ده باور منهدم کننده نشاط و مولد افسردگی و اضطراب

  
یا "ده فرضیه خاموش بسیار مضر و اشتباه"
 
آیا می توانید هنگام بروز احساس بد، به جای تخدیر، فرار یا سرکوب یا غرق احساس بد شدن، آن را همچون یک محقق، بیطرفانه مشاهده و لمس کنید؟ آیا قادرید یکی از افکار مخرب و منفی زیر را به هنگام بروز احساس بد؛ بی غرضانه و بدون رد و قبول و بدون خشم و حرص، رد یابی و مشاهده نمایید؟ آیا با مشاهده ذوب کننده افکار منفی و با تحت سیطره خود در آوردن آنها؛ قادر هستید نظام فکری منطقی تر و سالم تری خلق نمایید؟

1-   تنهایی و تنها شدن وحشتناک است. لازمه احساس خوب این است که مورد مهر و تایید دیگران قرار بگیرم.

حضور در لحظه حال-2


حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
 
با تشکر از همه دوستانی که در این خصوص نظر داده اند، بنده هم نظرم را در حدی که عقل ناقصم اقتضا می کند بیان می کنم: 
 
بنظرم برای حضور در لحظه حال ابتدا باید با کمک آگاهی و ممارست فراوان؛ واجد 2 ویژگی اساسی بود تا بتوان به این حضور مبارک و حلال مشکلات، جامه عمل پوشاند. هر چه این دو ویژگی قویتر شوند خود بخود، حضور در لحظه حال هم بیشتر خواهد بود. 

هر چه بالا پایین کردم چیزی بیشتر از شعر مولانا برای بیان این دو ویژگی نیافتم: 
 
شاهد بودن و همزمان بی غرض بودن برای حضور کامل در لحظه حال ضروری هستند. برای حضور در لحظه حال دو ویژگی اساسی یعنی مشاهده گری و تعادل ذهن در کنار دو ویژگی مکملشان ( یکی جدی گرفتن مشاهده گری و عشق به آن و دیگری آماده بودن و استقبال از مشاهده درد) ضروری هستند و آدمیزاد در طول زندگی اش باید این 4 ویژگی را تقویت نماید تا بتواند به تعریف دقیق و عملی و تجربی حضور در لحظه حال نایل گردد!:
 
دوبند و دو تبصره!!:

مقام معلم و شاگرد


   در روش سنتی آموزش، معلم می داند و شاگرد نمی داند و شاگرد اطلاعات دسته دوم را در خصوص یک موضوع از معلم فرا می گیرد و معلم متکلم وحده است. در برخی موارد مدرن هم هست که شاگرد می داند و معلم نمی داند و شاگرد برای معلم و سایرین سمینار می دهد! اما در روش دیگر آموزش نه معلم می داند و نه شاگرد و هر دو بر اساس شیوه کشف و شهود بی غرضانه جمعی؛ موضوع را مورد مشاهده قرار می دهند و هر دو در یادگیری سهیم هستند و فرقی ندارد که چه کسی معلم باشد و چه کسی شاگرد! و هر دو مادی و معنوی رشد می کنند. البته شاید هرسه روش مکمل هم باشند و در جای خود مفید ولی محرومیت از طریقت سوم، بسیار زیان بار است و در آموزش و پرورش دنیا هم متأسفانه بسیار اتفاق می افتد. سعی من در این وبلاگ این است که حداقل در برخی موارد از دید نمی دانم مطالب گفته شود و از نظرات و گفته های دیگران هم بیاموزم تا به یافته نزدیکتر به حقیقت دست یابم.

   در چند مطلب قبلی در خصوص "حضور در لحظه حال"، درحال مطالعه نظرات دوستان و همینطور یکی دو کتاب از جمله نیروی حال آقای اکهارت تول و ترجمه آقای مسیحا برزگر هستم و مشاهده و مراقبه می کنم تا به برداشتی برسم و ارائه کنم. اگر دوستان بیشتری در این یادگیری جمعی مشارکت کنند و وقت بگذارند و بدون عجله ( که کار شیطان است) در مورد موضوع، چند روزی تعمق کنند ارزش دارد و ممنون می شوم.



شرح سخن حاجی فیروز



ارباب خودم سرت بالا کن
مراد از" ارباب خودم" از دیدگاه بنده، همان خود واقعی یا اصل وجود آدمی است که در یک روند بیمار گونه، تحت سیطره خود فکری قرار گرفته است. خود فکری اصالت را در بند کشیده و با قالب کردن خود به عنوان کل هستی، آدمی را به مرض فرو رفتن در افکار مبتلا نموده است. وسیله و ابزار فکر پایش را از گلیمش درازتر کرده و  سرطانی شده و صاحب خودش را اسیر کرده است. از بزرگترین اشتباهات انسان در طول تاریخ این همانی یا یکی پنداشتن خود identification)  (با فکر بوده است.  بنابراین حاجی فیروز قصه ما سعی اش این است که آدم را از این اشتباه استراتژیک بیرون آورد! شاید توجه کرده باشی اگر آدمی به هنگام راه رفتن سربه زیر داشته باشد، نشانه غرق شدن در فکر است، یک لم برای خارج شدن از پوسته افکار، تغییر وضعیت بدن است؛ به طوری که با بالا بردن سر، و نگاه به خط افق و بالاتر، راحت تر از پوسته فکر رها می شویم." ارباب خودم" همان حاکم اندیشه در شعر مولانا ست؛ که سرش را بالا گرفته و بر اندیشه حاکم شده است. او می تواند از ابزار فکر به درستی و هر وقت بخواهد استفاده کند و از ابزار دیگر آگاهی یعنی کشف و شهود و مشاهده ورای فکر هم بهره مند است:
حاکم اندیشه ام محکوم نی
چون که بنا حاکم آمد بر بنی
بنی=بنا و ساختمان
ارباب خودم؛ ای سرور و ای سالار وجودم، ای همه هستی من، ای روح الهی وجودم، ای خلیفه و پادشاه روی زمین، خواهش می کنم قبل از خاتمه نوبت مهمانی ام در این جشن با شکوه زندگی، سرت را بالا بگیر! وقت تنگ است و این قدر فردا فردا نکن:
هین مگو فردا که فردا ها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کشت
 خواهش می کنم و التماس می کنم کمی از فرو شدن در افکارهمراه با حرص و خشم و شهوت و حسد و غم و.. دست بردار و به اطراف هم نظری بیفکن! ای اربابم نبینم که چنین خوار و خفیف اسیر هیچ و پوچ شده ای! اسیر افکار منفی و گزنده که بی اختیار تو می آیند و ترا با خود به هرجایی می برند! مگر بلا نسبت عقلت را از دست داده ای!

