بارقه ای از آفتاب (5)



ادامه شرح غزل 1989

بی جگر داد مرا شه، دل چون خورشیدی
تا نمایم همه را بی زجگر خندیدن

به صدف مانم خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

 همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن

جگر = كبد، جگر سفید به معنای ریه یا شش و جگر سیاه به معناي همان کبد به كار مي رود. به معنای شهامت و شجاعت، غم و غصه هم آمده است. جگر دريدن به معناي غلبه كردن و جگر دريده به معناي مغلوب آمده است.

دراینجا با توجه به غزل دیگری از حضرت مولانا كه در زير، شرح مختصري از آن آورده شده است(غزل 1133)، بنظرم جگر در بيت فوق علاوه بر غم يا ريه به معناي "منیت" هم می تواند باشد.

در اينجا سه معناي جگر؛ يعني غم، منيت و ريه مورد بحث قرار گرفته است:


معنی بیت اول: خداوند دل روشن ضميري به من عطا كرد؛ دلي بدون غم، ملامت خود و بدون منیتی؛ تا بتوانم امکان خنده بدون غرض و بدون دلیل را به همه نشان دهم.

منيت فكري با غم و ملامت خود، آغشته است و "منيت" بدون غم معنايي ندارد. در اينجا ، هر دو معناي غم و منيت براي جگر درست است.

جگر به معنای غم و اندوه:
حافظ:
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگر خون باشی
جگر خون= آنكه از غم فراوان جگرش خون باشد.

جگر به معنای "منیت":
شرح قسمتي از غزل 1133 ديوان شمس مولانا
در این غزل ابتدا بر فانی بودن همه چیز و متغیر بودن روزگار و بی فایده بودن وابستگی و دلبستگی به دنیا سخن می گوید. اين متغير و فاني بودن و هيچ بودن، به مراتب در مورد منيت پوچ و توهمي بيشتر از هر چيزي صدق مي كند. هدف اين تغييرات اين است كه ترك خود كنيم و از "تهديد تغيير"، فرصت رهايي از "منيت غمناك" را فراهم سازيم:

نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار
نه منکرت بگذارد نه بر سر اقرار

به هر کجا که نهی دل به قهر برکندت
به هیچ جای منه دل، دلا و پا مفشار

به شب قرار نهی، روز آن بگرداند
بگیر عبرت از این اختلاف لیل و نهار

ز جهل توبه و سوگند می‌تند غافل
چه حیله دارد مقهور در کف قهار

برادرا سر و کار تو با کی افتادست
کز اوست بی‌سر و پا گشته گنبد دوار

و از جمله می گوید ای دل مغرور و ای منیت به خواب رفته در چه اشتباهی فرو رفته ای که؛ این آشپز پیر ( کنایه از قدرت لایزال الهی و اصل زوال پذيري دنياست) چه آشی برای تو پخته است. به عبارت دیگر منیت ذهنی تو با جهان عینی منطبق نیست:

چه خواب‌هاست که می‌بینی ای دل مغرور
چه دیگ بهر تو پختست، پیر خوان سالار

دوید در پی آب و نیافت غیر سراب
دوید در پی نور و نیافت؛ الا نار

قضا گرفته دو گوشش کشان کشان که بیا
چنین کشند به سوی جوال گوش حمار

بتر ز گاوی کاین چرخ را نمی‌بینی
که گردن تو ببستست از برای دوار
و......
و بعد از این مقدمه طولانی ؛ می گوید که تنها کسانی از این تغییرات بی رحم روزگار جان سالم به در می برند که از "منیت ذهنی نگران و غمگین" رها باشند. مولانا در اين غزل، تغییرات لحظه به لحظه روزگار را به پنجه های پر قدرت شیر درنده تشبیه نموده است و "منیت ذهنی" را به جگر، و کسانی که فاقد منیت هستند را به افراد بدون دل و جگر تشبیه نموده است.

شیر خداوند در این تمثیل به کسانی که فاقد منیت ( دل و جگر) هستند کاری ندارد زیرا آنها قبلاً به دست خود و به طور اختیاري (و البته با کمک شیر الهی) كالبد رواني خود را دریده اند و به مرگ پیش از مرگ نائل آمده اند. این نوع دریدن و "مرگ منیت"، باعث نابودی و فنا نیست، بلکه نوعی آبادی و عمران و معماری است:  

به بر و بحر و به دشت و به کوه می‌کشد ش
که تا کجاش دراند به پنجه شیر شکار

ولیک عاشق حق را چو بردراند شیر
هلا دریدن او را چو دیگران مشمار

دل و جگر چو نیابد درونه ي تن او
همان کسی که دریدش همو شود معمار

چو در حیات، "خود" او کشته گشت در کف عشق
به امر  "موتوا من قبل ان تموتوا"   زار

که بی‌دلست و جگرخون عاشقست یقین
شکار را ندرانید هیچ شیر دو بار

وگر درید به سهوش بدوزدش در حال
در او دمد دم جان و بگیردش به کنار

حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
که تا طمع نکند در فناش مردم خوار

بنابراین با توجه به غزل 1133 بنظرم "خندیدن بدون جگر" شادی و شور ناشی از "محو منیت" است. از بزرگترین مشخصه های "منیت"؛ ملامت خود، ملالت، افسردگی،  غم و غصه و ترس و نگرانی است.  با ریشه کنی منیت فکری، این عوارض هم بر طرف می شوند و از سوی دیگر با محو شدن ملامت و ملالت و غم، منیت فکری هم از بین می رود.

اما دربيتي از غزل 37 هم، صفت عشق را جگر خوارگي مي داند، بنظرم در اينجا هم منظورش اين است كه وقتي شير عشق وارد مي شود "جگر منيت" خورده مي شود و در واقع كيميا گري عشق؛ تبديل اين انر‍‍ژي كدر نهفته در جگر ( انرژي خشم و غم و ...) و تبديل آن به انرژي درخشان شور و شعف عشق است.

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

جگر خوار= خورنده جگر، هميشه خواهان چيزي، آزار دهنده، جگر خوردن به معناي غم خوردن و جگر خواري به معناي غم و اندوه و مشقت بيش از حد هم آمده است، غمخوار

 البته در بيت فوق تعبير ديگر از جگر هم درست است و جگر خوار بودن عشق، به غم دوري و هجران از معشوق و حالت قبض بعد از بسط هم اشاره دارد كه در طريق عشق و قبل از رهايي كامل امري عادي است:

تعبير جگر به "منيت" (يا تصاوير ذهني كه ما خودمان را با آنها يكي مي دانيم)، با ادامه غزل 1989 هم منطبق است. در بيت بعدي، از شادي و خنده ي بي غرضانه ي بعد از شكستن پوسته و صدف ( = منيت) مي گويد و درخشش دندان مرواريد فطرت، در اين خنده، اصل و ذات صدف خندان را نشان مي دهد. اين نوع خنده كار آدم پخته شده در خود شناسي است.

اما خامان، مطابق عادت قديمي منيت عمل مي كنند: لذت و خنده ي بعد از "موفقيت منيت" ( يا بعد از هم هويت شدن لذت بخش با تصويري ذهني- جگر-) كار عادي و عادت مزمن منيت است. منيت از ارضاء موقتي حرص به طور سطحي و موقتي مي خندد:

به صدف مانم خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن

جگر به معناي ريه( جگر سفيد):

اگر جگر به معنای ریه باشد، آنگاه بدون ريه خنديدن به چه معناست؟! از آنجا که خندیدن جسمانی در واقع نوعی دم و بازدم و به ویژه بازدم است، شاید تکیه بر این است که "محو منیت" نوعی شادی عمیق درونی ايجاد مي كند که با خندیدن جسمانی( و با كمك ريه) متفاوت است. به عبارتی این نوع خنده بیشتر خنده روح و روان است تا جسم. شادي دروني نيازي به پيروزي ظاهري يا حتي عمل قهقهه خنده ندارد تا خود را اثبات نمايد! و البته خنده روح می تواند به صورت خنده ظاهری جسمانی  هم بروز نماید.

با هر سه معنا براي جگر، در اين غزل مشخص مي شود كه تنها محو منيت و عادات رنج آور آن است كه "شادي عميق غير مشروط" را به انسان هديه مي دهد.

اين شادي پس از مشاهده گري و كنكاش در اعماق نا خود آگاه ذهن و از بيخ كندن ريشه هاي بسيار عميق "منيت" پديدار مي شود. اين خنده بعد از درك تجربي و عميق "بيگانه بودن" و "توهمي بودن" منيت و بي فايده بودن ملامت خود، جلوه گر مي شود و خنده اي عميق و پنهاني است.

خنده عميق فطرت با خنده ي نمايشي منيت كه مي خواهد خود را به رقيبانش خوشبخت نشان دهد و همينطور با خنده ناشي از موفقيت نفساني (شكوفه دادن)، وابستگي و حرص به چيزي شدن متفاوت است. بنابراين مولانا چنين خنده ي عميق و پنهاني را كه از فطرت، عشق، صبر، مشاهده گري و تعادل ذهن مي جوشد؛ بر خنده ي سطحي و نمايشي منيت (همچون شكوفه دادن گياهان در بالاي درخت) ترجيح مي دهد.

(مولانا كيفيت و نوع خنده مد نظرش است نه شكل ظاهري آن؛ و بديهي است خنده عميق و پنهان دروني همچون چشمه جوشان بيرون مي ريزد و ممكن است يه خنديدن آشكار هم تبديل شود)  :

همچو غنچه تو نهان خند و مکن همچو نبات
وقت اشکوفه به بالای شجر خندیدن