هیچ

  یا رب آن تمییز ده ما را به خواست
 تا شناسیم آن نشان کژ، ز راست

امروز دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 به اتفاق آقای دکتر گودرزی و آقای تیرانداز عازم دیدار آقای مصفا شدیم. به علت بیماری شدید اخیر؛ انتظار صحبتی از ایشان نبود و هدف ما هم عیادت بود ولی برخلاف انتظار، خوشبختانه تا حدود زیادی، به لطف خدا و رسیدگی خوب همسر گرامی شان و روزبه عزیز، رفع کسالت شده بود و توانستیم مانند سابق دقایق زیادی را به بحث و گفتگو بپردازیم و از این حیث سیراب شویم و با هم عکسی به یادگار بیندازیم و کلی هم البته با لطایف ایشان بخندیم!
 پیرمرد 82 ساله، ماشاالله همچنان با انرژی یک جوان، نکات ظریف و عمیقی را گوشزد کرد که اگر آویزه گوش شود در وانفسای غلبهء نفسانیات به داد عاقلان می رسد! البته اگر به قول مولانا گوش "خر نفس" بفروشیم و دگر "گوش واقع نگر" را بخریم!

در اینجا چندین نکته را سوغاتی این سفر، خدمتتان عرض می کنم که در لابلای صحبت های دلنشین ایشان به یادم مانده است. البته آنچه بیان می شود شاید مو به مو گفته خالص ایشان نباشد و ذهنیت بنده هم شاید اندکی، همراه آن آمده باشد، ولی در انتقال روح و لب مطلب ایشان امانت داری نموده ام:
·         آقای مصفا از آماده شدن آخرین کتابش گفت و دغدغه اش بابت جمع آوری مطالب پراکنده و هزینه چاپ آن. عنوان کتاب را هنوز در نظر نگرفته بود ولی گفت که کتاب در خصوص "صورت مسأله انسان" است. اینکه انسان هیچ مسأله واقعی ندارد و همه مسائل رنج آور روانی انسان، وهمی و غیر واقعی است و اصلاً وجود ندارند. ادراک "نبودن هویت کاذب و شاخ و برگهایش" کافی است.
·         "هیاهوی زیاد برای هیچ" و "هیچ" ؛ از جمله عناوین پیشنهادی کتاب از طرف دوستان بود!
·         اساس جهان و واقعیت های زندگی بر نیستی است (نیستی به معنای عدم وجود منیت ذهنی). جهان واقعی یعنی کوه، ستاره، ابرها و.. بر منفی بودن و نیستی استوار است. شما اگر کل جهان را بگردید اثری از این منیت ذهنی ( به اصطلاح ایشان و مولانا هستی روانی) پیدا نمی کنی! تنها انسان بیچاره است که بار سنگین هستی توهمی را بر ذهن خودش تحمیل کرده است.
·         یکی از دوستان پرسید: آقای مصفا شما چگونه به این ادراک نائل شدید؟ آقای مصفا هم گفت به جای گرفتن فوق لیسانس و دکترا و..توجه ام به واقعیت های زندگی جلب شده بود؛ به دیدن "عالم هستی مستغرق شده در نیستی"! .  ساعت ها به پشت بام می رفتم و به ستارگان چشم می دوختم و..این مقدمات باعث بسط آگاهی ام از این واقعیت شد که هستی روانی انسان هیچ و پوچ است و توهمی!
·         دیگری پرسید تحمیل این هیچ و پوچ به عنوان یک واقعیت مسلم! و انکار ناپذیر بر ذهن میلیونها انسان در هزاران سال متوالی چگونه امکان پذیر بوده است؟ جواب ایشان "خودباختگی" انسان بود و تربیت اشتباه انسان در عادت مزمن و اعتیاد به مثبت اندیشی.
·         انسان بایستی تغییر عادت دهد و منفی اندیشی پیشه کند. در هر چه می بیند "نیستی" را ببیند و عادت کند به دیدن از جایگاه عدم بر جهان عدم!؛ از درون عدم؛ و از بیرون هم عدم.
·         علت تحمیل این بار گران هستی؛ خود باختگی نسبت به تلقینات و تعبیرات مثبت اندیش دیگران است.
·         مسأله و موضوع اصلی انسان، زائد بودن این هستی است. هستی که وجود ندارد. حقارت، تشخص، حتی ترس بر اساس آن حقارت و..هم وجود واقعی ندارند. بنابراین شاید هیچی نگفتن؛ بهتر از کتابی باشد در موضوع نفس و هستی!
·         حتی اگر بر اثر یک تعبیر فکری (هیچ)، ترس یا خجالتی ایجاد شود؛ باز هم دلیل واقعی بودن آن تعبیر نیست. خود خجالت و ترس را هم اگر واقع نگرانه دیده شود هیچی نیست و حقارت و ترس به آن معنا از آن استنباط نمی شود. مثلاً لرزش دست و دهان هم؛ بدون آن تعبیر؛ نوعی زیبایی واقعی را نشان می دهد و نشانی از خجالت و ترس در آن نیست.
·         وقتی یقین حاصل کنی که پشت این در، گرگی(نفس) نیست یا وقتی ایمان بیاوری که سرطان(نفس) نداری؛ "قضیه نفس" به صورت بنیادی حل می شود و شاخ و برگ ها ی آن(ترس و خجالت و خشم و..) هم فرو می ریزند.
·         وقتی صورت مسأله انسان هیچ است و هویت فکری و "خود" وجود ندارد، وقتی درک کردی که خجالت، تشخص، حقارت و..وجود ندارند؛ رهایی از هیچ هم بی معنا می شود. خود شناسی هم بی معنا می شود و درد و رنج ناشی از هیچ هم بی معنا خواهد بود! درک و آگاهی عمیق این "هیچ بودن" برای خلاصی کافی است. لم ها و مراقبه کمک می کنند به گسترش و تعمیق این آگاهی.
·         آقای مصفا با اشاره به منظره کوه در پشت  پنجره اتاق، با لبخندی آن را دوست خودش خطاب کرد!      طبیعت زیبا و به ظاهر بیجان، به دلیل عاری بودن از هستی مجازی، زنده تر از انسان های وابسته به هستی مجازی! است.
·         اللهم ارنی الاشیا کما هی؛ خدایا واقعیت زندگی و جهان را همچنان که هست بر من آشکار نما:
·         طعمه بنموده به ما، و آن بوده شست (قلاب ماهیگیری)        آنچنان بنما به ما، آن را که هست
·         هست در چاه انعکاسات نظر                   کمترین آنکه نمایدسنگ، زر
·         یا رب آن تمییز ده ما را به خواست            تا شناسیم آن نشان کژ، ز راست          
·         آقای مصفا این شعر حضرت مولانا را که می فرماید: ای برادر تو همان اندیشه ای   مابقی خود استخوان و ریشه ای؛  اینگونه تفسیر کرد:  واقعیتی به جز جریان فکر و گوشت و استخوان وجود ندارد؛ یعنی چیز دیگری تحت عنوان "منیت" یا "هویت" بر گرفته از این جریان فکر یا بدن؛ وجود ندارد! 
شاد و سلامت باشید
موضوع: اصالت انسان، اعتیاد، مشاهده گری، توهم خود، معضل ذهنی