بارقه ای از آفتاب (3)




ادامه شرح غزل 1989 :

گر چه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن

آقای پانویس در جلسه 107 شرح مثنوی http://www.panevis.net/molana/masnawi107.htm  این بیت را چنین معنی کرده است: همچنانکه من در کیفیت عدم و عشق، دلخوش و خندان هستم بنابراین ، نوع دیگر خندیدن را (که با نوع نفسانی آن متفاوت است) از طریق عشق آموخته ام.
ضمن اینکه معنای ایشان را با روح سخنان مثنوی متناسب می دانم (و در قسمت قبلی- بارقه ای از آفتاب- هم اشاره ای به این دونوع خنده شده است).
اما در اینجا معنی کمی متفاوت تر ارائه می شود. در واقع سه نوع خندیدن مورد بحث قرار می گیرد؛ خنده ی نفسانی ناشی از ارضاء خشم و حرص و..؛ خنده ی کودکانه ی فرشته گونه؛ و خنده عاشقانه و عارفانه ی انسانی. که این دو نوع آخر، خنده ی ممدوح و اولی مذموم است:      
"اگر چه من از عدم خندان متولد شدم، ولي عشق نوع ديگر خنديدن ممدوح را هم به من آموزش داد."

 خنده کودک و فراموشی خنده در بزرگسال
خنده کودک بر خلاف سخن گفتن، اکتسابی نیست بلکه ذاتی و خود جوش است. کودک از بدو تولد قدرت خنده را با خود می آورد و در سن 2 ماهگی اولین لبخند و در سن 3 تا 4 ماهگی اولین خنده صدا دار او قابل مشاهده است.  بچه آدميزادقبل از اینکه بتواند سخن بگوید می تواند بخندد. تا سن 4 – 5 سالگي و شاید هم کمی بیشتر معمولاً به طور ذاتي و خود جوش؛ خوش و خندان است و شايد در روز 400 بار مي خندد. خنده کودک به طور متوسط 300 بار در روز است که با افت شدید در بزرگسالان به 17 بار در روز تنزل می کند! و البته دیده ایم بزرگسالان رنجوری را که ماهها و بلکه سالها نخندیده اند!!

خنده ها ی کودک، بدون دليل و غیر مشروط است. از اين نظر كه دليل نفساني لازم ندارد. نه خشمي و نه حرصي در كار است. بچه در اين حالت اول فكر نمي كند كه فلان چيز را دارم و بعد به دلخوشي ذهني اش بخندد. بدون "دليل خارجي مرتبط با فكر منفي" مي خندد. هیچ مانع ذهنی هم بر خنده او وجود ندارد. به خودش نمی گوید زشت است! آبرویم می رود!، سبک می شوم!، و....  نه جوك را مي فهمد نه تحقير كردن ديگران را ...كافي است گرسنه نباشد و دل درد نداشته باشد و زيرش خيس نباشد؛ آنگاه وقت، وقت خنده و شادماني است. به همين سادگي! کاملاً آماده خنده است. عوامل بیرونی، بیشتر نقش بهانه را برای خنده ایفا می کنند. پروانه اي، گربه اي، صدايي، لبخندي، برگي، رنگي، دالی موشه ای، شکلکی و يا هر موج زنده اي از "رقص زندگي در حال جريان"، در زمان حال او را به وجد مي آورد و مستانه مي خنداند. چنين خنده اي الهي است و شاكرانه و فرشته گونه. از همين رو بچه ها و خنده ی آنها اینچنين، همه را جذب مي كنند.

وقتی "شادی و طرب زندگی"، از خنده پاک و بی آلایش کودک موج می زند، تمام ارواح انسانی تحت تأثیر آن، شاد می شوند.

اما كم كم كه فكر منفي و همراه "منيت" شكل مي گيرد؛ خنده از لبان آدميزاد رخت بر مي بندد آدمیزاد با شخصیت و جدی، کسر شأن خود می داند که بدون دلیل و شرط و شروط موجه منیت، بخندد! خنده ها ی او به ندرت اتفاق می افتد؛ خنده های نادری که اغلب، بوی خشم و حرص یا جهل تخدیر را می دهند و معمولاً پاک و معصومانه نیستند.

