ملامتگرهای کوتوله ی خیالی (قسمت دوم)


از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمی گردد سرم (3-4126)

   در کتاب "چه کسانی در  سر تو زندگی می کنند" ابتدا بر این موضوع تأکید می شود که ما مسؤول رفتار، احساسها و افکار خودمان هستیم در نتیجه قادر به تغییر آنها هستیم...

   در این کتاب، نویسنده توجه  ما را به لحظات اشتباه کردن در زندگی، جلب می کند و اینکه عادت داریم در آن مواقع به خودمان چه بگوییم؟

   سپس برای اینکه به مشاهده کسانی که در سر ما زندگی می کنند، کمک کند می گوید تجسم کن که در حال رانندگی هستی و ناگهان متوجه می شوی که بنزین ماشین تقریباً تمام شده و همین الان باید یک پمپ بنزین پیدا کنی. این صحنه را با جزئیاتش تصور کن. بدنت را روی صندلی احساس کن و دستها را روی فرمان.. به درجه بنزین نگاه کن بنزین تقریباً تمام شده و چراغ هشدار آن روشن شده است..چیزی نمانده که ماشین متوقف شود...آنگاه توجه کن که در درون سرت به خودت چه می گویی؟

   تنها فکر مناسب با چالش روبرو که به ذهن خطور می کند این است:  "نزدیک ترین پمپ بنزین کجاست؟"

ملامتگرهای کوتوله ی خیالی (قسمت اول)


   کتاب "چه کسانی در سر تو زندگی می کنند؟" اثر مری گلدینگ و ترجمه رضا سیفی و شیرین شریفیان انتشارات فراروان؛ بهانه ای شد تا بحث شیرین! "ملامت خود" را در چند قسمت و مطالب "کتاب" را از قسمت های بعد مرور کنیم. البته شیرین از این نظر که؛ شناخت و مشاهده درونی ملامت خود، برای رهایی از شر "منیت"، کار ساز است و به قول آقای مصفا یکی از کلیدهای رهایی است؛ زیرا "ملامت خود" از ستونهای اصلی منیت محسوب می گردد.

  ولی واقعیت مطلب این است که تلخ ترین قسمت زندگی همین جاست. چه چیزی بدتر از اینکه بدترین دشمنان ما دائم در کنار ما باشند و در گوش ما نجوای بازخواست و محکوم نمودنمان را مرتب و به ویژه موقع اشتباه تکرار نمایند و همراه آن زهر خودشان را هم که همانا هیجان منفی است؛ (نظیر افسردگی ، احساس حقارت و حماقت و بدبختی و خشم و..) بر جان شیرین ما تزریق نمایند!... خوب ما هم که بشریم و جائز الخطا و مرتب اشتباه می کنیم! (هر چند بیشتر آنچه اشتباه حساب می شود بیشتر ناشی از توقعات و حرص بیش از حد ماست که بر آورده شدنی هم نیست!!) پس می بینیم که چه تله ی خوبی برای "ملامت خود" فراهم شده است! و بیچاره جان شیرین ما...

اینجاست که باید از عمق جان فریاد بر آورد که:
میازار "خود" را که حوری وش است!
که جان دارد و جان شیرین خوش است

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت ششم)


   در بررسی قدم به قدم علت و سرچشمه ی کردار، گفتار، هیجان و حال بد، رسیدیم به "رویداد و اتفاقی" که ظاهراً متهم ردیف اول است؛ ولی این رویداد فقط حکم کبریتی را داشته که  انبار هیزمی را در وجود ما روشن کرده و هیجان و حال بد را ایجاد نموده است. اگر انبار هیزم نبود هیچ کبریتی، قادر نبود این آتش را بر پا نماید! متعاقب حال بد ( نظیر ترس و غم و..)، کردار و گفتار بد متولد خواهد شد و پشت هیجان و حال بد هم علت دیگری پنهان شده است: فکر یا پندار منفی و بد! گفته شد که این راز بزرگی است که هر کس باید خودش آن را در درونش کشف و مشاهده نماید.
   برخی از افراد تا این مرحله پیش رفته اند ولی چون مرحله بالاتر را کشف نکرده اند و در همین مرحله درجا زده اند و در راه حل بنیادی مسأله ( تحول اساسی به سمت گفتار، کردار و حال خوب) عاجز هستند. هدف آنها این بوده که با کمک تغییر پندار بد به پندار خوب از طریق خود پندار! ، راه حلی ( هر چند سطحی) پیدا کنند.
   اگر منصف باشیم برخی روشهای استفاده از پندار، برای رفع مشکل و بیماری پندار، چندان هم بی فایده ی بی فایده هم نبوده است!( شاید هم علت این فواید،  دخالت نسبی مشاهده گری بوده است)... اما برخی از این روشها هم فقط بر مشکل افزوده و قوز بالا قوز ایجاد نموده است!! در اینجا دو نمونه از این نوع تاکتیک ها برای روشن تر شدن موضوع بیان می گردد:

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت پنجم)


   قدیمها وقتی هر روز از روی زمین می دیدند که خورشید فروزان، از افق زمین  طلوع و غروب می کند، می گفتند خورشید دور زمین می گردد. ولی بعد ها یافته های علمی و مشاهده از فضا نشان داد که اصل قضیه چیز دیگری است.
   همینطور وقتی فردی رفتار و گفتار و هیجانی(خشم، ترس، افسردگی و غمو..)  بروز می دهد، اگر از او بپرسید که علت رفتار و گفتار ت چه بود؟  جوابش این است که خوب، معلوم است دیگه مثل روز روشن است که علت اصلی رفتار و گفتار و هیجانم؛ فلان و بهمان اتفاق زندگی بود، شکست یا پیروزی در کنکور، خواستگاری، ..یا رفتار همسایه،  پدر و...و الا ، من که مرض نداشتم این رفتار و گفتار را بروز بدهم!! واضح و مبرهن است، اگه هم آن وضع و عامل بیرونی تغییر کند رفتار و گفتار من هم تغییر خواهد نمود.. 
   البته گاهی به این سادگی هم نیست و ندیدن و کوری عمیق تر است!! گاهی حتی هیجان همراه رفتار و گفتارش را هم متوجه نمی شود...فقط می بیند که متعاقب فلان عامل بیرونی  به طور اتو ماتیک فلان رفتار را انجام داده است... یا حتی گاهی آن رویداد را هم متوجه نمی شود...مثلاً می بیند که غمگین و افسرده شده ولی عامل بیرونی را که این هیجان منفی را در او ایجاد کرده متوجه نمی شود...
   اگر متوجه این زنجیره ی علت و معلول بشود معنایش این است که مشاهده گری در او هنوز فعال است..

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت چهارم)


   در قسمتهای قبلی گفته شد که حسرت مردگان این است که واکنش جانفرسا و کورکورانه ی همراه خشم، حرص، جهل و نگرانی آنها در طول زندگی تقریباً بی فایده بوده و باعث تغییر مثبتی در زندگی شان نشده و بلکه کاملاً بر عکس؛ عامل بدبختی آنها همین بوده است. اگر در هر واقعه ای بدون خشم، حرص و نگرانی صبر می کردند، حاضر بودند و کنش خردمندانه بروز می دادند، نتیجه بهتر می شد. زیرا تغییرات لحظه به لحظه دنیا به همراه گوهر حضور صابرانه  و انرژی زندگی، حلال همه مشکلات است و نیازی به خشم، حرص و نگرانی ویرانگر نیست.
   از طرف دیگر در ریشه یابی بروز خشم و حرص و نگرانی و.. به علت آنها پی می بریم: اینکه دنیا را وارونه می بینیم . در واقع به دلیل اوهام منیت، قادر به دیدن دنیا همانطور که هست نیستیم ( مراجعه شود به داستان خیالات ناشی از درخت گلابی- یا "امرودبن" که کنایه از اوهام منیت است- در دفترچهارم مثنوی) و در نتیجه بی خود و بی جهت به دام خشم، حرص و نگرانی و دردهای جانکاه دیگر می افتیم!
   بالاترین میوه و ثمره ی هستی یعنی "چشم حقیقت بین" با صبر و گذر از منیت و تمرین مشاهده گری درست حاصل می شود و مانند کاشتن بذر یک گیاه صبر و حوصله می خواهد، تا به تدریج رشد کند و در نهایت به بار بنشیند. هر عجله یا حرص برای دیدن نتیجه و مثلاً کنار زدن خاک به منظور دیدن جوانه گیاه، رشد و نمو گیاه را مختل می کند......  
   برای تقویت چشم حقیقت بین ( دیدار نیک) یکی از رازها این است که از سطح به عمق و از ظاهر به باطن و از بیرون به درون نظر کنیم و پله پله با صبر، باید قدم بر داریم و دیده را از ناپاکی ها پاک کنیم، تا لایق دیدار یار شویم. یکی از رازها ی مهم برای این پاکسازی این است که؛ فلش و جهت توجه مان را از بیرون به درون و از دیگران به خودمان متوجه نماییم.
   چند قانون یا راز دیگر که گفته خواهند شد همگی در این مورد اشتراک دارند که به ما کمک می کنند تا به جای گیر دادن به دیگران یا مقصر دانستن همسر، فرزند، پدر مادر، همکار، همسایه، هموطن، حوادث و محیط  و...فلش توجه را به درون برگردانیم:
راز دوم: قانون عمل و عکس العمل ( کارما)

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت سوم)


راز اول:

 صبر و نردبان:

