مولانا و ملامت خود ( قسمت پنجم)


   از حضرت مولانا می پرسیم که چگونه شاد و خندان شویم؟ البته نه شادی ناشی از لذت های زود گذر نفسانی و فکری که به دنبالش خماری و غم می آید بلکه شادی و ابتهاج معنوی پایدار. در واقع با مطالبی که تاکنون مرور کردیم می توان این پرسش را به شکل دیگری مطرح نمود: چگونه از جرثومه ی "ملامت خود" خلاص شویم؟ چون خلاصی از ملامت خود همانا و غرق شور و ابتهاج درونی و خندان شدن همان!

شرح غزلی از دیوان شمس
   برای پاسخ به این پرسش به یکی از غزلیات شمس تبریزی، اثر حیرت انگیز مولانا رجوع کرده و به شرح آن می پردازیم: غزل شماره 1054   در گزیده شفیعی کد کنی، یا 3300   محمد عباسی ، یا غزل 3171 گنجور. قبل از ورود به غزل برای درک بهتر آن، دو عبارت کلیدی آن رمز گشایی می گردد:

مولانا و ملامت خود ( قسمت چهارم)


غیبت مشاهده گری درست، غلبه ی منیت کاذب و پشیمانی

   ماهیت پاندول ذهنی حرص و خشم که از پایه های اصلی نفس است، چنین است که همواره با طعمه ی لذت ما را به سمت اسارت غم و رنج و پشیمانی و ملامت خود مي كشاند. تنها مشاهده گری درست، ما را از کمند این پاندول ذهنی رها می کند. اما مشاهده ي كوركورانه نفساني ناشي از غلبه خواستن و حرص شديد ذهني، مانع ديدن حقيقت آنچنان كه هست مي شود. نتيجه محتوم اين حرص شديد و نديدن، پشيماني و ملامت خود است. به همين دليل مولانا در چندين جاي مثنوي ، دعاي اللهم ارني الاشياء كما هي= "خدايا چيزها را همانطور كه هستند بر من بنما" را تأكيد و تكرار كرده است:

ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا

   اهميت اين دعا در اين است كه مشاهده ي درست و بدون حرص و خشم، سرچشمه نيكي ها ست. با تفاوت درك و شهود دروني، احتمال خطا و اشتباه ناشي از مشاهده نادرست به كمترين ميزان خود رسيده و انسان با چشم گشوده، به شاهراه سعادت قدم خواهد گذاشت. شاهراهي كه پشيماني و ندامت و حسرت و ملامت خود در آن راهي ندارد. مولوي در يكي از مواردي كه به دعاي فوق اشاره نموده است دليل نياز به استجابت اين دعا را هم ذكر نموده است:

تا به آخر، چون بگردانی ورق
 از پشیمانی نه افتم در قلق

يعني تا وقتی که اوضاع را تغییر دهی از شدت پشیمانی دچار اضطراب(قلق) نشوم. زيرا به هنگام لذت و خوشي موقت، همه چيز عالي بنظر مي رسد، ولي متأسفانه اين لذت ديري نمي پايد و به زودي سرو كله ي رنج و درد و خواري و خفت و ملامت خود پيدا خواهد شد.

مولانا و ملامت خود ( قسمت سوم)


منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
   نقش های خوب و بد در کجا شکل گرفته اند و چه ماهیتی دارند؟ این نقش ها، جز در اعماق ذهن نیستند و جز به شکل افکار و کلمات برچسبی چیزی نیستند. "برچسبها ی هویتی اهدایی اطرافیان" ممکن است به شکل ملامتگرهای هیولایی در ذهن، ظاهر شوند. این بیگانه ها زمانی قدرت می گیرند و هیولا می شوند که خود باخته ی آنها شویم. در غیر اینصورت هیچی نیستند. حضرت مولانا در شعر فوق از ما می خواهد که خود باخته ی این نقش ها نشویم. راهش را هم می گوید. می گوید خودت را این نقش ها مدان! تو این نقش ها نیستی. خودت را با آنها یکی نکن! خوب و بد بودن آنها هم فرقی ندارد. تو نه احمقی نه دانشمند، نه بی عرضه ای و نه با عرضه، و..... نه هیچ نقش زشت و خوب توهمی دیگر.
   اگر خودت را این نقش ها بدانی، دیر یا زود، درد ورنج ملامت خود، بابت مثلاً احمق بودن یا دانشمند نبودن، سراغت می آید و از عشق اصیل محروم می شوی.
   اما اصل تو که می تواند کاذب بودن نقش ها را متوجه شود، چیز دیگری است. تو ناظر ساکتی هستی با میلیاردها فرایند و ذره فرا اتمی و امواج و جرقه های انرژی که دائم در حال حرکت و تغییر هستند. اصل وجودت به فکر و هیجانهای ذهن ربطی ندارد. بلکه قسمت مشاهده کننده ذهن تو، اصل وجودت است و با مشاهده گری بی غرض، این اصل وجودت پا می گیرد. مشاهده گری با آرزو و تخیل و تجسم هم جان نمی گیرد. راه قدرت گرفتن آن، لحظه به لحظه حاضر بودن عملی در زمان حال و مشاهده از طریق حواس پنج گانه و مشاهده ی افکار و هیجانهای نا خود آگاه( که خود بخود در ذهن می جوشند) بدون غرق شدن در آنها یا سرکوب آنهاست. مشاهده ی این نقشهای نا خود آگاه بدون یکی شدن با آنها، موجب محو شدن آنها می شود و در نتیجه، دیگر در اسارت آنها نخواهی ماند.
   با این مشاهده گری، شور و انرژی  در زندگی مادی و معنوی ات جریان می یابد و با جان گرفتن قسمت اصیل وجودت یعنی مشاهده گری، راه ورود عشق و آرامش الهی هموار می شود.     

مولانا و ملامت خود ( قسمت دوم)



گرچه من خود  ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن

به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

شاد بودن اصیل با لذت و خوشی ناشی از منیت متفاوت است. "منیت کاذب ذهنی" در سه حالت خوشی سطحی را نشان می دهد:

اول- در تأیید گرفتن و دریافت به! به! دیگران، از طریق کسب ثروت و مقام و موفقیت و..یا به هنگام شکست رقیبانش، به طور موقتی و سطحی، دلش خوش می شود!  ( توهمی بودن خواسته ها، حرص بی پایان و سیری ناپذیر،  ناپایداری و زودگذر بودن همه چیز، ترس از حسادت دیگران و.. اجازه استمرار و تعمیق این خوشی ها را نمی دهند.)

دوم- یا لذت و نشئگی ناشی از استعمال و اعتیاد به مواد مخدر، الکل، غذا، سکس و.. او را الکی خوش می کند.

سوم- یا برای اینکه رقیبانش پی به غم جانکاهش نبرند و شاد نشوند! "نمایش شادی" می دهد و به قول مولانا سبیلش را چرب می کند! و از اینکه آبرو داری کرده، خوش به حالش می شود!

ولی متأسفانه  هیچ کدام از اینها نه تنها رنج و غم را از انسان دور نمی کنند بلکه هر روز بر بار رنج جانکاه او می افزایند! چرا؟ علت این رنج روزافزون چیست؟

مولانا و ملامت خود ( قسمت اول)


در ادامه مطلب "ملامتگرهای کوتوله ی خیالی" در اینجا برای درک بهتر موضوع، از اشعار حضرت مولانا هم استفاده می شود:

  همیشگی و عمیق بودن "ملامت خود" عجیب بنظر می رسد. ملامت خود از (خشم+برچسب لفظی) تشکیل شده است. اما اگه خشم را از آن بگیری بی اثر خواهد شد. ملامت خود از ستونهای اصلی "نفس" یا "منیت  کاذب" است برای همین هم، همیشگی بودن آن توجیه دارد. یک عمر ملامت و خشم نسبت به خود، همچنان ادامه دارد و این شاید ادامه ی  همان خشم کهنه ابلیس نسبت به آدم باشد!

