شرحی بر داستان "فروختن صوفیان بهیمه ی مسافر را جهتِ سماع" - قسمت ششم


ریشه های تقلید وتخدیر
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
در قرآن کریم که کتاب مثنوی، به نوعی ترجمه و یا انعکاس آن است، آیاتی را می بینیم که خداوند در نکوهش تقلید و تبعیت از نا اهلان و جاهلان آورده است. آدرس آیات به شرح زیر است : بقره ۱۷۰ مائده ۱۰۴ اعراف ۲۸ لقمان ۲۱ مائده ۱۱۷ انعام ۱۱۴ انعام ۱۱۶ اعراف۳ انفال ۲۲ یونس ۱۵ حج ۸ ۹ لقمان ۲۰ حج ۳ ۴ ۸ یونس ۳۵ ۳۶ فاطر ۴۳ زخرف ۴۳ جاثیه ۱۸( منبع)
شبکه تقویت شده در مغز

درروند ترک هر اعتیاد یکی از مهمترین راههای تداوم ترک، عدم ورود به حوزه های خطر ناک است. به قول یکی از ترک کننده های موفق " وارد مخفی گاه شیر نشوید مگر آنکه رام کننده شیر باشید." شایعترین موقعیت های پر خطر برای معتادان در حال ترک شامل؛ دوستان سابق، مکانها یا چیزهایی هستند که در گذشته به آنها معتاد بودند و نزدیک شدن به آنها دوباره وسوسه ایجاد می کند. در مغز کسی که معتاد به چیزی بوده است، بین تعدادی از سلولهای مغزی که مانند رشته و سیم هستند، شبکه ای ارتباطی ایجاد می شود و با هر بار تکرار مصرف، این شبکه استحکام بیشتری می یابد. هر بار هم که ارتباط این شبکه برقرار می شود؛ حسی در بدن ایجاد می گردد که نسبت به آن حس، اعتیاد ایجاد شده است. راه ترک اعتیاد قطع آن شبکه و ایجاد شبکه جدید است. تا زمان قطع کامل شبکه قبلی و ایجاد شبکه جدید، فرد هنوز نسبت به ماده و رفتار وحس مورد اعتیاد، حساس تر حریص تر از بقیه است. بنابراین اجتناب کامل و قاطع، تا برقراری شبکه جدید (در مغز)، ضروری است.
آزمایش پاولف و شرطی شدگی و نصیحت مولوی!
پاولف با اتصال لوله های نازکی به غدد بزاقی سگ مورد آزمایش نشان داد که سگ گرسنه در روبرو شدن با گوشت، بزاقش ترشح می شود. در آزمایش بعدی، سگ را همزمان با گوشت و صدای زنگ، مواجه نمود؛ دوباره بزاق ترشح شد. در آزمایش سوم که پس از بارها تکرار آزمایش دوم انجام شد؛ این بار فقط صدای زنگ بود که موجب ترشح بزاق می شد. در آزمایش سوم، صدای زنگ به تنهایی، محرک شرطی نه اصلی( گوشت) بود و ترشح بزاق هم انعکاس شرطی، محسوب می گردید. بنابراین معلوم شد که محرکات شرطی از جمله کلمات، می توانند به همان قدرتی که محرکهای واقعی دارند، واکنش و بازتاب شرطی را بر انگیزانند. این یافته علمی و یافته های مرتبط بعدی، نشان داد که علیرغم مفید بودن انعکاس شرطی و خلق کلمات و زبان و تفکر، اگر پای عقل و مشاهده گری در میان نباشد؛ چقدر خطر شرطی شدگی های مضر ما را تهدید می نماید. محرک شرطی اولاً ممکن است کور و تصادفی و صرفاً بر اساس همزمانی با محرک اصلی شکل گرفته و هیچ ارتباط منطقی بین آنها وجود نداشته باشد. ثانیاً برقراری شرطی شدگی؛ به تکرار امری در گذشته وابسته است و ممکن است ارتباط ما را بکلی از واقعیت فعلی و زمان حال منفک نماید. انسان (بلا تشبیه!) ممکن است نا خود آگاه بر اثر روبرو شدن با محرکی کاذب و بی ارتباط با محرک واقعی، (مانند سگ مورد آزمایش) واکنش نشان دهد و خودش هم متوجه قضیه نشود! اگر از عقل کلی و خرد مشاهده گری (در خصوص واقعیت زمان حال) مدد نگیریم؛ و از دایره کهنه و کلیشه ای شرطی شدگی ها خارج نشویم؛ عقل جزوی یا همان ذهنیت بسته و شرطی شده و محدود و قضاوتهایی که از قبل در مورد اشیاء در ذهن ما تشکیل شده است؛ بر ما حاکم می شوند. از همین روست که مولوی، حجت را بر ما تمام کرده است و از ما می خواهد که وارد دایره محدود و کهنه افکار اتو ماتیک که مستقل از حضور ما عمل می کنند (ده) نشویم:
ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
سلطه حلقه به اصطلاح دوستان
دوستان اسیر "خود" با ایجاد قدرت کاذب جمعی، چنان انسان را جو گیر می کنند که به سختی می توان از دام آنها گریخت. مسافر داستان ما هم این اشتباه را مرتکب شد.  " در این موارد باید به هوش بود و گول قدرت اراده را نخورد." حلقه دوستانی این چنین، چنان جو و انرژی مغناطیسی ایجاد می کند که آدمی اگر کمی خام باشد، راهی جز پیروی و تقلید و تبعیت ندارد و خیلی بعید است که "نه" بگوید. از یکطرف لذتی پر جاذبه ولی سطحی و مضر ارائه می شود و از طرفی هر گونه عدم همرنگی با آن گروه، طرد شدن و عدم تأئید را در پی دارد. اگر انسان از یک سو به لذت سطحی شیفته و حریص باشد و از سوی دیگر قدرت تحمل تنهایی و طرد شدن را نداشته باشد، محال است که غرق نشود. این همان اتفاقی است که (به عنوان نمونه) برای نوجوانان درگیر در باندهای دوستی به کرات اتفاق می افتد.
خود باختگی به قدرت اجماع و نصیحت حافظ!
قدرت جمع شاید همیشه کاذب و ناشی از تلقینات و تبلیغات لفظی نباشد. ولی به هر حال، چه ذاتی یا طبیعی و یا عرضی، تمایل انسان به همرنگی با جمع و حتی با یک همنیشین، زیاد است. وقتی کسی در جمعی خمیازه می کشد یا می خندد و یا افسرده است، همه اینها به دیگران، سرایت می کند. این نوع تقلید شاید طبیعی باشد و دیده ایم و شنیده ایم که قیافه زن و شوهرهایی که سالیان طولانی با هم زندگی کرده اند، شبیه هم می شود. حتی نوعی سرایت رفتار از گروهی به گروه دیگر که در تماس با هم نیستند، در انسان و حیوان گزارش شده است(به دلیل نفوذ نوعی ناخود آگاه جمعی). در مفید بودن تقلید در خیلی موارد تردیدی نیست، شاید این قابلیتهای طبیعی در همین راستا باشد. بنابراین بهتر است که به "قدرت کاذب اراده" مغرور نشویم و فشار و نفوذ جمع را دست کم نگیریم. علاوه بر قابلیت طبیعی تقلید پذیری، نقاط ضعف فرد، نظیر حرص و خود باختگی و ترس و اعتیاد و..موجب می شوند که فرد بدون تعقل و با سرعت و سهولت بیشتری از جمع تقلید نماید. در نتیجه تا زمانی که آدم بر ذهن خود مسلط نشده بهتر است هرگز خطر همنشین بد را دست کم نگیرد و سخن حافظ شیرازی را آویزه گوش نماید وهرگونه ارتباط و معاشرت با گروه ناجنسان را قاطعانه! قطع نماید:
نخست موعظه پیر می فروش این است
که  از   معاشر ناجنس       احتراز کنید(حافظ)
تقلید طبیعی یا غیر عادی؟  مفید یا مضر؟
تقلید از ویژگیهای انسان و حیوانات، به منظور بقا و پیشرفتهای مادی و معنوی است؛ اما تقلید کورکورانه و بدون تکیه بر عقل و فطرت پاک الهی، می تواند گمراه کننده باشد. انعکاس شرطی و در فرم پیشرفته اش زبان و تفکر منطقی از راههای مؤثر برای استفاده مفید از تجارب دیگران است. آدمی اگر در قلعه مستحکم الهی مستقر باشد می تواند از تفکر، تقلید و تبادل نظر و زبان به عنوان ابزارهای مفید برای پیشرفت و خیر وبرکت استفاده نماید. از طرف دیگر؛ کسانی که ما از آنها تقلید می کنیم هم مهم هستند. "همنشین تو از تو به باید، تا تو را عقل و دین بیافزاید." در مسیر معنوی هم، همنشینی با خوبان و تقلید از آنها مثمر ثمر و حتی ضروری است و مولوی آن را تا زمان حصول پختگی تحقیق، توصیه می نماید:
تا نشد تحقیق، از یاران مبر
از صدف مگسل، نگشت آن قطره، در
تا وقتی که بی واسطه به دریای حقیقت نرسیده ای، از یاران جدا مشو؛ زیرا تا وقتی که قطره باران به مروارید تبدیل نشده نباید صدف را ترک کند(کریم زمانی).
اما انسانی که هنوز از فطرت مراقب و مشاهده کننده بی خبر است و به جای استفاده ابزاری از فکر، غرق و اسیر در ابزار شده است و خود را "فکر کننده" تصور می نماید، اگر با دوستان ناباب هم دمخور شود، راه رستگاری را به صورت سفارشی و دو قبضه!! بر خود می بندد و هر آینه ممکن است در مسیر نادرست غرق شود. فرد مستعد به اعتیاد به دلیل قطع رابطه با اصالت خودش، باید همیشه خود را بر طبق واکنشها و رفتارهایی که دیگران نسبت به او انجام می دهند، هویت سازی کند و تایید و رضایت آنها را جلب نماید. به عبارت دیگر کسی که هویت خود را بر اساس "فکر کننده" بنا کرده است، هویتی متزلزل را بنا نموده که ماهیتی موقتی و سطحی و غیر واقعی دارد و بدون دریافت تایید دیگران، احساس می کند وجودش بی ارزش است. عدم دریافت تأیید حیاتی از دیگران، فرد ناکام و آزرده را به سمت کسب لذت جایگزین و تخدیر درد طرد شدن از مسیر جایگزین می نماید.   اگر او مورد انتقاد قرار گیرد یا طرد شود، احساس می کند به طور جدی به نابودی نزدیک شده است. مسافر داستان مثنوی (که من و شما هستیم) تمامی هستی و حیات خود را فدای جلب رضایت دیگران و کسب حس خوشایند ناشی از تقلید و تخدیر کرده است و با همرنگی با آنها تصور می کند به خوشبختی خواهد رسید. غافل از آنکه صبح که بیدار می شود( زمان مرگ یا خماری بعد از تخدیر) متوجه خواهد شد که تمام هستی خود را ( که در این داستان خر سمبل آن است) چه ارزان از دست داده است!! و البته حرص و طمع خود مسافر ریشه این اشتباه استراتژیک بوده است!
 بنابراین مولانا با این داستان تکان دهنده، می خواهد ما را بیدار کند که تا دیر نشده، مسؤولیت خودمان را بپذیریم و انرژی حیاتی مان و عمرمان را در بهترین راه مصرف نماییم.
تقلید منفی و ریشه های آن
1- فقر درونی: بزرگترین خیانت در امانت، خیانتی است که آدمی نسبت به بزرگترین نعمت خدا یعنی "فطرت الهی" روا می دارد. گنجی که خداوند به همه آدمها، هدیه داده است و بزرگترین وظیفه ما حفظ و حراست از این امانت الهی است. خیانت خادم داستان ما و در واقع خیانت مسافر در حفظ سرمایه زندگی اش، اشاره به همین خیانت در امانت است.  حضرت محمد(ص) هم بر حفظ امانت تأکید نموده است:
گفت پیغمبر که دستت هر چه برد
بایدش در عاقبت وا پس سپرد
به ویژه اگر امانتی که به ما سپرده شده، بسیار ارزشمند و الهی باشد. خیانت در این امانت الهی بیش از همه به ضرر خود ما تمام می شود و "نی" وجودمان را از نیستان هستی قطع می نماید. همین  بریدن از "نیستان" فطرت الهی و چسبیدن به "منیت کاذب" ، انرژی لازم برای تکیه بر خود را، از آدمی ربوده و او را به درد و رنج های متعدد مبتلا کرده است:
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند
 در نتیجه تصور می کند که با تقلید از دیگران شاید از رنج و درد پوچی برهد. تقلید این نوع آدم مبتلا به فقر درونی، تقلید سطحی، شبیه تقلید طوطیان یا هنرپیشگان است. چون رفتار و گفتارش از روح و فطرت الهی سرچشمه نگرفته است، نمایشی سطحی، تصنعی و بی روح است:
فرد محقق و وصل شده به فطرت الهی، نیاز کاذبی به وصل شدن به جمع برای کسب تأیید و لذت و..و حتی تقلید از یاران واصل و الهی ندارد و از این لحاظ غنی شده است. او از اعتماد به نفس واقعی برخوردار شده و به تنهایی هم قادر به طی طریق است؛ زیرا چشم او بر حقیقت باز شده است:
بعد از آن تنها روی آغاز کرد
چشم، سوی ناقه خود باز کرد
