لقمان و مولوی و نحوه ی مراقبه و مشاهده گری- قسمت ششم


   در ادامه داستان، حضرت مولانا بر خروج از پاندول خشم و شهوت و ورود به معجزه محبت می گوید و معجزه کیمیا گری صبر و مشاهده گری و اتصال با هستی ماورای منیت:
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ، تلخی کی گذاشت(بطیخ = خربزه)
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود
اما این محبت بدون عقل و حکمت و دانش حاصل نخواهد شد:
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست
و بعد مولانا به حدیثی از پیامبر(ص) اشاره می کند:" الناقص ملعون" ناقص مورد لعنت است. سپس تأکید می کند که منظور از این حدیث، نقصان جسم نیست که با استناد به حدیثی دیگر، بیماری و نقصان جسمی را حتی مستحق پاداش و آمرزش گناهان می داند. از دید مولانا آنچه ملعون است عقل ناقص است. عقلی که آدمی را بنده ی خشم و شهوت نماید، عقلی ناقص و مستوجب لعنت است زیرا حباب ناپایدار را جدی می گیرد و به آن واکنش خشم یا حرص نشان می دهد. برعکس آن، عقل کامل، حبابها را جدی نمی گیرد و توصیه به صبر می کند و انسان را به حوزه محبت و عشق وارد می کند، بنابراین مولد و مستوجب رحمت است. آنچه مورد لعن و نفرین الهی است و بیماری واقعی تلقی می شود؛ نقص عقل است. این نقص عقل؛ موجب دوری از حوزه لا مکان و لازمان و حوزه "ورای منیت" و دوری از عشق و محبت الهی می شود:


نقص عقل است آنکه بد رنجوری است
موجب لعنت سزای دوری است
عقل ناقص، ناپایداری دنیای درون و بیرون را درک نمی کند و بین خورشید باقی و برق فانی تفاوت قائل نیست. بنابراین می توان گفت که آن کسی که تفاوت بین ناپاینده و پاینده را درک نمی کند، به استقبال بدبختی و لعنت می رود؛ زیرا احمقانه به حباب نا پاینده واکنش می دهد و گرفتار واکنش احمقانه خودش می شود:
 دانش ناقص نداند فرق را
لاجرم خورشید داند برق را
عقل کامل و ناشی از صفای دل، تغییر مداوم پدیده ها و لزوم تکیه نکردن بر آنها را درک می نماید:
برق، آفل باشد و بس بی وفا
آفل از باقی ندانی، بی صفا     
برق خندد بر که می خندد؟ بگو
 بر کسی که دل نهد بر نور او
 نورهای چرخ "ببریده پی" است
نورهای نا پایدار دنیا اساسی ندارند و بر اساس درک اشتباه آنها، مشاهده نادرست شکل می گیرد و واکنش عجولانه خشم و حرص! و رنج و بدبختی پیامد آن خواهد بود.
آن چو لا شرقی و لا غربی کی است؟
این نورهای کاذب موقتی، با نور جاودانه الهی که محدودیت مکانی ندارد متفاوتند.
برق را خو؛ "لا یحطف الابصار" دان
خو و خصلت نورها و جاذبه های دنیوی این است که جذب آنها شدن، "چشم دل" را کور می کند(آیه 19 سوره بقره).
"نور باقی" را همه انصار دان
در صورتی که نور الهی یار و یاور "چشم" است.
نکته هنرمندانه در این داستان این است که قبل از شروع داستان، مولانا از جادوی پر قدرت پاندول خشم و حرص می گوید و سپس وارد داستان شده و توجه را به یک سمت این نوسان؛ یعنی خشم به تلخی معطوف می دارد. در انتهای حکایت هم توجه را به سمت دیگر این نوسان هدایت می کند: حرص یا شهوت به شیرینی و خوشی:
این جهان تن غلط انداز شد
دنیا در "چشم" دنیا بین، جاودانه و لایق حرص و خشم جلوه گر می شود. البته اشکال کار از دنیا نیست؛ اشکال در مشاهده گری نادرست و استقرار باورهای اشتباه است.
جز مر آن را کو ز "شهوت" باز شد
مگر آن کسی که از خواستن حریصانه نفس، (یا پاندول خشم و شهوت) رها باشد.
آدم گرفتار در پاندول خشم و حرص، وقتی با امر خوشایندی هم روبرو می شود، از آنجا که "عقلش" تحت تسلط پاندول است و ناقص!، فانی و متغیر و حباب بودن آن اتفاق یا حس یا میل خوشایند را درک نمی کند. چنان در آن موقعیت سحر و جادو می شود که از یک طرف گمان می کند ارضاء آن حس و تبدیل آن به رفتار خیلی خیلی واجب است! و از طرف دیگر این میل همیشگی است یا باید همیشگی باشد!! آرزویش این است که این حس و حال همیشه پایدار باشد ولی نیست و به محض پایان آن حس خوب، شعله خشم زبانه می کشد!! چرا تمام شد!؟ چرا من؟! و درک ندارد که حس خوشایند هم مثل هر "حبابی" دیر یا زود می ترکد! و پایان می یابد و می گذرد و ممکن است حس تلخی جایش را بگیرد. متوجه نمی شود که ارزش ندارد به خاطر یک دستمال قیصریه ای را به آتش کشد! متوجه نمی شود که هر چه حرص و خواستن بیشتر؛ آتش خشم بعدی هم بیشتر خواهد بود! اگر و اگر و اگر... صبر کند این حس حتی بدون ارضاء و تبدیل به رفتار، هم خاموش می شود و اثری از آن برجای نمی ماند!( البته اگر با سلاح مشاهده گری دیده شود، وگرنه سرکوب شده و نیرویش افزایش می یابد.) و چون صبر بر اساس عقل عاقبت بین است، تمام شدن آن را می پذیرد و شکوه سر نمی دهد. اما اگر صبور نباشیم و به حرص میدان دهیم تا عمل کند؛ حباب می ترکد ولی اثرات واکنش حریصانه سراغ ما می آید!! هر رفتار و واکنش منفی موجب می شود که تبعات آن واکنش گریبان ما را بگیرد. فایده بزرگ صبر این است که با تعلیق حرص، از "رنج تبعات واکنش نا بخردانه به آن حس" نجات می یابیم. اما گرفتار حرص شدن: یعنی آن موقعیت را همیشگی فرض کردن! اینکه "تبعات" و "عاقبت" واکنش حریصانه به شکل رفتار و گفتار را ندیدن!! زیرا نفس ترفندی زده که او حقیقت ناپایداری امور را نبیند. درک این "تله شیطان یا نفس" از عهده عقل کامل بر می آید.
متأسفانه بسیاری از اموری که به آن حرص می ورزیم امور اعتباری و بر اساس منیت کاذب است. اموری است که نه تنها نا پایدارند بلکه هیچ و پوچند و وجود خارجی ندارند. تلاش و حرص برای "با عرضه" نشان دادن خود، از اساس اشتباه است چون بی عرضه و با عرضه و.. تنها یک برچسب و تصویر غیر واقعی است و براساس جرقه های فکری نا پایدار شکل گرفته اند. تنها با مشاهده این افکار و احساسات است که  به نا پایندگی آنها پی می بریم.