   وقتی خداوند سجده به انسان (که نماد احترام و دوست داشتن انسان است)  را بر ابلیس واجب کرد؛ بسیار بر او گران آمد و چه کینه ی عمیقی از انسان به دل گرفت. شاید این "ملامت خود" همیشگی  و عمیق که گریبان ما را گرفته، از وسوسه های کینه توزانه ی مدام ابلیس باشد.

   کار ابلیسانه این است که همین خشم و عناد را به خود روا بداریم و این اعتیاد بیمارگونه را ادامه دهیم! و بستر را برای غرق شدن بیشتر در "منیت کاذب" ایجاد کنیم.

   کار الهی اما آن است که قدر خود بدانیم و به این "خلیفه خدا" احترام بگذاریم و او را دوست داشته باشیم و از "ملامت خود" بپرهیزیم.

   وقت آن رسیده که دوست داشتن خود را با ترک اعتیاد به "عناد به خویشتن یا ملامت خود" شروع کرده و تمام نماییم!! تا بتوانیم دوست داشتن دیگران را هم تجربه نماییم!

ملامتگرهای کوتوله ی خیالی ( قسمت هفتم)



   آیا می خواهی از کنترل احساس، افکار و رفتار مردم دست برداری؟ آیا دوست داری خودت و دیگران را ملامت نکنی؟ اگه جوابت مثبت است، راحت ترین راه این است که نقش های ملامتگر خودت را بشناسی و بپذیری که آنها واقعا بخشی از وجود تو هستند.

   احتمالاً از این که آنها را بپذیری متنفر هستی، چون خودت هم موقع غرق شدن در آنها، به خاطر بد دهنی و خشم و سرزنش دیگران، بارها خودت را ملامت کرده ای. این بار اما؛ از کوچک و کوتوله کردن آنها لذت خواهی برد.

   برای خود شناسی دو مرحله اساسی وجود دارد: اول مشاهده و پذیرش عیب و ایراد درونی، بدون خشم و حرص و دوم درک عمیق اینکه این عیب و ایراد، جزو اصلی وجود ما نیست بلکه توهمی و بیگانه است.

   مشاهده ی افکار وهیجانهایمان بدون از دست دادن تعادل ذهن و حتی با حفظ آرامش و شادی درون، بهترین راهکار برای این دو قدم اساسی است. برای اینکه غرق افکار و هیجانهای ویرانگر نشویم مشاهده ی حسهای بدنی و حسهای مربوط به لامسه در سطح بدن و مشاهده ی دم و بازدم با حفظ تعادل ذهن، مؤثرترین راه است. می توانیم از "جزیره ای امن" فقط نظاره گر باشیم. این روش کمک می کند تا در افکار و هیجانهای مخرب غرق نشویم و عمیقاً پی ببریم که آنها فقط افکار توهمی هستند نه واقعیتهای معتبر.

   و وقتی فقط مشاهده می کنیم و بر اساس افکار و هیجانها واکنش نشان نمی دهیم، به این حقیقت می رسیم که بدون "واکنش ما" هم آسمان به زمین نمی آید! و حتی اوضاع بهتر هم می شود.

   در کتاب خانم  Mary Goulding که در این چند قسمت به آن هم اشاره ای شده است، عنصر معجزه گر "مشاهده گری" به معنای اصیل آن غایب است. بدون مشاهده گری، مشاهده ی عیب و ایرادها کمرنگ است و علاوه بر آن؛ خطر غرق شدن در افکار و هیجانهای مشاهده شده و یا سرکوب آنها، وجود دارد. به عبارت دیگر کسی که به "مشاهده گری درست" مجهز است بهتر از همه می تواند از اشاره های این کتاب بهره ببرد.

   خانم مری گولدینگ برای جبران خلاء مشاهده گری، به تکنیک تجسم پناه می برد و تأکید می کند که مراقب باشیم که در دام ملامت خود، بابت شناسایی این نقش ها نیفتیم و تعادل ذهن مان را با غرق شدن در ملامت خود یا دیگران از دست ندهیم: