حضرت مولانا عاشق وشیدای مشاهده گری


حضرت مولانا
عاشق وشیدای مشاهده گری
نوشته اخیر قطره گرامی درسایت آقای پانویس عزیز و صحبت دوست و استاد عزیزم کورش و شعر مورد علاقه ام از مثنوی:
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
 مرا واداشت تا این مطلب را بنویسم:
در حال حاضر ما مشاهده کننده آماتور زندگی هستیم. یک لحظه آگاه هستیم و زاهدی که خدا از ما خواسته، ولی در لحظات طولانی تری در لاک ذهنیت شرطی "خود" فرو می رویم...و انگار کور می شویم..انگار عمدی و از روی لج با خودمان، با دست جلوی چشممان را و مشاهده مان را می گیریم:
دو سر انگشت بر دوچشـم نه
هيچ بيني از جهـان انصاف ده
 و یا دو باره به خواب به ظاهر راحت می غلطیم و در چنبره دنیای بسته ذهنیت محدودمان فرو می رویم. به قول حضرت مولانا دوباره به ده محدود و کلیشه ای ولی آشنایمان بر می گردیم و نصیحت مولانا را فراموش می کنیم که فریاد بر آورد:
 ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند

شرحی بر داستان "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهتِ سماع" - قسمت چهارم


فقر
 
شرح داستان با اشاره به چند بیت کلیدی آن:
اشعار داستان اصلی، به رنگ آبی است و سایر اشعار هم اغلب از جاهای دیگر مثنوی است.
صوفیان تقصیر بودند و فقیر
کاد فقر ان یعی کفراً یبیر
صوفیان داستان ما فقیر بودند و فقر نزدیک است به کفر بدل شود، چنان کفری که نابود کننده است. "کفر" به معنای پوشاندن حقیقت است. فقر درونی، مانع دیدن حقیقت می شود و عدم "مشاهده گری بی غرضانه حقیقت" مرگ واقعی انسان است.
از سر تقصیر آن صوفی رمه
خرفروشی در گرفتند آن همه
فقر درونی باعث فروش گوهر گرانبهای فطرت درونی است و عکس آن هم صدق می کند.

فقر اقتصادی یا فرهنگی

شرحی بر داستان "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهتِ سماع" - قسمت سوم


سمبلها ی داستان
درویش مسافر: مسافرت انسان در این کره خاکی از تولد تا مرگ است.
فقر و گرسنگی: فقر روانی و خلاء درونی و نا آگاهی است ( چون مثنوی کتاب معنوی است!).
خر مسافر: انرژی حیاتی، عمر آدمی و یا گنج فطرت درون است ( از شما چه پنهان بر اثر خود باختگی پیش خود می گفتم شاید این گفته در خصوص خر داستان درست نباشد! اما در جایی صحبتی از یک مولوی شناس معروف به نام آقای "ویلیام چیتیک" دیدم که شبیه همین تعبیر را ارائه نموده بود.).
مراسم سماع درویشان: گروههایی که از بیرون، القائات خود را به کودک تحمیل می کنند( پدر و مادر و خاله و عمه و...) و همزمان مراسم سماع درویشان، می تواند سمبل باند دوستان اهل اعتیاد! باشد. شور و لذت و خلسه مراسم سماع، هم می تواند لذت سطحی کسب ارزشهای کاذب جامعه و موفقیتها و تأیید دیگران باشد و هم لذت مواد افیونی!
خانقاه و شب: مکانها و زمانهای خاصی که خرده فرهنگها، ارزشهای خاص خود را به فرد القاء می نمایند( به عنوان مثال؛ هر مهمانی نفسانی، به نوعی خانقا داستان ماست که با پز دادنها و به رخ کشیدنها و...، ارزشهایی برجسته شده و تبلیغ می گردد). با تغییر مکان و زمان، ارزش اعتباری متفاوت خواهد بود و در مجموع انواع ارزشها ی متضاد فرد را بمباران می کنند! و در هر وضعیت، فرد تحت سیطره یک "من خاص" گرفتار می شود و نسبت به من های دیگر موقتاً نا آگاه می ماند. مولوی خود رمز گشایی کرده و ریشه مسائل آدمی را حرص و طمع اعلام می کند. حرص و طمع به اینکه چیزی باشد و همیشه در هر زمینه ای برتر از دیگران باشد او را وسوسه می کند که خود را همرنگ و مطیع هر جمعی نماید( در واقع این حرص سیری ناپذیر، وسوسه شیطان است که خودش را بالاتر از همه آدمها می دانست و این خصلت کمال طلبی و برتری جویی را به فرزند آدم القاء نمود. برایش هم مهم نیست که ارزشهای آن جمع به دردش بخورد یا نه! چون حرص کور است!).
صبح: بیداری معنوی یا مرگ یا خماری بعد از نشئگی نفس! که رنج و درد "منیت کاذب" نمایان می شود!
شکایت مسافر از خادم: سلب مسؤولیت انسان از وظیفه اصلی اش (ارتباط با فطرت الهی و حرکت در مسیر آن) و گرفتار عناد خود و خشم به دیگران شدن، که از خصیصه های "منیت کاذب" است.
ذکر خر برفت: بنظرم ماهیت کلمه ای بودن نفس را بیان می کند و اینکه از طریق الفاظ و افکار، انسان شرطی و هیپنوتیزم می شود و نیازهای کاذبی در او ایجاد می گردد. تشویق کلامی و  به به دیگران و لذتهای سطحی تخدیری و همینطور ترس از طرد دیگران، انسان را تا لحظه مردن( صبح) به طرف ادامه مسیر غیر الهی، وادار می کند.  این جو گیری موجب غفلت او از نیاز واقعی اش (که اتصال با دریای بیکران رحمت الهی است) می شود.