 آدم بالغی که نه گرسنه است و نه دل درد دارد و نه زيرش خيس!! و تازه جفتش هم در کنارش است؛ پس چرا نمي خندد و اغلب درد مند و محزون است. مولوي جان لا اقل،  تو بگو چرا؟:

جمله خلقان سخره انديشه اند
زين سبب خسته دل و غم پيشه اند

خنده ی عشق
خوب پس از اينكه اين "منيت ذهنی مانع خنده" شكل گرفت، تنها عشق است كه مي تواند دوباره ما را به طور واقعي بخنداند. در غير اينصورت اگر تمام دنيا را هم به آدم "هويت فكري" بدهند، درد بي درمانش دوا نخواهد شد و قادر نيست مانند دوره كودكي اش بخندد!

اما خنده الهی (نه خنده شیطانی بزرگسال، رجوع کن به قسمت قبلی) چگونه شکل خواهد گرفت؟

 خنده ی کودک گویی خنده فرشته است. فرشته ها پاک و معصوم و همچون کودکان خوش خنده و شکر گزار ند. خنده کودک انگار آمیخته با نوعی جهل و بیخبری کودکانه است.

خنده عارفانه و عاشقانه در ابتدا شبیه و نزدیک به خنده کودک است اما می تواند از خنده کودک هم فراتر رود!

انسان از یک طرف دچار غرایز است و دردهای فیزیکی و فیزیولوژیکی و از سوی دیگر گرفتار "منیت ذهنی" شده است و رنجهای ناشی از آن. شیطان به چنین انسانی خنده ی سطحی و موقتی و مشروط ناشی از لذتهای زودگذر و پیروزیهای بسیار لرزان یا فراموشی و نادانی تخدیر گونه ی منیت را یاد می دهد، که در اصل خنده ی درد و رنج و خشم و حرص و جهل و نمایش هستند!!

اما عشق چه نوع خنده ای را به انسان آموزش می دهد؟

عشق به انسان خنده ی صبر و تعادل ذهن را (همزمان و علیرغم آگاهی از دنیای پر آشوب درون و برون را) آموزش می دهد. لبخند و خنده ی آرامش ذهن و درک "فضای ورای منیت" و ورای افکار منفی و کوته نظرانه ی منیت را.

عشق به انسان می آموزد که می شود؛ علیرغم شکست های منیت ذهنی و حتی علیرغم ناملایمات فیزیکی و فیزیولوژیکی هم خندید.

عشق به انسان می آموزد که نیازی به بیخبری کودکانه یا جهل و فراموشی ناشی از الکل و مواد مخدر و..نیست؛ تو می توانی همراه با آگاهی نسبت به درد و رنج به آنها بخندی.

عشق به تو می آموزد که شجاعانه با رنجها، ناتوانی ها و شکستهایت روبرو شوی آنها را بدون پیرایه ی افکار منفی، خشم و حرص و جهل لمس کنی و همزمان به آنها بخندی و از آنها اوج بگیری.

عشق به انسان می آموزد که تنها با تمرین سعه صدر و بزرگی و انبساط روحی است که می توانیم به ملاقات خداوند الله اکبر برویم. افکار منیت ما را کوچک و محدود و مشروط می کند. آدم حریص، خشمناک، حسود و خود خواه بسیار کوچکتر و محدود تر از ظرفیت بسیار بزرگ انسان است.

"ظرفیت شکوهمند انسان"، آن "ناظر خموش متصل با کل هستی"، در ورای افکار پوچ و کوچک ذهنی و هیجانهای محدود کننده ، منتظر ماست.

 سختی ها و رنج های فیزیکی و روانی تمرین های خوبی هستند که انسان را به آن فضای لایتناهی نزدیک می کنند. مولانا هم به تبعیت از قرآن کریم به کرات از مفید بودن درد و رنجها می گوید. البته به شرط اینکه در راستای معنویت و تقویت صبر از آنها بهره برداری شود. در غیر این صورت درد و رنج ممکن است به واکنش کفر و ناشکری بیشتر ختم شود.( يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ سوره انشقاق آیه 6 : ‏هان ! اي انسان ! تو پيوسته با تلاش بي‌امان و رنج فراوان به سوي پروردگار خود رهسپاري ، و سرانجام او را ملاقات خواهي كرد.  « كَادِحٌ » : تلاشگرِ رنجبر . « كَدْحاً » : جدّ و جهد در كار همراه با رنج و تعب ، به گونه‌اي كه در جسم و جان اثر بگذارد .  )

خاصیت زندگی این است که با "کوره ی بلا یا و ناملایمات"، انسانها را صبور تر می کند. انسان غیر مؤمن و کسی که با خود شناسی آشنا نیست، هم ممکن است با افزایش سن صبورتر و عاقل تر شود و عجولانه مانند نوجوانان واکنش حریصانه یا از روی خشم نشان ندهد.

انسان با عبور از حرص و خشم و با لبخند بر رنج ها، با پرورش گوهر صبر و با عبور از محدودیت های زمانی و مکانی افکار مشروط و محدود، ، روحش کم کم بزرگ و بزرگتر می شود و لایق اتصال با بزرگترین حوزه ی لامکان و لا زمان می شود.

البته انسان ها معمولاً  عادت مزمنی دارند که در برابر ناخوشی روانی و فیزیکی واکنش خشم، ترس، نارضایتی  و در مقابل خوشی های روانی هم واکنش اشتیاق شدید و وابستگی و حرص و طمع و شهوت نشان می دهند. این واکنشها انسان را از صبر و سعه صدر و گشایش و انبساط روحی و ملاقات با خدا دور می کنند. حتی نوعی از تحمل درد و رنج هم معادل "سرکوب خشم و ترس" است و مخالف پرورش صبر الهی و مشاهده گری بی غرضانه است.

 کودک فرشته گونه ی انسان هم در برابر رنجهای فیزیکی واکنش نشان می دهد و نمی تواند بخندد. فرشته ها ظاهراً این نوع دردها را هم تجربه نمی کنند. اما عاشق می تواند علیرغم درد فیزیکی و روانی هم بخندد واین هنر واقعی عشق است.  عشق و مراقبه به انسان یاد می دهد که بر غم و شادی دنیا بخندد، این تمرین او کیمیاگری تبدیل غم و شادی ذهنی به عشق ورای افکار است. در این صورت انسان به رهایی نزدیک می شود. این رهایی، همیشه همراه شادی و شعف درونی است و وابسته و نیازمند عوامل بیرونی نیست:


 باغ سبز عشق، کو بی‌منتهاست

جز غم و شادی درو  بس میوه‌هاست



عاشقی زین هردو حالت، برتر است

بی‌بهار و بی‌خزان، سبز و تر است
 
ناظر نبودن بر افکار یعنی یکی تصور کردن خود با افکار محدود؛ و دچار غم و انده شدن.
ولی ناظر بودن بر افکار یعنی از اوج آنها را دیدن و خارج شدن از اسارت آنها.

 پرواز بر فراز کوچکی های افکار منفی محدود و مشروط و هیجانهای مرتبط با آنها و و ناظر بودن بر آنها انسان را از مگس به عقاب بلند پرواز تبدیل می کند:

 من چو مرغ اوجم، انديشه مگس
كي رسد برمن مگس را دسترس؟
چنین انسانی غرق شادمانی و شعف درونی است و همیشه مانند کودکان،  آماده خندیدن است.

ادامه شرح غزل 1989در قسمت بعدی...
جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا همچو شرر خندیدن

گر چه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن

بی جگر داد مرا شه، دل چون خورشیدی
تا نمایم همه را بی ‌ز جگر خندیدن