صبـــر را سلّــــم کنــم ســـــوی درج
تــا بــرآیــم، صبــرمفتـــــاح الفــرج
     سلم= با ضمه س و فتحه و تشدید لام به معنای نردبان است. (6/4913)
مولوی می فرماید: صبر را نردبان می‌کنم تا بالاخره بر بام مقصود برآیم زیرا که صبر کلید گشایش است.
بنظر می رسد که حکمت زندگی انسان بر روی زمین رشد و تکامل گام به گام انسان از طریق زندگی زمینی باشد. در این مسیر پر فراز و نشیب  و در این صعود از نردبان تکاملی، بهترین یار و یاور انسانهای طالب پیشرفت روحی صبر و پایداری است. در این سیاره قرار است هر روز و هر لحظه تمرین کنیم و این سیاره و ساکنین اش باشگاه بزرگی است برای یادگیری و پیشرفت ما.. مثل یک ورزشکار یا هنرمند یا دانشمند..از کوچک و ریز شروع کنیم و به بزرگ و بزرگتر برسیم!.. از حسهای زمخت شروع کنیم تا به حسهای لطیف تر و ظریف تر برسیم...از علل ظاهری شروع کنیم تا به علل باطنی و سرانجام به علت العلل برسیم..مداومت و نهراسیدن از افتادن رمز پیروزی است. درست شبیه کودکی که می خواهد راه رفتن یاد بگیرد...

چند تمرین مهم:

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت دوم)


پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
از دید مولانا و دو باره به نقل از پیامبر اکرم (ص)؛ آدمی، دنیا را وارونه می نگرد و آنطور که هست نمی بیند؛ بنابراین از خدا می خواهد که برای خلاصی از این جهل مرکب، واقعیت چیزها را آنطور که هستند بر انسان طالب حق، نمایان سازد:
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آن چنان که هست در این "خدعه سرا"
خدعه سرا= خانه نیرنگ دنیا
آیا این دعا برای این است که مانند یک دانشمند کنجکاو تمامی قوانین خلقت را بداند و از این طریق قدرت، ثروت و یا شهرتی کسب نماید یا حداقل، کنجکاویش ارضاء شود؟! خیر. مولانا فقط با قوانین و رازهای حاکم بر هستی آدمی کار دارد. آنهم برای اینکه از رنج و جهنم جانکاهی که دچارش شده، خلاص شود و بهشت درونی را ادراک نماید. و الا ، دانستن خیلی چیزها در این دنیا بی فایده و یا حتی مضر است و تنها حکمت و دانش رهایی بخش، درک جوهر آدمی است:
صد هزاران فضل داند از علوم
جان خود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
از همین رو اگر از حضرت مولانا بپرسید که هدف از زندگی آدمی چیست؟ می گوید هدف کشف رازهای هستی حاکم بر جوهر آدمی و تبعیت از آن رازها و قوانین است. اما نحوه کسب این دانش هم بسیار مهم است. ابتدا شاید لازم باشد این قوانین را از زبان دیگران و به طور غیر مستقیم و تقلیدی بشنود(پندار نیک). اما در مرحله اصلی تنها از راه کشف مستقیم و از طریق مشاهده گری و نور حق است(دیدار نیک) ، که به این درک حیات بخش نایل خواهد شد:
آنکه او از پرده تقلید جست
او به نور حق ببیند آنچه هست

دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت اول)


  حضرت مولانا به نقل از حضرت رسول الله ( ص) می فرماید که "حسرت مردگان" از خود مرگ نیست، بلکه آن حسرت بر فرصت های از دست رفته است(دفتر 6 از بیت  1450):

راست گفتست آن سپهدار بشر

که هر آنکه کرد از دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غبن موت

غبن= با فتحه غ و سکون ب؛ به معنای زیان دیدن در معامله است

بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت


تجربیات منتشر شده از کسانی که تجربه مرگ موقت را داشته اند حاکی از آن است که خود مرگ برخلاف تصور ما ترسناک نیست وحتی بسیار شیرین هم هست...اما چیزی که یک مرده را می رنجاند پدیده مرگ نیست بلکه درست زندگی نکردن است...به عبارت دیگر کسی که هنر زندگی کردن را بلد باشد با لبخند و بدون حسرت خواهد مرد...اما وصف حال و ناله ی آنها که از این هنر بی بهره بوده اند در هنگام مرگ چنین است:
دریغا! چرا مرگ را که گنجینه ی هر گونه حشمت و توشه است مورد توجه خود قرار ندادم؟ و چرا از فرصت های زندگی برای تهذیب نفس و کمال روح بهره نجستم؟( نقل ازشرح آقای کریم زمانی):

فقط مشاهده


   مشاهده گري بي غرض یا مشاهده ی صرف؛ يعني ديدن تغييرات مداوم ذهن و بدن و مشاهده ی مشاهده کننده در هر لحظه، بدون دخالت "منيت"... فقط بدانيم ذهن هم اكنون در چه حالتيست و با پذیرش آن حالت، يقين بدانيم كه اين وضع ناپايدار است و مي گذرد..هیچ کار دیگری لازم نیست..اگر سعي كنيم كار بيشتري انجام دهيم از مشاهده ی درست خارج شده و دچار "منیت" شده ایم و حالمان بد می شود...بنابراین هيچ كنترل و ملامتي يا توقع نتيجه اي لازم نيست...بروز نتیجه وظیفه ما نیست.. خودش در وقت مناسب فرا خواهد رسید..

   به عبارت ديگر در اين مشاهده، ردي از خشم نباشد يعني سركوب، نپذيرفتن و پنهان كردن وضعيت فعلي ذهن.. يا ملامت خود بابت اين وضعيت...

   از سوي ديگر حرص براي هر گونه تغيير يا نگران نتيجه بودن، يا حرص براي غرق شدن در وضعیت پیش آمده و به طور عمدي غرق شدن در افكار و هيجانات وضعيت فعلي.. و واكنش دادن بر اساس آنها( با حرف زدن يا عمل كردن..) نباشد... معناي ديگر "وراي منيت بودن" همين است.

ان شاء الله (قسمت دوم)


   گفتن "اگر خدا بخواهد" شاید راحت باشد و از روی عادت صورت بگیرد. پرسشی که مطرح می شود ، این است که از کجا بفهمیم که آن طور که مولانا می گوید از عمق جان و خالصانه "ان شاءالله" می گوییم؟ پاسخ را می توان با تعمق بر روی معنای آن پیدا نمود:
شبه انسان "خواسته پرور"!
   شاید اگر بخواهیم بزرگترین و ریشه ای ترین انحراف آدمی را پیدا کنیم، به حرص و طمع برسیم. حرص همانا تولید ذهنی مستمر خواسته های توهمی، غیر ضروری، مضر، فراوان و متضاد است. سبب سازی انسان، از همین خواسته ها و اصرار و ابرام بر؛ بر آورده شدن آنها؛ آنهم از راههایی که خودمان تعیین کرده ایم؛ شروع می شود. خواسته هایی که بر اساس آنها ممکن است عملی هم انجام دهیم و انتظار بی جا داشته باشیم که متعاقب آن، همان بشود که ما می خواهیم. البته بینش و دیده ای سبب سوراخ کن لازم است تا با مشاهده ی بی غرض درون ذهن، آدمی به این نقطه ضعفش پی ببرد. در غیر این صورت اصلاً این پاشنه آشیل کشنده را نمی بیند و جاهلانه و مغرورانه، یکی شدن خود با این نقطه ضعفش؛ یعنی غرق شدن در خواسته های ذهنی اش را متوجه نمی شود.  
   اگر خواسته ای توهمی بر آورده شود به جای شکر، راضی نیستیم و بیشترش را می خواهیم و اگر هم بر آورده نشود، به جای صبر، دچار رنجش و خشم می شویم. این خواسته های غیر منطقی و بی انتها همان حرص یا شهوت عام بشر است. اما خواست خدا با سبب سوزی اش دیر یا زود، تمام توقع و انتظارات ونقشه های شوم نفسانی ما را نقش برآب می کند. ولی متأسفانه اغلب تا آخر خط از سبب سوزی خدا درس عبرت نگرفته و همچنان بر طبل حرص و آز می کوبیم! حتی در خود شناسی هم دست از حرص و خواسته های خود نشسته و حرص می زنیم که چیزی بشویم!
   و اما سبب سازی ما و سبب سوزی حق:

ان شاءالله (قسمت اول)


   در ادامه مطلب "دیده ی سبب سوراخ کن"، به ابیاتی چند از مثنوی اشاره خواهد شد که با ذکر مثالهایی به سبب سازی جاهلانه آدمی از یکطرف و سبب سوزی خداوند و لزوم توجه به مسبب الاسباب و ذکر "ان شاءالله"، از طرف دیگر پرداخته است. این ابیات از دفتر اول؛ داستان شاه و کنیزک و مغرور شدن پزشکان و در نظر نگرفتن قدرت مسبب الاسباب در درمان کنیزک، و همچنین از دفتر ششم؛ حکایت دژ هوش ربا و غفلت و غرور شاهزادگان از "ذکر استثناء"، آورده شده است.
   "ان شاء الله" همانطور که می دانید، به معنای "اگر خدا بخواهد" است و "استثناء" هم اصطلاحاً به معنا ی گفتن آن است.
   به طور خلاصه بنظرم می رسد که حضرت مولانا در این ابیات می خواهد توجه ما را از یک سو به محدودیتها، اشتباهات، نواقص و آسیبهای افکار و اندیشه های بشر و از سوی دیگر به وسعت بی انتها، خلاقیت و معنویت سرشار "فضای ورای فکر" که همان حوزه "ان شاء الله" است، معطوف نماید. این حوزه ی "سکوت ظاهری ورای افکار" نزدیک ترین حوزه به خلقت شکوهمند الهی و ملکوت اعلی است. از طریق "آگاهی ورای افکار" می توان پنجره ای به سوی واقعیات هستی گشود.

دیده ی سبب سوراخ کن - قسمت چهارم


   سلام دوستان عزیز، از اینکه مدتی بدون خبر، غیبت داشتم عذر می خواهم. در سفر بودم و سلامت و دعا گوی شما و اینک، توجه مبارک را ( توجه یا همان مشاهده؛ مبارک ترین و گرانقدرترین هدیه الهی است)؛ به ادامه مطلب قبلی جلب می نمایم:

سنتی بنهاد و اسباب و طرق
طالبان را زیر این ازرق تتق

خداوند در زیر این آسمان آبی راه و روشی را برای طالبان تعیین کرده است ( ازرق= آبی و تتق= با ضمه هر دو "ت" به معنای پرده است. سنت= در اصل به معنای قانون جهانی و ثابت طبیعت و خلقت است. اما در اینجا به معنای امور عادی و روتین زندگی است که ذهن بشر به آن عادت کرده و خلاف آن را معجزه می انگارد.)

بیشتر احوال بر سنت رود
گاه قدرت، خارق سنت شود

بیشتر امور قرار است بر طبق روال عادی و مورد انتظار ذهن بشر انجام شود؛ اما گاهی قدرت الهی خودش را نشان می دهد.

ای گرفتار سبب بیرون مپر
لیک عزل آن مسبب ظن مبر

ای گرفتار علل و اسباب ظاهری سعی کن که بر طبق این علل ظاهری عمل کنی ولی خداوند را مانند خودت اسیر این علل و اسباب ظاهری مپندار و تصور نکن که خداوند که مسبب الاسباب است مانند تو محدود و اسیر این امور و اسباب می باشد.

لیک اغلب بر سبب راند نفاد
تا بداند طالبی جستن مراد

نفاد = با فتحه "ن" به معنای تمام شدن است.

دیده ی سبب سوراخ کن - قسمت سوم



   حضرت مولانا در ادامه سخن از"دل سنگ" که حتی پند پیامبران هم در نرم شدنش بی ثمر بوده است؛ بلافاصله از ابیات 1537 به بعد ( شرح مثنوی دفتر پنجم، استاد کریم زمانی)، از چاره دل سنگ شده و اسیر علل و اسباب مادی، می گوید:

   چاره، عطای متحول کننده (عطای مبدل) است. عطای متحول کننده الهی، همانا ورود به حوزه لامکان و لا زمان الهی است. حوزه ای که فیزیک کوانتوم آن را "جهان امکانها" می نامد. اینکه با اتصال به هوشیاری لامکان و لازمان در ورای افکار، می توان امکانهای جدید خلق نمود. چیزی شبیه به معجزه. این عطا و داد و دهش لامکانی و لازمانی الهی قادر به غلبه به هر پیش زمینه ای است:

چاره ی آن دل، عطای مبدلی است
داد او را قابلیت شرط نیست

دیده سبب سوراخ کن - قسمت دوم


   پرسش این بود که چرا تغییر از اخلاق و حال بد به اخلاق و حال خوب و خوش چنین دشوار می نماید و آدمی کمتر در آن موفق بوده است؟ حتی اراده هم برای این تغییر کافی نیست و مغرور شدن به اینکه هر وقت اراده کنم می توانم تغییر کنم؛ هم حتی مزید بر علت می شود و آدمی را در حال بد بیشتر غرق می کند!

علل و اسبابی که در چنبره آنها گرفتار شده ایم را می توان در دو گروه خلاصه نمود:


علل و اسباب فیزیولوژیک

   مغزآدمی از دو بخش مغز حیوانی و انسانی تشکیل شده است که شاید در قسمتهای بعدی بیشتر به آن پرداخته شود. اما به اختصار مغز حیوانی مسؤول حفظ بقا و حفظ نسل بشر است. "مغز زیرین" مسؤول بروز احساسات خشم و ترس و مکانیزم جنگ یا گریز است. اصل اساسی حاکم بر این مغز این است که هر چه به حفظ و تثبیت بقا و تکثیر نسل منجر شود، معمولاً خوشایند است و لذت بخش و به شدت برای انسان و حیوان جاذبه دارد. خوردن، خوابیدن و تولید مثل از لذت بخش ترین لحظات عمر آدم و حیوان است. هر چه هم برخلاف اینهاست؛ نظیر گرسنگی، کم خوابی و دوری از یار، معمولاً نا خوشایند بوده و درد آور است و خشم و نارضایتی را بر می انگیزاند. شاید اصلی ترین قانون حاکم بر مغز حیوانی همین است: "جذب شدن به لذتها و دوری و نارضایتی از عوامل ناخوشایند و رنج آور". بنابراین نیازهای پر قدرت فیزیولوژیک شاید به عنوان یکی از علل اسارت آدمی مطرح هستند.

   اما مغز انسانی یا ناحیه قشر مخ، وظیفه اش کنترل و هدایت مغز حیوانی است، تا پاسخ به نیاز های غریزی، بدون کمترین آسیب به خود یا دیگران همراه باشد و طوری این نیازهای غریزی مهار و هدایت شوند که نیاز انسانی عشق یا همان احساس یا نیاز ماورایی "یکی بودن با همه" و محو "منیت" هم بر آورده گردد. در واقع این قسمت از مغز انسان وظیفه اش تغییر و تحول معنوی و ایجاد "حال خوب" است.


علل و اسباب روانی و تلقینی

دیده ی سبب سوراخ کن - قسمت اول


پرسش اساسی

زانبیا ناصح تر و خوش لهجه تر
کی بود؟ که گرفت دمشان در حجر

از پیامبران پند آموز ترو خوش سخن تر چه کسی بوده؟ که نفس و دم گرمشان در سنگ هم اثر می کرد.

زآنچه کوه و سنگ در کار آمدند
می نشد بدبخت را بگشاده بند

از نصیحت های پیامبران حتی کوه ها و سنگها نیز متحول شدند ولی آدمهای نگون بخت از بند غفلت و اسارت رها نشدند.

آنچنان دلها که بدشان ما و من
نعتشان شد: بل اشد قسوتاً

قلب هایی که گرفتار خود بینی هستند در قرآن کریم اینگونه توصیف شده اند: " حتی از سنگ نیز سخت ترند." آیه 74 سوره بقره
نعت= صفت

علت این سنگ دلی چیست؟

فواید مراقبه مشاهده گریmindfulness از دیدگاه دانشمندان غربی 6


بیماری دیابت

انواع دیابت :

1- دیابت نوع 1 (وابسته به انسولین): این نوع دیابت بیشتر در کودکان و جوانان دیده می شود و درصد کمی (10 – 15 %) از کل بیماران را شامل می شوند. دراین نوع دیابت به علل مختلف غده پانکراس قادر به ترشح انسولین نیست ، به همین دلیل افراد مبتلا باید تحت درمان با انسولین قرار گیرند.

2-دیابت نوع 2 (غیر وابسته به انسولین) : این نوع دیابت بیشتر در افراد بالای 30 سال مشاهده میشود و درصد زیادی  (85 – 95%) از کل بیماران را شامل می شود. در درمان این نوع دیابت کاهش وزن ، رژیم غذایی مناسب ، ورزش و تحرک از اهمیت خاصی برخوردار است. چنانچه رعایت موارد فوق موثر نباشد معمولا" داروهای ضد دیابت تجویز می شود.

هنر اوج گرفتن از تراز پست انر‍ژ‍ي "منيت"- قسمت دوم


داستان "وصیت کردن پدر، دختر را که خود را نگهدار تا حامله نشوی از شوهرت" از مثنوي معنوي

ابتدا سمبلهاي داستان: خواجه= حقيقت يا عارف رسيده به حقيقت؛ دخترخواجه= من و شماي انسان كه درگير هويت كاذب يا همان شوهر داستان شده ايم؛ شوهر= نفس يا هويت كاذب يا منيت؛ آميزش= همسان پنداري يا اين هماني و يكي شدن با منيت؛ حامل شدن= نتيجه رنج آور آميزش و يكي شدن با نفس؛ كوري= نديدن و عدم مشاهده گري، كوري و عدم مشاهده به يكي شدن با هويت كاذب مي انجامد. كفو نبودن= همتراز نبودن انرژي مشاهده گري با منيت، تفاوت سطح انرژي بهشت با جهنم  

شرح كامل اين داستان عميق، در قسمت قبلي ارائه شده است و در اينجا فقط چند نكته پس از ابيات مثنوي خاطر نشان گرديده است: 

خواجهای بودست او را دختری
زهره ‌خدی مه ‌رخی سیمین ‌بری

گشت بالغ داد دختر را به شو
شو نبود اندر کفائت کفو او

تا اينجا مشخص است كه با يكي شدن با "نفس" يا "منيت"، خودمان را ارزان فروخته ايم و بيگانه را خودي انگاشته ايم. در حال حاضر بنظر مي رسد كه تنها راه تفكيك و طلاق؛ مشاهده گري از سطح انرژي بالاتر است. جايگاه و اصالت واقعي ما در حوزه رفيع انرژي مشاهده گري است. بهتر است لحظات بيشتر و بيشتري از عمر خود را در آن جايگاه ملكوتي حضور داشته باشيم. راههاي ديگر براي خلاصي از نفس، كه در سطح انرژي منيت انجام مي شود، خيلي مؤثر نيستند. راههايي چون فكر كردن معمولي ( به جاي شهود وراي فكر)، در "سطح انرژي منيت" صورت مي گيرد و راه به جايي نخواهد برد.