2- حرص وطمع: همانطور که در این داستان به آن اشاره شده است؛ حرص و طمع عامل بستن نور مشاهده گری ناب است و مهمترین غرضی است که چشم را بر واقعیت می بندد و آدمی را از مشاهده گری ناب که در واقع همان عقل و خرد واقعی است محروم می نماید. در نتیجه فرد حریص، در راه رسیدن به لذت مورد نظرش از کسانی که تصور می کند در لذت بسر می برند، تقلید می کند:
    زانکه آن تقلید صوفی از طمع
عقل او بر بست از نور و لمع
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع
تنها کسی از دام حرص می رهد که به نور الهی متصل شده و از غنای درونی برخوردار شده باشد:
هر که را باشد طمع الکن شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
جز مگر مستی که از حق پر بود
گرچه بدهی گنجها او حر بود
3- تأیید طلبی: وابستگی به برونی ها برای اثبات واقعی بودن "منیت کاذب"، ما را گدا و غلام تأیید دیگران کرده است. در نتیجه با همرنگ دیگران شدن و تقلید از آنها و تبعیت از مد روز و..، سعی می نماید؛ تأیید  بیشتری کسب کند :
در هوای آنکه گویندت زهی
بسته ای در گردن جانت زهی
4- خود باختگی: خاصیت "منیت کاذب" این است که قادربه دیدن و مشاهده واقعیتها نیست و صرفاً بر قضاوتهای متغیر دیگران متکی است. قضاوتها و برچسبها با اینکه ریشه در بیرون دارند و ثابت و استوار نیستند، با نفوذ در ذهن آدمی، "منیت کاذب" را تشکیل داده و صاحب خانه دروغین شده اند. بنابراین طبیعی است که کور، برای دیدن به دیگران متکی شود و از آنها تقلید و تبعیت نماید، ولی غافل از آنست که آن دیگران هم کورند:
چشم خود بگذاشت و چشم او گزید
هوش خود بگذاشت و قول او شنید
وان عصا کش که گزیدی در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
گروه "صوفیان در سماع" می تواند سمبل گروهها و جوامع کوچک و بزرگی باشد که هر کدام در زمانها و مکانهای مختلف ارزشهای خاص خود را به انسان تحمیل می نمایند. آنچه فرد را وادار به تقلید و همرنگی با این و آن جمع می کند طمع و حرص لذت طلبی برای تأیید شدن در جمع و کسب ارزشهای آن جمع است. آنچه در ذهن فرد شکل می گیرد التقاطی از ارزشهای متنوع و متضاد است.
گروه "صوفیان در سماع" در تعبیر دوم، می تواند در عین حال سمبل "جمع شکست خورده در کسب تأیید" و نیازمند به لذت کاذب جایگزین و تخدیر درد باشد. در مورد اول هدف کسب لذت از طریق تأیید دیگران و فرار از رنج تنهایی و طرد شدن است ( مولوی در داستان فرد شتر گم کرده؛ و تقلید و پیروی فرد دیگری از او، سرانجام آدم رها شده از بند تقلید را آدم تنها رو می نامد) در دومی پناه بردن شکست خوردگان به بنگ و خمر برای فرار از آگاهی نسبت به شکستشان است.
5- دوستی: باندهای دوستی یکی از عوامل تقلید کورکورانه است. دوستان خود بین، از طریق نشست و برخاستی که با تو دارند، عمرت را تباه می کنند. اصولاً یاد گرفته ای که برای فرار از خود کاذب و و از ترس ندیدن رنجهای آن، خود را در ارتباط با آنها سر گرم و تخدیر کنی. حتی به وقت غیبت و در تنهایی هم بیشتر افکارت به آنها مشغول است:
    در تلاقی روزگارت می برند
یادهاشان، غایبی ات می چرند
دائم در ذهنت در حال تقلید، مقایسه و رقابت با آنها برای کسب ارزشهای کاذب بسر می بری. محدوده زندگی تو خلاصه شده در ارتباطات با این گروه محدود، در ظرف زمانی و مکانی خاصی که با آنها داد و ستد روانی داری و از بقیه دنیا، سایر انسانها و سایر مخلوقات شگفت انگیز جهان منفک شده و در دهی محدود، روزمرگی هایت را سپری می کنی. غم و شادی و ترسهایت نیز مانند خود کاذبت محدود و سطحی است و خودت را از عشق الهی محروم کرده ای. مشورت و الگو برداری از باند دوستان ناباب و اسیر خود، انسان را از رفتن در مسیر درست باز می دارد:
