باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت دوم


در ادامه داستان، مولانا به تفاوت الگوی عادت ذهنی جغد و باز می پردازد:  
  
جغدها و باز در درون همه ما هستند. خصوصیت جغدها این است که اگر بوسیله "باز" مشاهده شوند، و "باز" خودش را ، ورای آنها بداند، در حد فکر و توهم می مانند و زورشان به نفع باز مصادره می شود. در این حالت قدرت شاهانه "باز" نمایان شده و جغد مانند بره رام است! اما اگر همچون مهمانی بالماسکه، باز لباس جغد به تن کند و واقعن خودش را جغد بداند (و این امر زمانی حادث شود که توهم و نادانی و عدم آگاهی حاکم است و هوشیار بودن و ملاحظه و مراقبه در کار نیست!)؛ آنگاه انرژی وجود، کاملن در خدمت جغد است و فرمان زندگی به دست جغد. سیلاب فکر- احساس – رفتار و گفتار منفی به راه می افتد و "باز کور دل" بیچاره را با خود می برد! اما شاخص هایی که نشان دهد حاکمیت وجود در خدمت جغد قرار گرفته است، چیست؟ بنظرم در این داستان چند شاخص اصلی جغد (و همینطور "باز") ارائه شده است:

بیان چند خصلت جغدان:

 بر سری جغدانش بر سر میزنند   
برسری=  اضافه بار، علاوه بر( علاوه بر گرفتار ویرانه شدن، جغدها هم بر سر "باز" می کوفتند)    
 پرّ و بال نازنینش می كنند
 ولوله افتاد در جغدان كه ها                
 باز، آمد تا بگیرد جای ما           
   چون سگان كوی، پُر خشم و مهیب    
   اندر افتادند در دلق غریب
بیان چند خصلت "باز":
عدم وابستگی و دلبستگی "باز" به امور دنیوی:  
 باز گوید، من چه در خوردم به جغد؟     
 صد چنین ویران رها كردم به جغد
توجه "باز" به اصل مهم ناپایداری دنیا و اتصال با "ناشناخته پایدار ازلی و ابدی":
 من نخواهم بود اینجا، میروم              
 سوی شاهنشاه راجع میشوم
یقین به اصل ناپایداری امور دنیا، صبر، آرامش و تعادل ذهن را برای "باز" به ارمغان می آورد چیزی که برای "جغد منیت" نا آشناست: 
 خویشتن مكشید ای جغدان، كه من  
 نی مقیمم، میروم سوی وطن
تفاوت الگوی ذهنی جغد و باز:
 این خراب، آباد در چشم شماست     
 ور نه ما را ساعد شه، باز جاست
خوب؛ دانستن این شاخص های جغد(منیت) به چه دردی می خورد؟ شاید فایده اش این است که فهم عقلی آنها، کمکی می شود به "مشاهده گری عملی" و مراقبه، برای ذهنی که تیزی و حساسیت خودش را از دست داده است. اما چند شاخص جغد که در اشعار فوق مستتر است کدام است؟ از خصلت های اساسی "منیت" یا همان "جغد" این است که همواره عاشق درگیری و مسأله سازی است و بدون واکنش شدید و غیر عادی نسبت به مشکلات، انگار حیاتش به خطر می افتد! به قول دوست عزیزم "فرهاد" آدم خوشبخت آدمی نیست که بدون مشکل باشد بلکه آدمی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد! (در مواجه شدن با مشکل، با افکار و رفتار منفی، قوز بالا قوز ایجاد نمی کند). ولی "منیت" اگر مشکل واقعی هم نداشته باشد به هر نحوی مشکل خلق می کند و به بهانه "مشکل" ، موتور افکار منفی اش را حول و حوش آن روشن می کند و از یک مشکل خیالی، مشکلات زیادتری تولید می کند! آمدن "باز" بیچاره به ویرانکده جغدان مشکل خاصی نیست و حتی برای جغدان رحمت است ولی جغدان نادان، از این اتفاق، چنان مشکلی برای خودشان خلق می کنند که نگو و نپرس! با هجوم افکار و فرضیات منفی در خصوص این اتفاق، قضاوت قاطعی! را مطرح کرده و حکم محکمی! را هم صادر می کنند. قضاوت و حکمی که دروغین و توهمی است و برچسب نا چسبی است که از واقعیت "باز" فرسنگها به دور است. حکمی که با خشم و آزار "باز غریبه" همراه است. هر کسی که از دایره "منیت" خارج باشد حداقل دوست محسوب نمی شود. شاخص دیگر "منیت" این است که منشأ درد و رنج را همیشه در عوامل بیرونی جستجو می کند، در صورتیکه خودش ام الفساد است. همیشه دیگران مقصرند!! همیشه رویدادها مقصرند!! زیرا اگر کمی به درون توجه کند، توهمی بودن "منیت" و ریشه در "فکر توهمی" داشتن "منیت" آشکار می شود و معلوم می شود که "منیت" عامل اصلی رنج است.  پرسش اساسی اینجاست: فکرمنفی ما و متعاقب آن و همراه آن، احساس منفی( منیت) چه نقشی در رنج و درد ما دارد؟ "منیت" (یا همان مجموعه افکار و احساسات منفی)، اصولن اعتقاد دارد که علت العلل رنج، عامل بیرونی است. در راه اثبات این قضیه هم با خشم و حرص استدلال می آورد تا آن را بدیهی جلوه دهد. مانند دزدی که خودش را کار آگاه جا زده و دنبال دزد می گردد!! در این داستان هم جغد بدون معطلی باز غریبه را عامل گرفتاری و رنج خود می داند. خصوصیت بعدی "منیت" که دراین اشعار مستتر است میل شدید به مقایسه ورقابت و حرص برای کسب ارزشهای قرار دادی اجتماعی است. برای منیت فقط "داشتن" و "بیشتر داشتن" قابل فهم است و "بودن" قابل درک نیست. جغد از درک "بودن" و درک "ساعد پادشاه" و درک "وطن" عاجز است.



۱ نظر:

tabkom گفت...

سلام

باز هم عرض میکنم، دانستن به کمک سلسله مطالبی که شما به ترتیب ارائه میکنید و جرقه‌ای که در ذهن می‌خورد، یک طرف و البته جهد و پیگیری و به ظهور آوردن این دانستن‌ها در درون، طرف دیگر قضیه است ......
اگر دانستن اینقدر شادی بخش باشد ، شدن آن حتما عین شادی است ......
فکر میکنم حکایتی در مثنوی که از گرفتار شدن آهویی در طویله خران صحبت میکند هم، اشاره به همین موارد دارد .....

ممنون و خسته نباشید

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.