؛ همگي بستگي به اين دارد كه اين انر‍ژي را بيشتر در كدام حالت نفساني والد، بالغ و كودك وارد نماييم و چه تركيبي از اين سه را ايجاد كرده باشيم!( البته هر تركيبي تشكيل دهيم به قول معروف مرده شور آن تركيب را ببرد! كه همه آنها، به جز استثنائاتي، همان "منيت كاذب ذليل مرده" است!) و طبق نظر علماي TA هر فردي به طور شهودي و با دقت در خودش مي تواند تشخيص دهد كه حدودا چند درصد از وجود روانيش در حالت كودك است و چند درصد بالغ و والد!.  (همانطور كه قبلا هم به كرات گفته شده است، دقت روانشناسي غربي- امثال كارن هورناي، اريك برن، ديويد برنز و حتي دبي فورد و..-  به اين درد مي خورد كه بتوانيم با سهولت بيشتري "خودمان" را مشاهده نماييم و الا اگر صرف آناليز عقلاني باشد و از مشاهده درست خبري نباشد! نه تنها دردي را دوا نمي كند بلكه شايد قوزي بر برچسبهاي هويتي مان و دانش سنگين سرمان و ملامت خودمان، اضافه تر مي كند!! و برعكس اگر كسي هم اينها را نداند ولي از مشاهده قدرتمندي برخوردار باشد؛ همه چيز را خواهد ديد و نياز به اين عينكها هم نخواهد داشت!! )

نور یار

    
با سلام خدمت دوستان و رضای گرامی:
 رضا از مشهد گفت:
سلام من مدت مدیدی است سایت شما را می خوانم ولی این بار برایم سوالی پیش آمد اینکه فرمودید زندگی را تقسیم نکنیم به مقدمه و اصل و .. را درک کردم ولی راه حل آن که مشاهده بی غرض ( و به قول من بی غرض و مرض) است را چندان نمی فهمم .
آیا مراد از مشاهده بی غرض پذیرش آن رفتار حس فکر یا صفات فکری است
و اگر چنین است که نتیجه چه شود ؟
نمیدانم ایا منظورم را توانستم بیان کنم .
ببینید راه کاری که شما برای شادی از زندگی و دوری از تقسیم بندی آن بیان فرمودید را متوجه نمی شوم . اینکه مشاهده بی غرض داشته باشیم باعث این می شود که شاد باشم ولی مگر عدم شادی من فقط به این واسطه است که شادی را تقسیم و موکول به آینده می کنم ؟
مگر عدم درک معنای زندگی و هدفمند نبودن جهان و ... باعث ناراحتی و بعبارت دیگر ناکامی من نیست
میخواهم بگویم برای داشتن شادی درونی و شادکامی ایا مشاهده بی غرض جواب میدهد و همه مشکلات را براورده می سازد یا اینکه مشاهده بی غرض بر اساس پیش فرض های نانوشته شما جواب می دهد .
پیش فرض هایی شبه به اینکه دنیا هدفمند است خداوند هست و زندگی پوچ نیست و اساسا تنها مشکل ما زاییده فکر و منیت ماست

تقسیم اشتباه زندگی به مقدمه و اصل و مشاهده همزمان!


دوستی گفت این"موازی کاری" را که در پست "با حال بد هم به گردش برو" نوشته ای متوجه نشدم؛ الان که همه می گویند از موازی کاری اجتناب کنید. گفتم: در یک کلام، آن موازی کاری که می گویند؛ یعنی انجام کار تکراری و این موازی کاری یعنی مشاهده و تسلط به همه جنبه های زندگی بدون سرکوب حال بد یا غرق شدن در آن! اولی انجام کار آشنا و دومی انجام کار غریب و نا آشناست!! و اما توضیح بیشتر:

تحلیل رفتار متقابل ۱


چند روزی است کتاب "تحلیل رفتار متقابل" اثر یان استوارت و ون جونز و ترجمه دکتر بهمن دادگستر را می خوانم. به گفته مترجم، تحلیل رفتار متقابل نظریه ای است که با استفاده از آن می توان گامهای مؤثری در شناخت و درمان شخصی و رشد روحی روانی برداشت و همچنین این نظریه در بهبود روابط انسانی کاربردهای مؤثری دارد. این کتاب آخرین یافته ها و نظریات دانشمندان طراز اول این رشته را معرفی کرده است و روشهای بسیار پیشرفته و جدیدی در مورد رفتار و تحلیل رفتار متقابل را به گونه ای علمی بیان کرده است. به گفته مترجم که خود از این روش برای درمان افراد استفاده ها کرده است، این نظریه با فرهنگ بالنده ما هم همنوایی و همسویی دارد. 

