حضرت به روایتی دیگر!

 
از محبت تلخها شیرین شود
     وز محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
     وز محبت دردها شافی شود
از محبت خارها گل میشود
     وز محبت سرکه ها مل می شود
از محبت سجن گلشن می شود
     بی محبت روضه گلخن می شود
از محبت نار نوری میشود
     وز محبت دیو حوری می شود
از محبت سنگ روغن می شود
     بی محبت موم آهن می شود
از محبت حزن شادی می شود
     وز محبت غول هادی می شود
از محبت نیش نوشی می شود
     وز محبت شیر موشی می شود
از محبت سقم صحت می شود

   در وصف عبارت "حضرت مولانا"  قبلاً گفته شد که یک وجه حضرت به معنای حاضر و شاهد بودن در لحظه لحظه زندگی است. و مولانا به احتمال قریب به یقین! از این خصیصه خجسته برخوردار بوده است. وجه دیگر "حضرت" که باز امثال مولانا از آن بهره مندند را،  دکتر وین دایر در کتاب "برای هر مشکلی یک راه حل معنوی وجود دارد"،  و به نقل از دیپاک چوپرا! ؛ چنین گفته ( نقل به مضمون) است:
 
  
سروتونین یک واسطه شیمیایی مغز است که افزایش آن موجب افزایش آرامش می شود و ثابت شده که مراقبه و دعا سروتونین را بالا می برد. اما نکته جالبتر اینجاست که افرادی که در مجاور مراقبه گران هستند و خود مراقبه نمی کنند هم افزایش سطح سروتونین را نشان می دهند! به عبارت دیگر ارتعاشات آرامش یک فرد می تواند به سایر افراد مجاور هم سرایت نماید. تجربه احساس آرامش در مکانهای زیارتی و مقدس و یا در کنار یک انسان معنوی برای بیشتر افراد، تجربه آشنایی است. انسان، حیوان و حتی گیاه در مواقع ترس و عشق و.. انرژی هایی از خود ساطع می کنند که حتی اثرات ماندگاری بر روی جمادات اطراف می گذارد! همانطور که انرژی متعالی مکانهای زیارتی و مقدس قابل احساس است، انرژی ضعیف ناشی از ترس و.. در مکانهایی نظیر زندان و بیمارستان و .. قابل احساس است. بنابر این معنای دیگر "حضرت مولانا" این است که از حضور ایشان انرژی آرامش و عشق ساطع می شده و صرفاً حضور ایشان برای کسب آن آرامش و عشق الهی کفایت می کرده است. چه بسا که این انرژی به آرامگاه و شهر قونیه! هم تسری یافته است و با حضور انسانهای زائر که آنها هم معمولاً از عشق و جذبه زیارت برخوردارند، سطح انرژی متعالی آن مکان افزایش هم می یابد! بنظر می رسد که این دو ویژگی "حضرت" در مورد سایر واصلین به حق و پیامبران و اولیا هم صادق است. خوشبختانه ما هم به درجاتی قادریم این ویژگیها را در خود پرورش دهیم.
  

   یک نتیجه کاربردی: قابلیت انتقال این انرژی درونی به بیرون در علم ارتباطات امروزی ، "زبان بدن" نامیده می شود. اینکه حرکات بدنی، برق چشم و حتی چیزی ورای اینها به مراتب از گفتار در ارتباط دو انسان مهمترند و نقش بازی کردن هم حدی دارد! و اما در مواجه شدن با مکانها و آدمهای ناسازگار و شرور و.. به غیر از راهکار بسیار مؤثر فرار و دوری گزیدن! از سطوح پایین انرژی ( افسردگی، ترس، اضطراب،  خشم، احساس گناه و...)، گاهی یک راهکار مؤثر دیگر هم این است که؛  در رویارویی با انرژی ضعیف؛ در جستجوی انرژی معنوی متعالی درونتان باشید و پرتوهای آن را به بیرون بتابانید. به جای عکس العمل مشابه آنها، در نظر بگیرید که انگار همیشه طرف مقابل شما خداست و هر چه هست بین شما و خداست و هرگز چیز دیگری بین شما و دیگر انسانها وجود ندارد! و طرف معامله شما اوست.  بنابراین انرژی متعالی خود را در سکوت درونتان پیدا کنید و به بیرون ساطع نمایید و از صمیم دل برای همه و حتی برای شروران دعا کنید( این منافاتی هم با برخوردهای منطقی مورد لزوم با آنها ندارد!) شبیه این را زمانی از آقای الهی قمشه ای شنیدم:
  
   وقتی در کوچه ای قدم می زنید که در آن خانه ای است با ساکنان متنوع از حیوانات مختلف تا انسان و تا فرشته ها .... اگر صدای سگ از شما بلند شود، سگ آن خانه پاسخ می دهد؛ اگر صدای گربه، گربه آن خانه پاسخ می دهد  و همینطور بقیه حیوانات ولی شما می توانید با صدای انسانی، یا صدای فرشته درونتان، انسان یا فرشته درون آن خانه را بیدار و فعال کنید تا پاسخ شما را بدهند. این داستان سمبلیک، در واقع اشاره ای به همان لم است که اگر در برخورد با هر انسانی؛ صرف نظر از وضعیت انرژی او؛ با انرژی متعالی معنوی، با عشق و محبت درونی برخورد کنید، فطرت درون او را بیدار کرده اید و اگر با صدای حسادت یا خشم، خود خواهی ، یا...او را صدا زنید؛ پاسخی مناسب آن دریافت خواهید کرد. پس تا آنجا که می توانید به ویژه بعد از مراقبه و دعا، انرژی عشق و آرامش را در سکوت، به انسان ها و غیر انسانها، موجودات دیدنی و نادیدنی، هدیه نمایید و خیرش را ببینید!
  

۲ نظر:

عطا گفت...

اینکه ما حرفهای گذشتگان را به کلی مردود ندانیم و اگر در کتب مقدس و عرفانی از قبیل دیوان حافظ. دیوان مولانا و قران حرفهای زده شده است که بسیار دور از تصورات و ادارک ماست انها را چون در حیطه ادارک ما نیست مهملات ندانیم. حتما واقعیتی بوده است اینکه چرا ما به این حالتها نمی رسیم حرف دیگری است. ببین دوستان در مورد این سه شخصیت صحبت می کنم. حافظ مولوی و محمد
محمد در سرزمین بی اب و علف عربستان برخواسته است جلوه های زندگی دنیوی در ان زمان و در ان سرزمین بسیار کم است. اگر می خواهید شرایط سخت زندگی در حجاز را تصوری داشته باشید یک سری به کتاب " محمد پیغمبری که باید از نو شناخت" بزنید حتی این محمد از همین زندگی حداقلی جدا شد و سالها به غار حرا رفت و در سکوت غار حرا بود که ذهن و وجودش مستعد و دریافتگر مسائلی شد که ما نمی دانیم چیست ولی می دانیم که در صحت انها زیاد پافشاری کرد. همین طور حافظ که داستان عشق زمینی اش و سرگشتگی معروف است. همین طور مولوی
صحبت من این است باید یک اتفاقی بیفتد به نظرم ظاهرا تصادفی تا دیوانه شویم...

tabkom گفت...

با سلام

زیبایی این مسئله وقتی کاملا به چشم می‌آید که دیده شده این حالت به هیچ عنوان تحت تاثیر و سلطه تفاوت ملیت‌ها ، فرهنگ‌ها، عقاید، ایدئولوژی ودین‌های مختلف قرار نمیگیرد و به نظر من اینجاست که می‌توان به راحتی مچ تعصب و خشک‌اندیشی را گرفت.

چهل درویش در گلیمی بخسبند اما متاسفانه دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

صد گونه گل و گلبن در باغ کنار هم
خار و خس خشکیده در لوت پراکنده

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.