شرحی بر داستان "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهتِ سماع" (دفتر دوم مثنوی) -قسمت دوم


چکیده باطن داستان   
                                                                        
داستان درویش مسافر همان داستان مسافرت انسان در طول زندگی اش است. آدمی از بدو تولد، با تلقین کلماتی و برچسبهایی از طرف جامعه و تقلید و تکرار آنها در زمانها و مکانهای مختلف، ناخود آگاه و بدون اینکه حتی به درستی متوجه شود؛ هستی کلمه ای و سطحی و هویت فکری را جایگزین فطرت الهی اش می نماید و از درون خالی و فقیر می شود. آدمی اگر دچار فقر و گرسنگی درونی باشد و از فطرت الهی و خوشی اصالتش و احساس یکپارچکی درونی و یکی بودن با کل هستی بریده باشد، هرگز جایگزین پایدار و مطلوبی نخواهد یافت. درنتیجه در به در به دنبال لذت های سطحی و تخدیر کننده می گردد تا رنجهای ناشی از "منیت کاذب" را فرو بنشاند و حداقل جایگزینی برای لذت تأیید دیگران بیابد. فقر درونی که ناشی از تسلط بیرونیها بوده است، او را مبتلا به خودباختگی کرده و بیش از پیش وابسته ی بیرونیها می شود و حرص سیری ناپذیر برای کسب تایید دیگران از یک سو و عدم دریافت تایید مورد انتظار از دیگران، او را به سمت لذتهای تخدیر کننده جذب می نماید. آدم مبتلا به فقر درونی از حرص و اشتیاق مخرب نسبت به لذتهای فانی و یا از وحشت تنهایی و برای فرار از فقر و رنج درونی و کسب امنیت و آرامش سطحی همرنگی با جماعت؛ به  باندها و گروههای دوستی جلب می شود. برای کسب هر چه بیشتر تایید دیگران، فردیت و استقلال خود را می بازد و به طور کامل نسبت به دیگران خود باخته شده و با حرف شنوی و تقلید کورکورانه از آنها، سرمایه عمر و انرژی حیاتیش را بیش از پیش تقدیم می کند. این چنین انسان فقیر از لحاظ معنوی، مستعد انواع اعتیاد است و روز به روز در گرداب انواع اعتیاد بیشتر فرو می رود و همزمان با افزایش دوز مواد مصرفی از انرژی حیاتیش مایه می گذارد و فرتوت تر می شود. شاید این انسان فقط زمان مرگ یا زمان بیداری معنوی اش بفهمد که چه گنج گرانبهایی را در مقابل نیازهای کاذب و توهمی اش ( که همگی از بیرون به او تحمیل شده)  از دست داده است. اصولاً تفاوت لذت ناشی از مواد مخدر و الکل و تأیید دیگران و... با خوشی ناشی از فطرت این است که در اولی همواره متضادش در صبح فردای نشئگی، با خماری و سر درد و عدم تأیید دیگران و کاهش انرژی و..بروز می کند و همواره انسان دنبال مقصر وضعیت در بیرون از خودش می گردد ( یا خودش را به نمایندگی از طرف دیگران ملامت می کند! و تصور می کند به صرف ملامت شدید و فلج کننده خود- که عامل اصلی بازگشت به مواد است!- وظیفه اش را انجام داده است!) و در واقع از خودش سلب مسؤولیت می کند ولی در دومی خوشی و شور و انرژی درونی بدون متضادش بروز می کند و از جستجوی مقصر و ملامت خود و دیگری هم خبری نیست؛ بلکه بر عکس؛ میل به شریک کردن دیگران در عشق و انرژی الهی، پدیدار می گردد.
 