جسارت قناعت به " متوسط ومعمولی بودن" - قسمت ششم


   در ادامه روشهای  کسب جرأت  برای کنار گذاشتن کامل گرایی وقناعت به متوسط بودن ، سه روش دیگر، با استفاده از نظرات آقای دکتر برنز و ترجمه آقای مهدی قراچه داغی( در کتاب شناخت درمانی روانشناسی افسردگی)؛ ارائه می گردد و شاید پرونده این بحث تلخ وشیرین! در همین قسمت بسته شود:

1- عدم توجه به قضاوت دیگران: در بیشتر موارد برای اینکه دیگران را از خود مأیوس نکنیم و انتظارات آنها را بر آورده کنیم، تن به کامل گرایی می دهیم! خوب با متوجه شدن به غیر منطقی بودن تأیید طلبی ( نیاز کاذب به تأیید دیگران) و  همینطور کمال طلبی عصبی، و  خلاصی از آن دو نیاز کاذب ، می توانیم بدون اعتنا به توقع و انتظار دیگران ( در بیشتر موارد  توقع دیگران تصور و یا فرافکنی خود ماست، نه واقعیت، ولی حتی در مواردی هم که واقعی است و ممکن است ما با اشتباهی که مرتکب می شویم دیگران را مأیوس کنیم؛ تقصیر خودشان است که از ما انتظاری غیر واقع بینانه و بیش ازتوان یک انسان دارند!)، راه درست را انتخاب کنیم: انتخاب بین دو راه  یکی  سعی در کامل شدن و مواجه با احساس بد و دیگری پذیرش انسان بودن و کامل نبودن و مواجه شدن  با خشنودی.

جسارت قناعت به "متوسط و معمولي بودن"- قسمت پنجم


دکتر دیوید برنز در کتاب"از حال بد به حال خوب" ترجمه آقای مهدی قره چه داغی و با پیشگفنار دکتر عیسی جلالی، ده طرز تلقی و هراس مخرب ذهنی را فهرست کرده است ( در پستهای بعدی ارائه می شوند!) و یکی از آنها این است:
"باید همیشه سعی کنم کامل و بی عیب و نقص باشم"
ایشان این طرز فکر را که کامل گرایی می نامد، یکی از علل اصلی افسردگی و اضطراب می داند.  او انواع کامل گرایی را به شرح زیر ذکر کرده است:
انواع کامل گرایی:

حضور در لحظه حال- 1

 

گفتم: دقیق بودن و مو را از ماست کشیدن در جایی که "منیت" اساسش بر کلی گویی و بزن و در رو و مبهم گویی است، بسیار مفید است. به جای از این شاخه به آن شاخه رفتن و دغدغه اثبات نظر "خود" را داشتن، بایستیم و با دقت معنی و مفهوم کلمه ای را که از آن می گوییم روشن کنیم. به عبارت دیگر با هم؛ بدون غرض، مشاهده کنیم! تا حقیقت بر همگان آشکار شود و رخ زیبایش را از پرده برافکند. حال پرسشی برای فهم دقیق "حضور در لحظه حال" مطرح است. "بودن در لحظه حال" ممکن است از دید افراد مختلف متفاوت باشد، و برخی از این تعاریف هم در جای خود مفید و درست باشد ولی منظور اصلی ما را نرساند.   سهراب سپهری و اکهارت تله و دیگران از آن گفته اند ولی شاید آنها هم با دقت تعریفش نکرده اند و شاید هم تعریف مناسبی ارائه شده است، (خوشحال می شوم بشنوم). به هر حال پرسش این است که معنای دقیق "حضور در لحظه حال" (برای خود شناسی) کدام است؟ یا کدام نیست؟! 
 

حضرت به روایتی دیگر!

 
از محبت تلخها شیرین شود
     وز محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
     وز محبت دردها شافی شود
از محبت خارها گل میشود
     وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت سجن گلشن می شود
     بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت نار نوری میشود
     وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود
     بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
     وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
     وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سقم صحت می شود

   در وصف عبارت "حضرت مولانا"  قبلاً گفته شد که یک وجه حضرت به معنای حاضر و شاهد بودن در لحظه لحظه زندگی است. و مولانا به احتمال قریب به یقین! از این خصیصه خجسته برخوردار بوده است. وجه دیگر "حضرت" که باز امثال مولانا از آن بهره مندند را،  دکتر وین دایر در کتاب "برای هر مشکلی یک راه حل معنوی وجود دارد"،  و به نقل از دیپاک چوپرا! ؛ چنین گفته ( نقل به مضمون) است: