خود نگري سليمان وار
نو گياهي هر دم از سوداي تو
مي دمد در مسجد اقصاي تو
تو سليمان وار داد او بده
پي بر از وي، پاي رد بر وي منه
(دفتر چهارم 1314-1315)
حضرت مولانا، دل و ذهن آدمي را به مسجد اقصا تشبيه كرده است كه هر لحظه در آن فكري يا هيجاني همچون گياهي تازه، جوانه مي زند و فرد خود نگر و مراقب درون را به حضرت سليمان؛ كه از طريق مشاهده گري، مانند يك طبيب حاذق از عصاره و انرژي افكار و هيجانهاي حتي منفي يا رنج آور، نهايت استفاده را مي برد.
خود نگري و مشاهدهء افكار و هيجانهاي موقتي و زود گذر مشاهده اي است كه موجب مي شود كه افكار و هيجانها، در بدو تولد! كشف شوند، و بدون رد و قبول ديده شوند. اين نوع مشاهده موجب مي شود كه عصاره و انرژي پنهان در افكار و هيجانها به نفع مشاهده كننده وراي فكر، مصادره گردد!
كاشف خواص گياهان دارويي، نجوم و طب
در ابيات 1287 تا 1300 از دفتر چهارم به طور خلاصه حضرت مولانا مي فرمايد كه آدمي از انبياء نه تنها دين، بلكه علوم و فنون و صنعت ها را آموخت. به عبارت ديگر شعور وراي فكر، نه تنها موجب اتصال انسان با معنويت اصيل مي شود بلكه قوه خلاقيت انسان را شكوفا نموده و موجب كاربرد درست فكر منطقي مي شود. در واقع ريشهء كشفيات و اختراعات بشر حتي در زمينه امور مادي هم شعور وراي فكر است كه در حالت تمركز همه جانبه بر روي يك موضوع و حضور قلب كامل در زمان حال، حاصل مي گردد.
پرسشي همواره براي بسياري مطرح بوده است كه؛ برخي دانشها و حكمتهاي دقيق قديمي نظير طب سوزني، پي بردن به خواص گياهان دارويي و.. با توجه به محدوديت علوم تجربي در اعصار گذشته، چگونه حاصل شده اند؟
در همين لحظه كه اين مطالب را مي خوانيد، در سلولهاي بسيار پيچيدهء چشم، كبد و مغز من و شما، شعوري وراي اين فكر محدود ما در حال فعاليت است. فعاليتي بسيار عظيم و حيرت انگيز.
ميليونها واكنش شيميايي در هر ثانيه در بدن ما اتفاق مي افتد كه ذهن بشر از درك همه آنها عاجز است! چه رسد به اينكه بخواهد آنها را با فكر محدودش مديريت كند!!
اتصال با اين شعور عظيم وراي فكر، از طريق نوابغ و دانشمندان و انبياء و..و در حالت خلسهء سكوت ذهن، دريچه اي از علوم و فنون را بر روي انسان گشوده است.
حضرت مولانا كاشف اصلي خواص گياهان دارويي را حضرت سليمان(ع) معرفي مي فرمايد:
موضوع:
تقلید،
حضور،
عقل،
فکر،
فیزیک کوانتوم،
گیاهان دارویی،
معلم،
هولوگرام
مراقبت از آتش مقدس
هين مزن تو از ملولي آه سرد
درد جو و درد جو و درد، درد 4303/6
مولوي از روي " بي خردي عقل جزئي" يا "ديوانگي مادون عقل جزئي" نيست كه مي گويد در جستجوي درد باش! به عبارت ديگر و به قول برخي، مولوي روان پريش و مازوخيست نبوده كه توصيه به جستجوي درد كرده باشد.
بلكه برعكس و از منظر يك خردمند و از ديدگاه "عقل كلي ماوراي عقل جزئي" مي فرمايد كه حاشيه و پيرايهء "من ساخته" را از اطراف درد كنار بزن! و آنگاه درد خالص و بدون افكار و هيجانهاي فكري را مشاهده كن و از انرژي اهورايي آن بهره مند شو! كاري كه ما مي كنيم عكس توصيهء مولانا ست. ما عاشق حاشيه هاي فكري درد هستيم و از آه سرد اطراف درد براي خودمان هويت ساخته ايم!
مراقبهء حقيقي مراقبت از آتش مقدس درد خالص است؛ مراقبه براي آلوده نكردن درد، با آه سرد و با خشم و حرص و جهل و تخدير است؛ تا در نتيجهء اين كيمياگري؛ آتش مقدس درد خالص به گرماي عشق بدل شود و در جهت بروز اعمال و نيات خير و رشد روحي رواني هدايت گردد.
يگانه نوشته است:
همانطور که اشاره کردید منیت، دردهای واقعی را هم تبدیل به حرص و خشم و عدم رضایت از زمان حال و اتفاقات آن میکند.
چند ماه قبل دخترم را در آستانه ازدواج، هنگامی که می خواست زندگی مشترکش را شروع کند در یک حادثه از دست دادم. این اتفاق غیر منتظره برای یک مادر خیلی سخته بطوری که نمیشه اصلا وصف کرد ولی با نیروی خارق العاده مشاهده گری و پذیرش اتفاق این لحظه تونستم با درد واقعی کنار بیام بطوریکه روی اطرافیان هم تاثیر مثبت بذارم . خواستم این تجربه دردناک رو با شما دوستان در میان بذارم همانطور که اقای بنانی اشاره کردند منیت و حرص و خشم درد مضاعف تولید میکند ولی با قبول درد و مشاهده گری انرژی نهفته ای در انسان ازاد میشود و اوضاع را روبراه میکند.
موضوع:
توهم خود،
حال بد،
حرص،
خشم،
صبر،
عشق،
مراقبه،
مسأله عینی،
مشاهدهگری
لعنت خدا (2)
زانكه گر او هیچ بیند خویش را
مهلك و ناسور بیند ریش را
درد خیزد زین چنین دیدن درون
درد او را از حجاب آرد برون
مولوي در دو بيت بعدي از تلفيق مشاهده با سه عامل ديگر يعني درد، بي خودي و درون ؛ كليد رهايي از حجاب كژبيني را ايجاد مي كند:
راه حل خلاصي از اين لعنت، "مشاهده و تجربه حسي بدون خود" درون است. در اين مشاهده، "كارد نفس به استخوان رسيدن" را متوجه مي شوي و چاره اي نداري جز اينكه پذيرا و مهمان اين درد باشي؛ آن را به درستي ببيني و از آن فرار نكني، در اين صورت انرژي عظيم اين درد در خدمت تو خواهد بود.
اينكه متوجه شوي كه: "درد ابتلاء به منيت توهمي" بزرگترين دردهاست. درد خشم (نسبت به خودت، عزيزانت و بيگانه ها و..) و حرص، درد عظيم و آتشيني است كه زندگي ها را به باد داده است و جهنم رنج آوري را به دنبال خود ايجاد كرده است.
تا قبل از مشاهدهء درون، منشاء دردها در بيرون از خود جستجو مي شود و راه حل ها هم در بيرون است، آن هم با طلبكاري و همراه حرص و خشم؛
موضوع:
اعتیاد،
پذیرش مسؤولیت،
توهم خود،
حال بد،
حرص،
خشم،
کلید رهایی،
مشاهدهگری
لعنت خدا (1)
مولوي در ابيات 2513 به بعد از دفتر دوم، از ماهيت لعنت خدا بر شيطان مي گويد و اينكه سرايت چنين لعنتي به انسان چگونه است؟
بزرگترين لعنت اين است كه آدمي اشتباه خود را ، بر اثر كژ بيني و جهل عميق، نبيند و به "اميد حرص آلود" نسبت به "آيندهء كاذب" و با اطمينان به "منيت توهمي"، در جادهء منتهي به درهء نابودي و تاريكي، گام بردارد و همچون ابليس در نهايت در گرداب اشتباهات مكرر خويش غرق شود:
لعنت اين باشد كه؛ كژبينش كند
حاسد و خود بين و پر كينش كند
مشاهدهء نادرست و كژبيني همراه حرص و خشم و از موضع افكار منفي و خود كاذب، مشاهده اي است كه نا پاكي هاي زيادي را ايجاد مي كند؛ حسادت و خشم و "تصور واقعي بودن خود" و خود خواهي، از جمله اين نا پاكي هاست.
تا نداند كه هر آنكه كرد بد
عاقبت باز آيد و ، بر وي زند
موضوع:
باور اشتباه،
پذیرش مسؤولیت،
توهم خود،
حرص،
خشم،
کارما،
مشاهده،
مولوی
گويش همداني (2)
مس و ملنگ خواب !
شوا ، م ، ا دس تو، خواب ندارم
نيمي يلي بكپم
شوا= شبها ؛ م= فتحه ميم، من ؛ ا دس تو= با فتحه الف، كسره دال و سين؛ از دست تو
نيمي يلي= نمي گذاري، اجازه نمي دهي
بكپم= با كسره ب و فتحه پ، بخوابم
(در گويش همداني اغلب كلمات با كسره شروع مي شوند)
جانُم بِشت بگه؛ زور فكرا و هول ولاشان، چقذر زياده كه گا گداري يا كه هي هر شو، تاريكان، موقع خو و خستگي نيمي يَله، مجه ملانت سرهم بي يلي
فكرا= فكرها ؛ هول ولا= با ضمه لام و كسره واو؛ ترس و نگراني؛ چقذر= با كسره چ و ق و فتحه ذ، چقدر؛ گا گداري= گاه گداري ؛ هي= كسره هاء و سكون ي ، هميشه؛ شو= شب؛ تاريكان= به هنگام تاريكي ؛ نيمي يله= نمي گذارد
( خو و شو بيشتر لهجه ملايري و نهاوندي و لري همدان است تا خود شهر همدان)
مجه= كسره م، كسره و تشديد ج ، مژه ؛ ملان= كسره م، كلمه جمع براي برخي كلماتي كه با ميم شروع مي شوند مثل ميز ملان يعني ميزها ؛ سرهم بيلي= كسره سين و ر، فتحه ي، روي هم بگذاري ؛
جانم به تو بگويد كه؛ زور فكرها و ترس و نگراني همراه آنها، چنان زياد است كه گاه گداري يا هميشه، موقع تاريكي و خواب و خستگي، نمي گذارد مژه هايت را روي هم بگذاري.
گويش همداني (1)
غم عشق
آ مِدَم، تا به وصالت برسم، اما شيْ
يِيْ بشِت پايدم و ديدم خو ِدمه جا هَشْتَم
اما شي= اما چي؛ يي= يك ؛ بشت= به تو؛ پايدم= نگاه كردم؛ خودمه= خودم را؛ جا هشتم = جا گذاشتم
به قصد وصالت آمدم، اما چه حاصل؟ يك نگاه به تو انداختم و ديدم كه خودم را جا گذاشته ام.
شاعر محمد حسين شيرين ( از كتاب ترانه هاي گنجنامه؛ گرد آورنده جمشيد محمد عليزاده)
موضوع:
عشق،
گویش همدانی،
معمولی بودن