شرحی بر داستان "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهتِ سماع" (دفتر دوم مثنوی)- قسمت اول


قرار بود مطالبی  در زمینه شناخت ریشه فرهنگی گرایش به انواع اعتیاد و راه حلهای عملی پیشگیری از آن ارائه گردد. ریشه اعتیاد یکسان بوده ولی شاخ وبرگ وتنوع آن زیاد است: برخی انواع اعتیاد نظیر مواد مخدر، قمار، انحرافات جنسی و الکل در جامعه با شدت بیشتری تقبیح شده اند و آشکارترند؛ در حالی که تعداد زیادتری اعتیاد داریم که کمتر مورد تقبیح اند نظیر اعتیاد به پرخوری و تعدادی از موارد اعتیاد هم وجود دارد که حتی ممکن است مورد تشویق هم قرار بگیرند؛ مانند اعتیاد به غرق شدن در ورزش و کار. در مجموع خیل عظیمی از مردم جهان حداقل به یک ماده یا رفتار یا .. معتادند و از عوارض آن رنج می برند. اما علیرغم تنوع شکلهای آن، ریشه اعتیاد تقریباً یکسان است. گفتم ریشه فرهنگی چون در اینجا ریشه اقتصادی اعتیاد بحث نمی شود و بنظرم در درجه دوم اهمیت قرار دارد زیرا اولاً در ثروتمندترین کشورهای جهان، اعتیاد بیداد می کند و در هر جامعه ای هم دیو اعتیاد، گریبان فقیر و غنی جامعه را گرفته است و طبق نظر متخصصین امر اعتیاد، باورهای خطایی در عمق ذهن افراد جا خوش کرده اند و ریشه و علت اصلی اعتیاد را باید در آنجا جستجو نمود. از قدیم گفته اند پیشگیری مقدم بر درمان است. بنظرم تحول باورها و تسلط بر ذهن، دو واکسن بسیار مؤثر و شاید تنها راههای ایمن سازی جامعه، علیه هیولای اعتیاد هستند. از طرف دیگر افرادی هم که در حال حاضر مصرف کننده مواد یا مبتلا به یکی از اقسام متنوع اعتیاد هستند برای درمان و ریشه کنی اعتیاد، باید انقلابی درونی در آگاهی خود به وجود آورند و در این "خصوص اراده کافی نیست!". از سوی دیگر در چند  جلسه اخیر مثنوی خوانی گروه ادبی "خمر کهن"، که بنده هم افتخار حضور در جلسات آن را داشته ام، به داستان معروف "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهت سماع" رسیده ایم که از طرف دوستان مورد مداقه قرار گرفته است. بنظرم در این داستان حضرت مولانا چند نکته کلیدی مبارزه با اعتیاد را هم ذکر کرده است. بنابراین در چند مطلب آینده، لایه های عمیق و پیامهای اصلی داستان با استفاده از سایر ابیات مثنوی شرح داده می شود. همینطور ده باور اشتباه مولد اعتیاد ( بر گرفته از کارشناسان جهانی مبارزه با اعتیاد)، جهت تنبه پیر و جوان!، ذکر خواهد شد. باشد که همه معتادان و مبتلایان به خطاها و غرض ورزی های ذهنی از گرفتاری خلاص شوند و سر رشته زندگی خود را از ذهن یاغی و نافرمان و اعتیاد پرور باز ستانند. گفتم "حضرت" مولانا، زیرا خداوند قادر متعال، از ما خواسته است که همیشه در لحظه به لحظه زندگی "حاضر" و ناظر باشیم و مولانا هم همواره "حضور قلب" داشت و شاهد بی غرض زندگی بود و با این کار و توکل به خدا، مانع شکل گیری افکار اعتیاد پرور می شد و در "حضور" ایشان "منیت کاذب" غایب بود:
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی 
      
و اما چکیده ظاهر داستان: