بارقه ای از آفتاب (2)


جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا همچو شرر خندیدن

 معني: آنكسي كه خنديدن همچون شرر(پاره اي از آتش كه بجهد) را به من آموخت؛ جهان را از شيرين خنديدن، به بهشتي تبديل نمود.

در شعر و ادبیات فارسي، شكر خند و شكر خنده به معناي خنده شيرين و همينطور سخن نغز است. خنديدن همچون شكر و همچون شرر در غزل ديگري( غزل شماره 2868) از مولانا چنین آمده است:

در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی
دوش شب با که بدی، که چو سحر میخندی

 مست  و خندان ز خرابا ت خدا  می آیی
بر شر و خیر جهان، همچو شرر می خندی

اسرار خنديدن

به طور كلي دو نوع خنده وجود دارد؛ اول خنده شيطاني ناشي از منيت و دوم خنده الهي برخاسته از فطرت الهي.
اما چگونه متوجه شويم كه خنده ما شيطاني يا الهي است؟ مشاهده ی دقيق خنده مان و علت مولده ي آن يعني هيجان، فكر و انگيزه ي پشت آن كه معمولاً از چشمان ظاهر بين پنهان است، مي تواند ما را در اين خصوص روشن نماید:

خنده ي منيت چه زمانهايي اتفاق مي افتد؟ اگر پاندول حرص و خشم را در نظر بگيريد: منيت در زمان ارضاء حرص و خشم به طور موقتي و مشروط و بر اثر عامل بيروني مي خندد!! زماني كه توقع و انتظار و خواست و حرص ما بر آورده شود: ثروتي، تأييدي يا لذتي از بيرون موجب ارضاي سطحي و موقتي حرص شود، منيت سر مست است و مي خندد! اما صد افسوس که به علت سیری ناپذیر بودن "حرص منیت" از یک سو و پوچ و توهمی بودن آن از سوی دیگر، خنده و شادی عمیق در سرزمین منیت کمیاب و بلکه نایاب است و نارضایتی و خشم و ترس است که غلبه دارد.

در بسياري موارد پشت خنده ی ما خشم خوابيده است: وقتي كسي بر روي موز مي لغزد و ما مي خنديم؛ در واقع ارضاء خشم منيت است. همچنین؛ وقتی قومی را مسخره می کنیم و خود را از آن قوم بالاتر تصور می کنیم یا حتي وقتي موفقيتي كسب مي كنيم، بخش عمده ی خوشی سطحی ما به دليل محروميت و تحقیر شدن رقيبان است. در واقع نوع موذي بروز خشم، كسب ثروتها و موفقيت هاي اجتماعي است! كه ما را به صورت لرزاني مي خنداند. لرزان از اين نظر كه بيم داريم كه اين موفقيت ها دايمي نباشد! و رقیبان حسود ومحروم این موفقیت را از ما بربایند!

اما خنده ي فطرت زماني است كه كمي تا قسمتي يا به طور كامل از بند منيت رها شده باشيم. به قول مولانا پايكوبي و نشاط، از اين نوع، زماني است كه از شر يك آلودگي نفساني رها شده باشیم:  
    
چون رهند از دست خود، دستی زنند
چون جهند از نقص خود، رقصی كنند

جهنم؛ ناشی از اعمال واکنشی و افکار منفی خود ماست. وقتی ریشه افکار منفی سوزانده می شود، آغاز شادی و خنده ی واقعی ما است. زیرا قانون عمل و عکس العمل به صورت اساسی به ما پاسخی شیرین می دهد.

به عبارت ديگر "لبخند تعادل ذهن" و "خنده ي صبر" بر خوشي و نا خوشي گذران دنيا، خنده ي برخاسته از ناظر آرام و ساكت درون است. چنين خنده اي همچون شكر، شيرين و خدا پسندانه است و مانع بروز افکار و رفتار واکنشی مخرب است و چون شرر خنديدن است زيرا لازم است كه کم کم ياد بگيريم در ميانه ي آتش سختي ها و نا ملايمات و ناخوشی هایی که از ما واکنش خشم، ترس، مقاومت، انتقام، حسادت و..را طلب می کنند، شکوه مندانه، مشاهده گرایانه و با وقار بخنديم، ببخشیم، تسلیم شویم و شکر گزار باشیم. شمس تبریزی از آموزگاران  این نوع خنده، به بشریت است.

 چنين خنده اي بزرگترين خود سازي است، زيرا بر خلاف رويه ی منيت است و نياز به فعال شدن "مشاهده گر درون" دارد. این نوع خنده، ممکن است در ابتدا راحت نباشد زیرا در ظاهر مخالف طبع است. ممکن است دیوانگی، حماقت و عقب ماندگی و.. بنظر برسد ولی کاملاً بر عکس از روی خرد و فرزانگی است و در نهایت به خنده ی گوارای رهایی بدل خواهد شد. هیزم این خنده ی آتشین، همانا منیت و انرژی هیجانهای منفی آن است که در کیمیاگری مشاهده گری به شور و عشق الهی تبدیل شده است. فعال شدن "ناظر شاد و ساكت درون" مساوي است با تحول دنياي دروني از جهنم درد و رنج به بهشت و جنت شادي و آرامش الهي:   
   
غزل 1989 ديوان شمس مولانا

جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا همچو شرر خندیدن

●گر چه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شکل دگر خندیدن

●بی جگر داد مرا شه، دل چون خورشیدی
تا نمایم همه را بی ‌ز جگر خندیدن

●به صدف مانم؛ خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

●یک شب آمد به وثاق من و آموخت مرا
جان هر صبح و سحر، همچو سحر خندیدن

●گر ترش روی چو ابرم، ز درون خندانم
عادت برق بود؛ وقت مطر خندیدن

●چون به کوره گذری، خوش به زر سرخ نگر
تا در آتش تو ببینی، ز حجر خندیدن

●زر در آتش چو بخندید؛ تو را می گوید:
گر نه قلبی، بنما وقت ضرر خندیدن

●گر تو میر اجلی، از اجل آموز کنون
بر شه عاریت و تاج و کمر خندیدن

●ور تو عیسی صفتی، خواجه درآموز از او
بر غم شهوت و بر ماده و نر خندیدن

●ور دمی مدرسه احمد امی دیدی
رو حلالستت بر فضل و هنر خندیدن

●ای منجم اگرت شق قمر باور شد
بایدت بر خود و بر شمس و قمر خندیدن

●همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن