دیدار نیک، پندار نیک، کردار نیک ( قسمت سوم)


راز اول:

 صبر و نردبان:

صبـــر را سلّــــم کنــم ســـــوی درج
تــا بــرآیــم، صبــرمفتـــــاح الفــرج
     سلم= با ضمه س و فتحه و تشدید لام به معنای نردبان است. (6/4913)
مولوی می فرماید: صبر را نردبان می‌کنم تا بالاخره بر بام مقصود برآیم زیرا که صبر کلید گشایش است.
بنظر می رسد که حکمت زندگی انسان بر روی زمین رشد و تکامل گام به گام انسان از طریق زندگی زمینی باشد. در این مسیر پر فراز و نشیب  و در این صعود از نردبان تکاملی، بهترین یار و یاور انسانهای طالب پیشرفت روحی صبر و پایداری است. در این سیاره قرار است هر روز و هر لحظه تمرین کنیم و این سیاره و ساکنین اش باشگاه بزرگی است برای یادگیری و پیشرفت ما.. مثل یک ورزشکار یا هنرمند یا دانشمند..از کوچک و ریز شروع کنیم و به بزرگ و بزرگتر برسیم!.. از حسهای زمخت شروع کنیم تا به حسهای لطیف تر و ظریف تر برسیم...از علل ظاهری شروع کنیم تا به علل باطنی و سرانجام به علت العلل برسیم..مداومت و نهراسیدن از افتادن رمز پیروزی است. درست شبیه کودکی که می خواهد راه رفتن یاد بگیرد...

چند تمرین مهم:

1-    تمرین عشق
کسی می تواند عشق الهی را درک کند و بگوید عاشق خدا شده ام که به تدریج و از عشق به مورچه و موجودات ریز در کودکی یا سنین بالاتر شروع کرده باشد تا کم کم به عشق به خانواده و..برسد و عشق به همه موجودات ریز و درشت و نزدیک و دور و مرئی و نامرئی و دوست و دشمن،... شاید عشق به کسی که خواسته یا نا خواسته ما را آزار می دهد، از سخت ترین مراحل تمرین عشق باشد...عشق به بیگانه ها هم همینطور است. آیا ما قادریم فرزندان دیگران را چون فرزندان خودمان دوست داشته باشیم؟.......
تا در نهایت با این تمرینها، برای عشق به خدا آماده شویم....اگر کسی بخواهد از پله اول نردبان جهش کند احتمالاً موفق نخواهد شد..به عبارت دیگر؛ اگر کسی ادعا کند که عاشق خداست ولی عشقهای کوچکتر را درک نکرده باشد، باید در سخنش شک کرد...
ابلیس هم چنین ادعایی کرد؛ یعنی بدون سجده و عشق بر آدمیان ادعای عشق به خدا را داشت. (سجده می تواند سمبل احترام، ترحم و عشق به آدمها باشد)....خدا هم چنین ادعایی را نسبت به خودش قبول ندارد!!..و ابلیس به ظاهر عاشق خدا را از خودش می راند...
شاید به همین دلیل است که عاشقهایی مثل مجنون به خدا نزدیکترند و احتمال تبدیل عشق آنها به عشق الهی وجود دارد. مجنون در راه رسیدن به لیلی سوار بر شتر بوده است و چون شتر به واسطه کره اش از او حرف شنوی نداشته، خودش را از شتر به زیر می افکند و پایش می شکند و بی سر و پا چون گوی می شود و عشق لیلی هم بدل به عشق الهی(مولی) می شود و این سفر زین پس بود جذب خدا.( دفتر چهارم):
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان

تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من

سرنگون خود را از اشتر در فکند
گفت سوزیدم ز غم تا چندچند

عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود

چون چنان افکند خود را سوی پست
از قضا آن لحظه پایش هم شکست

گوی شو می‌گرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق

کین سفر زین پس بود جذب خدا
وان سفر بر ناقه باشد سیر ما

2-    تمرین مشاهده گری
کسی می تواند به دیدار خدا نائل گردد که توانایی دیدن گل سرخ، پروانه، حس کردن نسیم سحر و شنیدن صدای جوجه کبوتر و.. و لطیف تر از آنها توانایی مشاهده ی دم و بازدم و حسهای بدنی اش را داشته باشد... توانایی دیدن افکار و هیجانهای ظریف و سکوت زیبای نامرئی ذهنش را داشته باشد...کسی که قادر به درک عمیق این پدیده های لطیف و نزدیک به نا مرئی نیست؛ چگونه می تواند از دیدار با خدا دم بزند؟! نکته دیگر در مشاهده گری، تمرین بدون حب و بغض بودن آن است. آیا قرار نیست دیدن با چشم پاک را تمرین کنیم و یاد بگیریم بدون خشم و حرص نگاه کنیم تا با پالایش نگاهمان، لایق دیدار یار باشیم؟
آیا می توانیم موقع ملاقات با درد بدون شکایت و ناله و نفرین به او خوش آمد بگوییم؟! آیا می توانیم تعریف و تمجید دیگران را مانند فحش و ناسزای آنها فقط مشاهده کنیم و حب و بغضی در ما نجوشد؟! یا اگر جوشید آنها را مشاهده کنیم....  
بدون گذر از این تمرینها و قبولی در امتحانها ی کودکستانی و ابتدایی چگونه می توان در امتحانهای دانشگاهی شرکت نمود و ادعای استادی دانشگاه را یدک کشید؟!..مواظب وسوسه ابلیس باشیم!..
3-    تمرین عمیق شدن در علل و ریشه های گفتار و رفتارمان
تمرین مهم بعدی که به مثابه بالارفتن از پله های نردبان ممارست است؛ تمرین قانع نشدن به علل ظاهری است. بهتر است همچون محققان و دانشمندان به علل ظاهری قانع نشویم و علل پشت پرده را جستجو کنیم. البته این کنجکاوی را فقط مجازیم در مورد خودمان و در خود شناسی استفاده کنیم، نه فضولی در کار دیگران! به عنوان مثال:
این سخنی که گفتم با چه انگیزه ای بود؟ به غیر از توجیه ظاهری آن چه فکر و اندیشه و باوری پشت آن بود؟ آیا منشاء آن منیت بود یا از فطرت و بخشهای متعالی ذهنم منشاء گرفته بود؟ آیا آغشته به حرص، خشم  یا دروغ نبود؟ و...
 خیلی از افراد قادر نیستند هیجان یا فکری را که پشت گفتار و رفتار خودشان نهفته است را ببینند...کسی که دنبال علتها و ریشه های عمیق و پنهانی است، به معلولهای ظاهری که دیگران به او تلقین نموده اند قانع نمی شود...مولوی می گوید: تو بر اثر عدم رشد عقلانی علل و اسباب ظاهری را دیده ای و از همین رو به علت جهل، فقط به آن علل چسبیده و توجه کرده ای:
تو ز طفلی چون سببها دیدهای
در سبب از جهل بر چفسیده‌ای ( 3/3153 به بعد)

با سببها از مسبب غافلی
سوی این روپوشها زان مایلی

چون سببها رفت بر سر می‌زنی
ربنا و ربناها می‌کنی

رب می‌گوید برو سوی سبب
چون ز صنعم یاد کردی ای عجب

کسی که عادت کرده فقط علل ظاهری را از روی نادانی بپذیرد و ریشه پندار ، گفتار و کردارش را نبیند، اولاً قادر به اصلاح و پاکسازی آنها نیست و ثانیاً از درک نهایی علت العلل و مسبب الاسباب هم غافل خواهد ماند.
رازهای بعدی هم کمک می کنند تا علل پنهانی امور زندگی مان را کشف نماییم.