گفت دختر را کزین داماد نو
خویشتن پرهیز کن حامل مشو

ناگهان به جهد کند ترک همه
بر تو طفل او بماند مظلمه

هنر اوج گرفتن از تراز انرژی پست "منیت"- قسمت اول


لم صخره نوردی!!
  
بزرگترین اشتباه در قبال "منیت" این است که خود را با آن یکی قلمداد کنیم. این اشتباه همان identify نمودن یا تعیین هویت با منیت است که به اشکال مختلف ترجمه یا عنوان شده است که یکی نمودن، این همانی یا همانند سازی از جمله آنهاست. یکی نمودن خود با ذهن و محتوای آن را اکهارت تله؛ و خودی پنداشتن افکار بیگانه را محمد جعفر مصفا؛  و آمیزش با نفس را حضرت مولانا از بزرگترین حربه های نفس می دانند.
مولوی حداقل در یک داستان، به طور دقیق به این حربه نفس اشاره نموده است و مشکل بودن خلاصی از این "دام چسبنده" را به زیبایی هر چه تمامتر تأکید نموده است.

ابتدا شرح آن داستان مثنوی را تا حدود زیادی در این قسمت مطالعه نمایید، تا اصل داستان در قسمت بعدی باز گو گردد!! (دوستان می توانند از شرح داستان، اصل داستان را حدس بزنند و جایزه دریافت کنند!!!)

"هنر زندگی کردن" بهتر است یا علم و ثروت؟


   علم و ثروت، در دنیای رقابتی امروز موجب کسب قدرت و امکانات ورفاه بیشتر است. اما اینها بدون "هنر زندگی کردن"، تابلوی خشنی از زندگی را رسم می کند و رفاه و خوشبختی واقعی را از همگان سلب می نماید. هر فرد یا جامعه ای که علم و ثروت بیشتری داشته باشد می تواند سایر افراد و حتی طبیعت را به زیر یوغ خود در آورد. ابزار کسب علم و ثروت هم IQ و زرنگی و تلاش و تقلاست و شاید همدلی و عشقی هم لازم نباشد؛ این می شود که زمین و آب و هوا آلوده شده و خونها ریخته می شود و در نهایت زمین مادر از علم و ثروت و زندگی واقعی هم تهی می گردد. اما برای هنر زندگی، تقویت و تحکیم هوشهای هیجانی و معنوی و محبت و همدلی لازم است تا عشق و صلح و هماهنگی گسترش یابد و مراقبه، ابزاری است برای تقویت این هوشها و توانایی های از یاد رفته.
  

جذبه دیدن تغییر 2


تقدیم به مراقبه گرهای ویپاسانا

واقعیتی علمی را می خواهم خدمتتان عرض کنم به دومنظور  اول تأییدی بر تجربه مراقبه ویپاسانا  و دوم تأکیدی بر نفی برچسبهای ذهنی. 

در واقع اول بار این یافته  را در مطلبی تحت عنوان
Vipassana meditation and the scientific world view
"دیدگاه جهان شمول مراقبه ویپاسانا و علم" از پروفسور پل  فلایشمن  Fleischman روانپزشک ( استاد روانپزشکی دانشگاه بیل) و مراقبه گر ویپاسانا خوانده بودم.
ایشان تجربه جذبه مراقبه ویپاسانا را با یک "یافته علمی" مقایسه کرده بود که بنظرم بیشتر برای کسانی که این تجربه را حس کرده اند یعنی مراقبه گرهای ویپاسانا، شاید جالب توجه باشد:

جذبه ديدن تغيير


تقديم به همه مراقبه گرهاي ويپاسانا:
سياره اي با ميلياردها چراغ چشمك زن الوان!

براي ديدن اين سياره نه تلسكوپ به كار مي آيد، نه ايستادن و چشم غير مسلح! تنها بايد نشست و چشمها را فرو بست! نه تصوري لازم است و نه تخيلي! تنها بايد دم و بازدم را مشاهده كرد آنچنان كه هست... تا ذهن  آرام گيرد و چشم دل باز شود!  سپس نوبت اسکن و مشاهده ي حسهاي واقعي و اين زماني سراسر بدن است. آنگاه اگر صبور باشي و عجله نكني؛ زيباترين سياره عالم هويدا مي شود؛ سياره اي با ميلياردها چراغ چشمك زن الوان!
   
هر چراغ با نور ضعيفي روشن مي شود و آن نور شدت مي گيرد. به اوج نور كه مي رسد ممكن است چند صباحي بدرخشد ولي رو به افول مي گذارد و سرانجام خاموش مي شود!

تغيير تغيير تغيير!

سر تسليم فرو مي آورد به تغيير!

تغيير تغيير تغيير!

فواید مراقبه ی مشاهده گری mindfulness از دیدگاه دانشمندان غربی 5


  
مراقبه بصیرت؛  تقویت سیستم ایمنی و مقابله با بیماریهای عفونی

   تحقیقات نشان داده است که مراقبه بصیرت در افزایش کارایی سیستم ایمنی بدن بسیار مؤثر است. یکی از مکانیزمهای آن برای بهبود سیستم ایمنی، کاهش کورتیزول است. زیرا کورتیزول که هورمون استرس هم نامیده می شود، در زندگی استرس آمیز ما مرتب ترشح می گردد و با تمرین مرتب مراقبه کاهش می یابد. ترشح مداوم کورتیزول، سیستم ایمنی را تضعیف می نماید. شاید در کنار تهیه دارو و واکسن برای مبارزه با بیماریهای عفونی، عاقلانه ترین کار تقویت سیستم طبیعی دفاع بدن باشد، زیرا هیچ دارو و واکسنی بدون فعالیت سیستم ایمنی بدن، مؤثر نخواهد بود. به ویژه آنکه هزینه تهیه دارو و واکسن سرسام آور بوده و اغلب ممکن است عوارضی در پی داشته باشند. بنظر می رسد که امروزه نوعی "ورزش مغز" قادر به تقویت سیستم ایمنی بدن است. این ورزش ارزان که می تواند در دسترس همگان باشد، مدیتیشن یا مراقبه بصیرت (ویپاسانا) است:   

خر خندان



فاطمه:
سلام خدمت شما جناب آقای دکتر بنانی. امیدوارم خوب و سلامت باشید.
من یک سوال غیر عادی دارم که البته بیشتر فضولیه!! توی فیسبوکتون از عکسهای درکه یه عکس دارین که یه الاغی هست که یه حالت لبخند داره،خیلی بامزه ست!! انگار داره به یه حرفی یا حرکتی می خنده!! برام سواله که این الاغ اون موقع واقعا داشت می‌خندید و شما حرفی زدید که خندید یا کلا قیافه ش اینطوری بود؟
امیدوارم سوال هرزی نکرده باشم و جسارت هم نباشه.فقط کنجکاوی باعث شد این سوال رو که شاید به قول جناب مصفا بیهوده هم باشه بپرسم.
عذر میخوام اگر جسارت کردم.
ممنون از شما.
پایدار باشید

منصور: 
فاطمه عزيز،
احتمالاً قيافه اش اينطوري است. اما اگر بدانيد كه بنده دكتر دامپزشك هستم و شايد حالش را پرسيده ام خنده ايشان هم قابل توجيه است. به من خنديده كه:

 "بابا جان حالم خوبه ولي توي انسان مريضي و بدبختانه دكتري هم براي مداواي درد بي درمانت وجود نداره!!! شايد اگه مثل ما خرها بتواني در زمان حال زندگي كني، و روزانه مدتي مثل ما حيوانات به هيچ كاري نكردن اختصاص دهي و خودت را متكبرانه بالاتر از ما خرها حساب نكني و در فكر آزار ديگران و از جمله ما خرها نباشي،... خدا بهت رحم كنه و بيماري نفساني ات شفا يابد"

شاد باشيد و رها
منصور



تغییر غم به شادی و گوهر صبر


   پذیرش و استقبال عاقلانه از غم اولین قدم در تحول معنوی است و کنش خردمندانه برای کشف و استخراج خیر و شادی درون غم، قدم بعدی است. این کار هم تنها از مشاهده بی غرض بر می آید! فرار از غم و نپذیرفتن آن یعنی از دست دادن گوهر زیبای پنهان شده در آن!

  عاقل از پاندول نامتعادلی که یک طرف آن سرکوب، نپذیرفتن و فرار از غم و سوی دیگرش غرق شدن و تسلیم شدن به آن است خارج شده و در تعادل ذهن و خردمندانه به آن نگاه می کند:

غم چو بینی در کنارش کش به عشق
از سر ربوه نظر کن در دمشق

ربوه= با ضمه ر ؛ سکون ب و فتحه واو یعنی بلندی و تپه

   برای دیدن زیبایی بی نظیر دمشق باید از ربوه به آن نگاه کنی. برای مشاهده غم هم باید از بلندای تپه بی غرضی به آن نگاه کنی! تا جواهر موجود در آن را ببینی! بهترین جواهر آن هم صبر و تعادل ذهن است!! اگر زاویه دیدت را عوض نکنی و از پایین همراه با خشم و حرص به آن نگاه کنی بدبختی اش را می بینی که در واقع همان واکنشهای مغرضانه ی "خود"ت است!!