باز سلطان و ویرانکده جغدان، قسمت اول



خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و، شد در کمی
  
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس، خویش بر دلقی بدوخت
  
آدمی کوهی ست، چون مفتون شود؟
کوه اندر مار، حیران چون شود؟
  
صد هزاران مار و که، حیران اوست
او چرا حیران شدست و، مار دوست
  
   مولانا در جاهای مختلف بر قدرت روحی عظیم انسان و پاکی ذاتی اش، تاکید می کند. فغان مولانا از این است که کوهی عظیم چرا باید سخره ماری حقیر گردد؟ در واقع همانطور که در مطالب قبل گفته شد؛ هشدارهای تکان دهنده مولانا از یک طرف بر توهمی بودن "منیت" و توهمی بودن "احساس ناتوانی" ناشی از منیت ( به ویژه احساس ناتوانی از "رهایی از منیت"!!) و از سوی دیگر بر قدرت بی انتهای نهفته در عمق وجود آدمی است؛ تا بلکه آدمیزاد گول تلقین های مکرر "منیت" را نخورد! و خودش را از دام آنها برهاند. ریشه منیت در عمق ضمیر ماست ولی در گفته های دیگران هم متجلی می گردد. در واقع خود باختگی ما به دیگران و درونی شدن افکار آنها به ویژه در ایام طفولیت موجب شده که شعبه و نمایندگی افکار بیگانه ها در درون ما تاسیس گردد! این نمایندگی مانند ویروس یا انگل، از انرژی میزبان، که ما باشیم، تا می تواند سوء استفاده می کند!( البته به شرط آنکه خودمان را آن بیگانه بدانیم!) و خلاصه؛ حسابی آدمی را اسیر و مفتون خودش کرده است. یکی از داستانهای زیبا و آموزنده در این خصوص داستان باز سلطان و ویرانکده جغدان از دفتر دوم مثنوی است. باز سلطان، یا همان پرنده شکاری متعلق به پادشاه که جایگاه اصلی اش دستان سلطان بوده و همواره مورد علاقه و حمایت ملوکانه واقع می شده است، از بد حادثه گذرش به ویرانکده جغدان می افتد. جغدان نادان و نالان هم او را از تلقینات منفی خود بی نصیب نمی گذارند. در ابتدای داستان، مولانا متذکر می شود که علت اسارت باز در ویرانکده جغدان، کور شدن باز است که موجب شده مسیر درستی را طی نکند:


باز آن باشد که باز آید به شاه
باز کور است آنکه شد گم کرده راه

راه را گم کرد و در ویران فتاد
باز، در ویران بر جغدان فتاد
   
خاک در چشمش زد و از راه برد
در میان جغد و ویرانش سپرد
  
کور دلی باز سلطان، بنظرم همان محرومیت از مشاهده گری بدون غرض است. به عبارت دیگر کوردلی آدم به این دلیل است که از یک طرف؛ حضور و آگاهی نسبت به حس و حال و...و فکرهایی که در زمان مقدس حال، و در معبد وجود آدمی، تجلی می یابند، وجود ندارد و از سوی دیگر تعادل ذهن و صبر و عدم واکنش کور به آن موارد مورد مشاهده، هم غایب است. همین کور دلی انسان منشأ اصلی درد و رنج جانکاه آدمی است نه واقعیت زندگی. بمباران افکار منفی (ناله جغدان) و غرق شدن نا آگاهانه در آنها، تثبیت  الگوی ذهنی بی صبری و واکنش های منفی خشم نسبت به ناخواسته و حرص نسبت به خواسته، ریشه اصلی درد و رنج آدمیزاد است. اینکه باز خودش را جغد بداند بالاترین نادانی و کوری است. بصیرت مشاهده بی غرض، آدمی را به سلطان عالم هدایت می کند و باز سلطان بینا خواهد شد و از چنبره ناله جغدان رها می شود.    

·       این مطلب را در بستر بیماری می نویسم و لحظاتی که مشاهده گری بی غرض اتفاق می افتد، قدرت بی انتهای الهی را حس می کنم (باز سلطان!) و در حال بد بیماری، از ته دل لبخند می زنم! و از طرفی خود بخود ( سرکوب افکار منفی با فشار و حرص هم راهکار درستی نیست) جلوی هجوم افکار منفی گرفته می شود. درد و رنج اگر تنها و خالص باشد و همراه افکار و واکنشهای منفی خشم، نارضایتی از بیماری و حرص برای بهبودی و...(ناله جغدان!) نباشد به هیچ وجه جانکاه نیست و بسیار محدود می شود. حتی گاهی تلخی آن تبدیل به شیرینی "جریان انرژی" می شود! اما امیدوارم این لحظات مشاهده بی غرض، طولانی تر و مستمرباشد. باشد که همه آدمها جرعه ای هم که شده از این خمر کهن اصل، بنوشند!( البته ترجیحن در کمال صحت و سلامت!!).

·       از تک تک  دوستان عزیزی که به هر نحوی محبت کرده اند، صمیمانه سپاسگزارم، باشد که همه شاد و رها باشند!    

دعا: ای سلطان عظیم الشأن عالم، ما شهبازان خودت را دریاب!
* ای باز سلطان، تو جغد نیستی! "مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی- فیه ما فیه"



۴ نظر:

tabkom گفت...

با سلام و آرزوی سلامتی برای آقای بنانی ،

ابتدای درک هر ناآگاهی و نا دانستنی با درد و رنجی آگاهانه همراه میشود، اما خیلی امیدوار کننده است که پی می‌بریم ، درد و رنج سهم ما نیست بلکه عارضی‌ست و چاره و دوا دارد ..... همچنانکه نور خورشید عالمتاب روشنگر تاریکی‌های جهان بیرون است، حتما خورشیدی در درون ما تابان است اگر سیاهی افکار و منیت‌ها را از مقابل چهره‌اش برداریم .

از این که با وجود مشکلات جسمانی درسها را ادامه میدهید تشکر میکنم .

ممنون

امین گفت...

سلام بر آقای منصور بنانی عزیز،

امیدوارم زود بهبودی پیدا کنید و صحت باشید.
از زحمات که برای آگاهی انسانها میکشید خیلی خیلی سپاسگزارم. بنده هم یکی از دزدکی خوانده های سایتی زیبای شما هستم و برایم بسیار مفید بوده و است. در سفر تابستانی خمرکهن خیلی جویا و مشتاق دیدار شما بودم، متاسفانه که شما جای دیگر بودید. امیدوارم که در سفر های آینده شما را بتوانم ببینم.

زنده باشید

ممنونم

پرما گفت...

سلام جناب بنانی عزیز
امیدوارم که شفا بگیرید....چقدر زیباست که آدمی داروی تلخ را هم با رضایت و سپاس بنوشد، و این مرتبه عظیمی ست....همیشه رنج های ایوب برایم غیرممکن می آمد که با وجود اینهمه رنج باز شکرگذار بوده...........

ش-محمدی گفت...

سلام
خوشحالم که می بینم حالتون بهتره خیلی از نوشته هاتون استفاده می کنیم و وقتی می بینم که در عمل هم چون نوشته هایتان پر قدرت و توانایید لذت مان صد چندان می شود..همیشه سالم و راهگشا باشید در پنا حق

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.