وضعیت آلفا ۳


سلام دوستان گرامی
Tabkom گفت: "فکر میکنم در زمان رسیدن به مرحله‌ای که امواج آلفا ایجاد میشود از این من و آگاهی‌های آن و این زمان و مکان که الان میشناسیم هیچ خبری نیست و در موقع مراقبه، وجود هر گونه احساس و آگاهی که در این سطح روزمره با آن آشنا هستیم نشان از این دارد که در همین سطح عادتی هستیم و تغییری پیش نیامده .."

با تشکر از tabkom  و بقیه دوستان که این فرصت را دادند که کمی در مورد مشاهده گری و وضعیت آلفا صحبت کنیم. امیدوارم به روشن شدن مطلب و عمل درست مشاهده گری  و استفاده از امواج آلفا منجر شود. البته تمام سخن ایشان درست بود! ولی تعمیم قسمت اول آن که در بالا آمده بنظرم اشتباه و خطرناک است. زیرا این حالت ذکر شده توسط ایشان، بسیار نادر است و در واقع نتیجه نهایی و غایی مشاهده و وضع آلفا و..است نه حالت مشاهده گری و تمرین وضعیت آلفا!! اگر با انتظار فوق تمرین شود شاید پس از چند بار تمرین قید آن زده شود و بگوییم این کار من نیست!! و آنگاه از مشاهده گری و وضع آلفا که از بالاترین نعمتهای الهی است، خود و دیگران را محروم کنیم.
بنظرم مشاهده گری بی غرضی که مولانا گفته ( حق همی خواهد که تو زاهد شوی     تا غرض بگذاری و شاهد شوی) یا وضعیت آلفا که برای درمان بیماریها، مکمل بسیار مفیدی است( توضیح مفصل روش ساده ورود به حالت آلفا در پست "معجزه وضعیت آلفا" آمده است)  در صحبت دوست گرامی، به خوبی درک نشده و ایشان شاید با نوعی کمال پرستی مشاهده و مراقبه یا وضعیت آلفای مد نظر مولانا و بسیاری از حکما را، کامل و بخوبی درک نکرده اند. زیرا این حالت ذکر شده توسط ایشان شاید نوعی مراقبه ایده ال در نزد اولیا و رها شدگان و فنا شدگان فی الله است یا نوعی خلسه عمیق از نوع دلتا یا تتا! و زیاد به کار ما زمینیان گرفتار نمی آید!  

داستانی در زمینه موازی کاری یا مشاهده همزمان

 
استادی معنوی در یک باغ بسیار زیبا و شگفت انگیز با گیاهان و گلها و میوه های عجیب و دیدنی و پرندگان بهشتی و برکه ای پر از ماهیان و دولفین های دوست داشتنی وسنگها و جواهرات شگفت انگیز و رنگارنگ و...، به شاگردش می گوید کاسه ای پر از آب را به دست بگیرد و در باغ زیبا گردش کند و سپس همزمان که مواظب کاسه آب است، زیبایی های باغ را خوب ببیند تا بتواند جزییات آنها را برای استاد توضیح دهد. در بار اول شاگرد که هدف اصلی را مشاهده زیبایی ها می دانست، محو تماشای زیبایی ها می شود و حواسش از ظرف آب پرت می شود و آب را می ریزد. بار دوم فقط مواظب کاسه آب است و انگار نه انگار که چه زیباییهایی او را احاطه کرده اند. بالاخره بار سوم استاد به او لم "مشاهده همزمان" را توصیه می کند؛ اینکه به موازات مشاهده زیبایی های باغ زندگی، مواظب و مراقب کاسه آب ( حال بد) هم باشد. مشاهده همزمان جنبه های مختلف زندگی؛ درونی و بیرونی، با حضور در لحظه لحظه حال و به ویژه مشاهده افکار احساسات و حسهای بدنی و تنفس و..و اجتناب از پاندول ذهنی حرص و خشم، مانع اسارت انسان در احساسات و تلقینات منفی می شود و  آدمی سرور و پادشاه وجودش می گردد. زیرا نه فکر یا حسی را با خشم سرکوب می کند و نه با حرص فکر یا حسی را در آینده موهوم جستجو می کند و نه در جهل و نادانی، غرق و اسیر افکار، احساسات و امیالش می شود که زمان گرانبهای حال را از دست بدهد. به قول ناصر خسرو:
 چو من پادشاه تن خویش گشتم
اگر چند لشکر ندارم امیرم



وضعيت آلفا ۲


با سلام خدمت همه دوستان گرامي و آرزوي شادي دروني براي همگان؛ پاسخ دوستان عزيز در مطلب قبلي در اينجا ارائه مي شود:
 
ارغنون: بله تمرين اصولي و ريشه اي همانا پاكسازي انبار بزرگ تلقين هاي قبلي؛ با استفاده ازروش مشاهده افكار و احساسات و سكوت درون! و اجتناب از پاندول ذهني حرص و خشم است. بنظرم تلقينات قبلي منفي نهفته در ذهن؛ ريشه بيماريهاي جسمي و روحي است. تلقين پس از ورود به وضع آلفا بيشتر دارويي براي دردمندان خاص است كه فرصت كارهاي عميقتر را ندارند. حضور ساكت در وضعيت آلفا خيلي بيشتر مفيد است ولي ذهن خيلي طولاني نمي تواند در آن سكوت مستقر شود؛ بنابراين يا ابزار مشاهده (يا تلقين و تجسم) براي تداوم آن لازم است.
  
Tabkom: هدفم از اين مطلب بيشتر كمك به بيماران خاص بود كه بدانند نعمت و ابزار نيرومندي در اختيارشان هست. ولي شايد اين گونه تمرينها براي ذهنهاي آشفته هم ( كه ذهن همه ماست!) كه دسترسي به تمرينهاي ديگر را ندارند؛ لازم باشد. در هر صورت همانطور كه گفتيد اين ها ابزار هستند و به عبارتي هميشه بايد متوجه باشيم كه تغيير سلول در زندان؛ با رها شدن كامل از زندان متفاوت است.
   
عطا: اطلاعاتم در مورد مطلب خاصي كه گفتيد كامل نيست. ولي به طور كلي از آنجا كه در خواب امواج عميق تر دلتا و تتا غلبه دارند شايد نوعي خلسه از نوع دلتا و تتا باشد كه خلسه عميقتر از آلفا ست. البته در خلسه اگر آگاهي و حضور وجود داشته باشد خلسه مفيد است در غير اين صورت نوعي تسلط نا خود آگاه است كه در خواب ديدن هم اتفاق مي افتد. خلسه دلتا وتتا و آلفا اگر همراه تخيل و تسلط ناخود آگاه باشد؛ بنظرم اغلب مفيد نيست و حتي ممكن است مضر هم باشد؛ هر چند مي تواند انسان را وارد دنياها و قدرتهاي بيشمار كند. ولي اگر اين خلسه ها همراه مشاهده و سكوت ذهن باشد نتيجه با عشق و آرامش و پاكسازي ذهن همراه مي شود و انسان را به هدف غايي نزديك مي كند. در حالتي كه گفتيد بهترين كار مشاهده تنفس و مشاهده حسهاي بدن و مشاهده بي غرضانه افكار و احساسات است. اگر در خلسه هم حس خوبي داريد حرص زدن و ميل به تكرار آن حس بايد مشاهده شود. يكي از دلايلي كه بر نماز و عبادت و مراقبه در صبح زود بعد از بيداري از خواب تاكيد مي شود؛ افكار پريشان ناخود آگاه همراه با حرص و خشم است كه در خواب نمايان شده اند؛ كه بهتر است پاكسازي و خنثي شوند! گاهي با حال خوب به خواب مي رويم ولي به هنگام بيداري پس از خواب؛ احساس بدي داريم. دليلش همين اوهام به سطح آمده در خواب است!



معجزه وضعیت آلفا


چند سال پیش بود با چند نفر از دوستانی که به بیماریهای صعب العلاجی مبتلا شده بودند برخورد کردم. در کنار درمان پزشکی متداول که دریافت می کردند؛ روش ساده ریلکس کردن و ارتباط با وضعیت آلفا را به آنها آموزش دادم. (وضعیت آلفا یکی از نعمتهای بیشمار الهی است که مغفول و مهجور مانده است.) آنها هم با جدیت چند ماهی آن را روزانه انجام دادند (استمرار تمرین به مدت چند ماه برای حصول نتیجه الزامی است). این روش ساده در بهبود روحیه آنها بسیار مؤثر بود و الان هم آنها سالم و سر حال هستند. بنظرم معجزه وضعیت آلفا صرفا به دلیل عدم اطلاع، هنوز از دسترس بسیاری از دردمندان خارج است. به همین دلیل توضیح این روش ساده را برای دردمندان فارسی زبان و همینطور برای افراد سالمی که می خواهند از قدرت خلاقیت ذهنشان بیشتر استفاده نمایند، مفید می دانم. در ضمن برای آنها که کمال پرستند و انتظار دارند در خود شناسی حتما به رهایی کامل برسند، تا عشق الهی را لمس کنند، دسترسی آسان به "وضعیت آلفا" امید بخش است و نشان می دهد که خداوند هیچ عمل خیری را بی پاداش نمی گذارد:

حرمت همه مهمانها را نگه دار و با "حال بد" هم به گردش برو!


يكي از عادتهاي اشتباه من اين است كه وقتي قرار است به مهماني بروم يا سفري يا ملاقاتي يا جايي كه شور و حالي لازم است يا كاري كه براي زندگي ام تأثير گذار است ؛ آن را منوط مي كنم به حال خوب يعني حضور مهمان خوشايند( نظير شادي و نشاط دروني و.. رجوع شود به پستهاي  مهماني در مهماني)؛ ديده ام كه خيلي ها هم كه مي خواهند به جايي بروند شبيه مهماني يا جايي كه بايد چيزي را نمايش دهند و..( مهماني ها هم كه مدتهاست محل پز دادن شده است!! در صورت شديد بودن پزها و ضعف دروني؛ مستحب است در آن مهماني شركت نكنيم! ولي چه خوب كه قدرت دروني را بالا ببريم! ) حسابي به خودشان مي رسند و اگر حالشان خوب نباشد نمي روند. مي گويند حوصله نداريم! يا ولش كن! و جا مي زنند! و با حال بدشان به گردش نمي روند.

اشتباه "خود شناسي"!



گفتم: نکنه از خود شناسي پشيمان شده اي که مي گويي خودشناسي اشتباه است!؟

 گفت: نه! عمل مشاهده درست "افکار اشتباه و پنداري" و تبعات آن شامل احساسات و رفتار و گفتارو همینطور مشاهده کل زندگی، از بزرگترين ضروريات بشر امروزي است! ولي کلمه "خود شناسي" به دو دليل اشتباه در اشتباه است: اولاً از آنجا که "من" يا "خود"ي وجود ندارد؛ با اين کلمه انگار هويت اين لا شئي ( هيچ)، را به نوعي تأييد کرده ايم ( اين از کلکهاي "من" است که حاضراست به هر قيمتي، واقعي بودنش تأييد گردد حتي به صرف رنج! آنجا که مي گويد "من بدبختم! پس هستم!" و..). ثانياً شناخت خود يعني چسباندن برچسبهاي جديد بر اين "هيچ" و در نتيجه جان دادن به اين مرده!
 بنابراين بهتر است اين لغت را با احتياط کامل به کار ببري يا اصلاً به کار نبري! و به جاي آن "مشاهده گري" یا کلمه ی مناسب دیگری را استفاده نمايي!





مسأله عینی و معضل ذهنی


مشکلات انسان به دو دسته تقسیم می شوند و اگر آگاهی به این تفکیک و ابزارهای درست حل هر کدام از آنها وجود نداشته باشد، گرفتاریهای آدمی روزافزون شده و معضلات لا ینحلی او را احاطه خواهند کرد؛ وضعیت بسیاربغرنجی که آدمی هم اکنون در این سیاره بسیار زیبا ایجاد نموده است. "فکر منطقی" از ابزارهای لازم برای بشر بوده است که جانشین غریزه در حیوانات شده و انسان می تواند نیازهای واقعی خود را با کمک آن برطرف نماید، اما و صد اما! زمانی که فکر از قلمرو خود پا فراتر می گذارد و دچار اشتباهات اساسی و غیر منطقی می شود همین فکر برطرف کننده مسأله، تبدیل به دستگاه مولد معضلات لاینحل می گردد! مانند بسیاری از ابزارهای مفید و نعمتهای الهی که در صورت استفاده نادرست، انسان را به ورطه نابودی می کشاند. معنی کفران نعمت هم همین است. زیرا در استفاده نادرست از فکر، جوهره اساسی وجود آدمی یعنی "آگاهی و شهود ورای فکر" نادیده گرفته می شود (کفر به معنای پوشاندن حقیقت است):

ده کلید رهایی از شبکه فکری

  
بنظرم در صورت مشاهده گری درست هر کدام از کلیدهای زیر،( و نه صرف دانستن لفظی و عقلانی آنها)، کمک زیادی می شود به خلاصی از دام شبکه فکری مضر و مسلط بر آدمیزاد! و جا برای عرض اندام "شعور ورای فکر" هم باز می شود! در آن صورت آدمی از دو نعمت فکر منطقی و در خدمت بشر و شعور و آگاهی ورای فکر هر دو بهره مند خواهد شد.