دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت اول)


  حضرت مولانا به نقل از حضرت رسول الله ( ص) می فرماید که "حسرت مردگان" از خود مرگ نیست، بلکه آن حسرت بر فرصت های از دست رفته است(دفتر 6 از بیت  1450):

راست گفتست آن سپهدار بشر

که هر آنکه کرد از دنیا گذر
نیستش درد و دریغ و غبن موت

غبن= با فتحه غ و سکون ب؛ به معنای زیان دیدن در معامله است

بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت


تجربیات منتشر شده از کسانی که تجربه مرگ موقت را داشته اند حاکی از آن است که خود مرگ برخلاف تصور ما ترسناک نیست وحتی بسیار شیرین هم هست...اما چیزی که یک مرده را می رنجاند پدیده مرگ نیست بلکه درست زندگی نکردن است...به عبارت دیگر کسی که هنر زندگی کردن را بلد باشد با لبخند و بدون حسرت خواهد مرد...اما وصف حال و ناله ی آنها که از این هنر بی بهره بوده اند در هنگام مرگ چنین است:
دریغا! چرا مرگ را که گنجینه ی هر گونه حشمت و توشه است مورد توجه خود قرار ندادم؟ و چرا از فرصت های زندگی برای تهذیب نفس و کمال روح بهره نجستم؟( نقل ازشرح آقای کریم زمانی):

که چرا قبله نکردم مرگ را
 مخزن هر دولت و هر برگ را

افکار و تصوراتی که منیت را و پرده پندار را تشکیل داده اند چنان خود را مهم جلوه داده اند، که حتی چند ثانیه دست کشیدن از آنها و سکوت ذهن را غیر ممکن می دانیم. مسحور شدن در افسون خیالات ذهنی باعث شده که  خودمان را و همینطور شخصیت کاذب دیگران را بسیار مهم می دانیم و در نتیجه بیشترین حرص و طمع را برای تثبیت و تقویت این اهمیت کاذب پرورش می دهیم.. وحشت بسیار داریم از اینکه اهمیت کاذب خود را از دست بدهیم و در نتیجه بیشترین ملامت و خشم را نثار خودمان و دیگران می کنیم!!... در این چنبره افکار و هیجانها و درد ناشی از آن گرفتاریم و آرزوی همیشگی بودن و مهم بودن داریم و خیال می کنیم با غوطه ور شدن در این خیالات به آن آرزوها خواهیم رسید ...تا اینکه خواست خدا، خواسته های نفسانی و خیالی ما را در هم می پیچد!:
قبله کردم من همه عمر از حول

حول= با فتحه "ح" و "واو"به معنای دوبین و کسی که دید واقع بین ندارد.

آن خیالاتی که گم شد در اجل
حسرت آن مردگان از مرگ نیست
زآنست کاندر نقشها کردیم ایست
حسرت مردگان از گرفتارشدن عبث در نوعی جهل و نادانی (پندارغیر نیک) و دید واقع بین نداشتن (دیدار غیر نیک!) در طول زندگی است. حسرت آنها از این است که همه انرژی و تنها سرمایه واقعی هر انسان یعنی عمر نازنینش را صرف توجه و مسحور شدن در پرده پندار(پندار غیر نیک)، نموده اند.. پرده جهل و نا آگاهی و موجب کوری، که با فرا رسیدن اجل از هم دریده خواهد شد! ...نوعی هیپنوتیزم شدن و شرطی شدن و مسخ شدن در نقش ها و صورتهای ظاهری که آدمی را از درک جوهر واقعی خودش محروم کرده است. اگر گم شدن و یکی شدن با این خیالات، بدون درد و رنج بود شاید قابل تحمل می نمود ولی صد دریغ و افسوس که اسارت در این پرده پندار گمراه کننده ( پندار غیر نیک)؛ رنج و بدبختی وحشتناک و جهنمی را القاء می نماید.... بدبختی و حسرت چنین آدمی، مضاعف است؛ زیرا در طول حیات بسیار با ارزشش؛ از یک سو دچار رنج بسیار شدید بی فایده ای شده است؛ که می توانسته نشود! و از سوی دیگر از نعمت بسیار گرانبهای بهشت درون و دیدار یار محروم شده است؛ که می توانسته از آن بهره مند گردد!
جناب مولوی به ما بگو که چگونه موقع مرگ دچار حسرت نشویم؟ به عبارت دیگر بزرگترین وظیفه یک انسان چیست و هدف از این زندگی کدام است؟