ان شاءالله (قسمت اول)


   در ادامه مطلب "دیده ی سبب سوراخ کن"، به ابیاتی چند از مثنوی اشاره خواهد شد که با ذکر مثالهایی به سبب سازی جاهلانه آدمی از یکطرف و سبب سوزی خداوند و لزوم توجه به مسبب الاسباب و ذکر "ان شاءالله"، از طرف دیگر پرداخته است. این ابیات از دفتر اول؛ داستان شاه و کنیزک و مغرور شدن پزشکان و در نظر نگرفتن قدرت مسبب الاسباب در درمان کنیزک، و همچنین از دفتر ششم؛ حکایت دژ هوش ربا و غفلت و غرور شاهزادگان از "ذکر استثناء"، آورده شده است.
   "ان شاء الله" همانطور که می دانید، به معنای "اگر خدا بخواهد" است و "استثناء" هم اصطلاحاً به معنا ی گفتن آن است.
   به طور خلاصه بنظرم می رسد که حضرت مولانا در این ابیات می خواهد توجه ما را از یک سو به محدودیتها، اشتباهات، نواقص و آسیبهای افکار و اندیشه های بشر و از سوی دیگر به وسعت بی انتها، خلاقیت و معنویت سرشار "فضای ورای فکر" که همان حوزه "ان شاء الله" است، معطوف نماید. این حوزه ی "سکوت ظاهری ورای افکار" نزدیک ترین حوزه به خلقت شکوهمند الهی و ملکوت اعلی است. از طریق "آگاهی ورای افکار" می توان پنجره ای به سوی واقعیات هستی گشود.
   دنیای اسرار آمیز واقعی، تجلی خلقت الهی است و بسیار وسیع و پیچیده و بغرنج است و فکر محدود بشر همواره در انطباق کامل با این خلقت عظیم و شگفت انگیز نا توان بوده است. به ویژه آنکه اغلب این فکر محدود، آلوده به نفسانیات و موارد منفی نظیر خشم و حرص و غرور هم هست.
   بروز نبوغ، کشف، عشق و شور و خلاقیت دانشمندان، عرفا و هنرمندان  بزرگی که دنیای آدمها را متحول نموده اند، با کمک اتصال به این حوزه و دوری نسبی از نفسانیات امکان پذیر بوده است. البته در اغلب موارد اینها هم توانسته اند، تنها گوشه ای از واقعیات خارق العاده هستی را عیان نمایند. بسیاری از این علما، عرفا، مخترعان و مبتکران، حتی بدون اینکه  در ظاهر، ان شاء الله بگویند در عمق جانشان با "ان شاء الله" یکی شده اند و مشمول این بیت از مولانا هستند:
ای بسا نآورده استثنا به گفت
جان او با جان استثناست جفت
   بنظرم هر انسانی که "فضای ورای افکار" یا به قول مولوی "خارج اندیشه" را در عمق جانش درک و تجربه نماید؛ حداقل در لحظاتی با کل هستی یکی شده و مسبب الاسباب مهربان را با تمام وجود، مقدم بر هر چیز و حاکم مطلق خواهد دانست. چنین فردی قادر است که هر وقت که اراده نماید از فکر به نحو احسن و در خدمت خدای مهربان و برای پیشبرد عاشقانه امور دنیوی خود و سایرین استفاده نماید. همچنین فکر منفی و وسوسه های ویرانگر آن، به هیچ وجه بر چنین انسانی غالب و مسلط نیست:
زآنکه من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام
"خارج اندیشه" پویان گشته‌ام
حاکم اندیشه‌ام محکوم نی
زآنکه بنا حاکم آمد بر بنا
جمله خلقان "سخرهٔ اندیشه" ‌اند
زآن سبب خسته دل و غم‌پیشه ‌اند
"قاصدا" خود را به اندیشه دهم
"چون بخواهم" از میانشان بر جهم
من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بود بر من مگس را دسترس
(ابیات فوق از دفتر دوم است)
   اما فردی که در افکار منفی و پریشانش غرق شده است و با حوزه سکوت و آگاهی ورای فکر بیگانه است؛ اولاً قادر به توقف فکر منفی نیست و همواره اسیر آن و گرفتار درد و رنجی جانکاه  است و ثانیاً به دلیل عدم اتصال با حوزه "خارج اندیشه"، قضاوتها و محاسباتش دیر یا زود غلط از آب در می آید و دیر یا زود عاجزانه اسیر پنجه پر قدرت شیر قضا و قدر الهی خواهد شد و تمام رشته ها و بافته های ذهنی اش پنبه خواهد شد! متأسفانه چنین فردی از یکی شدن جانش با "ان شاء الله" و دریافت برکات آن هم محروم است:
"گر خدا خواهد" نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر  
بطر به معنای خود بینی و خود پسندی است.
   اگر خدا بخواهد، در قسمت بعدی، به سبب سازی آدمی اشاره خواهد شد و "توقع ذهنی جاهلانه اش" مبنی بر اثر نمودن قطعی و مورد انتظار آن سببها (بدون در نظر گرفتن ان شاء الله) ...