تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (6)


چند پرسش و پاسخ متداول
قبل از ادامه اين سلسله گفتار، در اين قسمت و قسمتهاي بعدي، به چند پرسش و پاسخ متداول مي رسيم:
1-    آيا اين نوع تفكر علمي، انسان را تنبل و فراري از مسائل و مشكلات زندگي نمي كند؟!

به هيچ وجه و درست برعكس است؛ "تفكر غيرعلمي همراه بايد نبايد دستوري" است، كه موجب مي شود از عالم و آدم توقع غير واقع بينانه داشته باشيم و ركود و تنبلي و فرار از مسائل را پيشهء خود سازيم.
همانطور كه در قسمتهاي قبل توضيح داده شد؛ نتيجهء افكار منفي و همراه بايد، اين است كه قدرت مانور و انعطاف پذيري و پشتكار و سماجت و شور و عشق دروني، كه شرط موفقيت و مقابله با مسائل زندگي است، از انسان سلب مي شود.
وقتي انتظار داريم كه زندگي همواره بر وفق مراد ما باشد و هميشه در ناز و نعمت باشيم و از گل نازك تر نشنويم و... و در عمل هم نمي شود؛ به جاي اينكه واقعيت زندگي را بپذيريم كه؛ "زندگي دائم در حال تغيير است و سختي و آساني را با هم دارد، آدمها جايز الخطا و آزاد هستند و قدرت تحمل انسان هم بسيار بالاست و.." و به جاي اينكه در پي راه حل مناسب مسأله باشيم و با تمام قوا و با شور و عشق دروني، دست به عمل بزنيم و اگر موفق نشديم باز هم راه ديگر را امتحان كنيم تا...به مقصود مورد نظر برسيم...؛ روشي احمقانه را انتخاب مي كنيم كه حتي حيوانات به ظاهر بي شعور! هم آن را انتخاب نمي كنند!!!
آيا تا به حال ديده ايد كه وقتي گربهء ولگردي كه اغلب از يك خانه غذا گيرش مي آيد، اگر روزي از آنجا كه انتظار دارد، غذا به دست نياورد، زانوي غم به بغل بگيرد و افسرده شود و در همانجا چند روزي ميخكوب و نا اميد بماند و با خودش بگويد "ميوبايد!! اينجا "روزي" من داده مي شد! در دنيا بي عدالتي حاكم است و دنيا فقط مال آدمهاي شكمو و راحت طلب است و من تحمل اين وضع را ندارم و من چقدر بدبختم و...." به جاي اين وقت و انرژي هدر دادن از راه آزمايش و خطا و با كمك اميد و شور زندگي، مي گردد تا بالاخره در جاي ديگري، چيزي گير ش بيايد و بالاخره هم موفق و راضي مي شود ( الهام از كتاب "چه كسي پنير مرا برداشت؟" اثر دكتر اسپنسر جانسون...)
 اما انسان برخلاف اين گربه داستان ما، به دليل سلطهء پيش فرض بايدها از يك طرف و سلطهء افكار يأس آور و مانع و مخربي كه به دنبال آنها مي آيند؛ نظير " پس چون خلاف بايد ذهني ام شد، پس من آدم نالايقي هستم و هميشه هم بي عرضه و نالايق خواهم بود!!، يا فلاني آدم بي شعور و كثيفي است و همواره اينگونه مي ماند، اوضاع وحشتناك و افتضاح است!، من تحمل اين اوضاع را ندارم! و.." ؛ دشمن خودش مي شود و به دست "افكار منفي خودساخته"، خودش را از نظر رواني فلج مي كند و در مقابل تغييرات اجتناب ناپذير زندگي، شوكه شده و مقاومت مي كند...!!


انسان اسير افكار منفي، به جاي فكر منطقي براي حل مسأله و به جاي عمل بر اساس آن، شروع مي كند به داد وفغان دروني و از عالم و آدم گلايه كردن و ايراد گرفتن و وقت تلف كردن! ...به سرنوشت خود نفرين مي كند و مي گويد چرا من؟! شبها خوابش نمي برد و انگيزه عمل درست را از خودش سلب مي كند!!‌ خشم و نا اميدي بر او حمله مي آورد و رفتار واكنشي و شرطي غير منطقي نظير تنبلي، پرخاشگري و فرار از مسأله و پناه به مواد مخدر و...را در پيش مي گيرد. خلاصه، انرژي خود را در راهي غير از حل عاقلانه مسأله، هدر مي دهد.
البته گاهي و حداقل در مقاطعي، در مقابله با مسائل زندگي ظاهراً كاري هم از دست شما بر نمي آيد؛ در چنين حالتي مي توانيد، صبر و تحمل و حفظ آرامش و تعادل ذهن را كه بزرگترين گوهر وجود انسان است، پرورش دهيد. و همچنين مي توانيد با توجه به گستردگي وجود آدمي، در حوزه هاي بي شمار ديگري كه خداوند براي هر انساني در شرايط مختلف، مهيا كرده است وارد شويد و عمل كنيد و شادي دروني را كمتر با شرايط بيرون گره بزنيد.
"دكتر فرانكل" در اسارت نيروهاي ارتش نازي و در بدترين شرايط زندگي، و آن هم پس از زندگي آرام و مرفه قبلي، همين كار را كرد و به آگاهي عميق معنوي دست پيدا نمود كه شايد در حالت عادي به هيچ وجه حاصل نمي شد.
نكته مهمي كه وجود دارد اين است كه وقتي شما از بايد نبايد ذهني دست بر مي داريد و هويت خود را از رفتار و عملكرد خود نمي گيريد، از درون آزاد مي شويد و در نتيجه با عشق و علاقه و استعداد دروني خود ارتباط بر قرار مي كنيد و شايد مسير زندگي خود را بر اين اساس تغيير دهيد. انرژي فراواني آزاد مي شود كه بيشتر بر طبق فطرت خودتان زندگي كنيد و در نتيجه از كار و زحمت در مسير تازه خسته نمي شويد و رضايت و شادي بيشتري هم نصيب شما خواهد شد. البته اين حالت با فرار از مسائل زندگي متفاوت است و در واقع خردمندانه و رندانه زندگي كردن است.
دعا: براي اينكه دعاي بسيار زيباي زير از "جبران خليل جبران" مستجاب شود، راهي نداريم جز اينكه از اين گونه افكار غير علمي و به قول مولوي عقل جزئي، دست بشوييم و به عقل كلي و عشق الهي كه در درون ماست تكيه نماييم:
پروردگارا
به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده تا تغییردهم آنچه را که می توانم تغییر دهم
بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده تامتوقع نباشم
دنیا ومردمان آن مطابق میل "من" رفتار کنند