مشورت را زنده ای باید نکو
که تو را زنده کند، وآن زنده کو
ای مسافر با مسافر رای زن
زانکه پایت لنگ دارد رای زن
6- ترس و نگرانی: وقتی انسان هنوز با اتصال به منبع لایزال هستی، از اطمینان و آرامش و بی ترسی درونی برخوردار نشده است؛ و اساس هویت خود را بر لاشی(هیچ) و خانه عنکبوت بنا کرده است؛ طبیعی است که براثر هر سخنی دچار تردید و ترس شود:
هرکه گوید های این سو راه نیست
او کند از بیم آنجا وقف و ایست
7- نادانی و جهل مرکب: بزرگترین جهل و نادانی به دلیل تکیه صرف و بیش از حد بر آگاهی ناشی از "فکر" ایجاد شده است. فکر با همه منافعش اگر محدودیتها(فکر مثبت) و مضراتش( فکر منفی)دیده نشود، مشکل ساز می شود و قادر نیست یقین و اطمینان قلب را به صاحبش عطا نماید. در چنین حالتی فرد قدرت تمیز درست و نادرست را از می دهد و کورکورانه تقلید می کند:    
چون نداند ره مسافر چون رود
با ترددها و دل پر خون رود
ور بداند ره دل با هوش او
کی رود هر های و هو در گوش او
8- محکوم اندیشه بودن: اینکه تمامیت وجود خود را فقط معادل "جریان فکر" بدانیم و اجازه دهیم تا "گرد باد اندیشه" ما را با خود به هر جایی ببرد، بزرگترین نادانی است. این نادانی مولد ترس و تردید و تقلید کورکورانه است و محروم شدن از فطرت پاک الهی و "شاهد خاموش درون" است. در این حالت استفاده صحیح از فکر هم به بوته فراموشی سپرده می شود. کسی که اسیر ذهن خودش است، نسبت به دیگران هم به شدت خود باخته است:
 جمله خلقان سخره اندیشه اند
زین سبب خسته دل و غم پیشه اند
حاکم اندیشه ام محکوم نی
زانکه بنا حاکم آمد بر بنی
قاصدا خود را به اندیشه دهم
چون بخواهم از میانه بر جهم
یکی از عوارض محکوم اندیشه بودن و رنج و درد ناشی از آن این است که فرد به شدت به تخدیر افکار و فراموشی مصنوعی آنها پناه می برد و شاید عامل اصلی گرایش به اعتیاد، همین اسارت فکری باشد. همین نیاز به فراموشی دردها، او را به سمت تقلید کورکورانه در این خصوص می کشاند:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ بنگ و خمر را بر خود می نهند
9- گول نمایشات لفظی و غیر لفظی دیگران را خوردن: به قول منسکیو "اگر هدف فقط خوشبخت شدن باشد همه موفق خواهند شد، اما مشکل زمانی بروز می کند که همه طالب خوشبخت تر شدن در مقایسه با دیگران هستند و همیشه به اشتباه خوشبختی دیگران را بیش از آنچه هست تصور می کنند؛ زیرا نمایش دیگران آنها را گول می زند!":
مرد باش و سخره مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو
تلقینات لفظی یکی از عوامل مهم گول خوردن انسان است. البته انسانی که اسیر "منیت" باشد، به شدت خود باخته و تلقین پذیر می شود. در داستان "معلم مکتبخانه" (دفتر سوم)، به این نکته اشاره شده است. معلم سالم و سرحال، صرفاً با القائات چند کودک، به هم می ریزد:
گشت استا سست از وهم و زبیم
 بر جهید و می کشانید او گلیم
درخاتمه این داستان امیدواریم که با کمتر شدن قدرت حرص، پنبه حرص را از گوشمان در آورده و از حکایتهای پر مغز حضرت مولانا بیش از پیش پند گرفته و به کار بندیم. از جمله بتوانیم حرص را مانند یک محقق بیطرف در درونمان مشاهده کنیم و با تابانیدن نور بینش بر آن، از خطرات و مضرات آن در امان بمانیم.
صد حکایت بشنود مدهوش حرص
در نیاید نکته‌ای در گوش حرص
 
 

۴ نظر:

قطره گفت...

استاد بنانی ممنون از این همه حوصله و صبر شما برای پخش دانش ...بینش و محبت

برای کاشت ، داشت و برداشت مطالبی که در سایتتون می نویسید باید چند بار

اونها رو خوند ....

باز هم ممنون ...

یگانه گفت...

باسلام و تشکر فراوان از شمااقای بنانی
شما در نوشته هایتان اشاره به این موضوع کردید که برای ترک شرطی شدگی هایمان اولین کاری که باید کرد عدم ورود به حوزه های خطرناک است و از ان جمع و محافل باید دوری کرد و از مصاحبت با نا اهلان پرهیز کرد فرموده شما بسیار متین.
اما گاهی انسان نا خواسته و بالاجبار درمحیطی قرار می گیرد که مجبور به تظاهر همرنگی و هم سویی با جمع میشود. نمی دانم شما هم در این شرایط قرار گرفته اید یا نه؟ انسان تا زمانی که مجرد است به راحتی می تواند محیط و دوستان خود را انتخاب کند اما در زندگی مشترک ایرانی متاسفانه میسر نیست مخصوصا زمانی که زن و مرد پایه های اصلی زندگی هم سو نیستند. یکی کاملا د ربند زندگی مادی میهمانی های انچنانی و چشم کور کنی وبه رخ کشیدن و منیت. دیگری هم بر عکس. تحمل این شرایط باور کنید خیلی سخته. من به این نتیجه رسیدم که در ان جمع حضور داشته با شم ولی خودم باشم و فقط شاهد و ناظر رفتار دیگران باشم ولی بازهم گاهی محیط برام خیلی سنگین می شه نه می تونم ابراز وجود کنم نه هم سو بشم.

tabkom گفت...

با سلام و تشکر از آقای بنانی،

در مورد نظری که آقا یا خانم یگانه گذاشته‌اند میخواستم خدمت ایشان بگویم سعی کنید بدون گرفتار شدن به محیطی که توصیف کردید آنرا دوست بدارید اینگونه آنها فرصت پیدا میکنند به شما توجه داشته باشند و به این صورت امید بیشتری هست که حرکت مثبتی از آنها سر بزنه.
در ضمن شما در بی هویتی که احتمالا دارید چیزی برای از دست دادن ندارید و نماینده چیزی نیستید که از خدشه‌دار شدن آن نگران و ناراحت بشوید، اصلا شاید از آنها هم چیزی آموختید! مثل لقمان.
علاوه بر اینها من بهش میگویم جلیقه ضد گلوله بعضی هم میگویند حصن حصین الهی، اگر میدونی همراهت هست دیگر جای هیچ نگرانی نیست.

داستانی در مورد فکر میکنم یک مرشد طریقت ذن به یادم آمد که روزی با هجوم اهالی ده روبرو شد و این اتهام که بعله این زن میگوید این نوزاد تازه متولد شده را از شما حامله شده بوده ، مرشد گفت نه من اصلا او را نمیشناسم، مردم گفتند اما ما میدانیم او دروغ نمیگوید و سپس نوزاد را پیش او گذاشتند و رفتند.
سالها سپری شد و مرشد ذن نوزاد را بزرگ کرد هشت ساله شده بود که همان جماعت به عذر خواهی آمدند و گفتند اشتباهی پیش آمده و حالا آمده‌ایم که بچه را ببریم و او بی هیچ اعتراضی بچه را به آنها داد !!

یگانه گفت...

با سلام و عرض تشکر اقای بنانی
اقای تبکم از شما بخاطر راهنمایی و حس همدردیتان کمال تشکر را دارم .
همیشه ا ز برخورد دو شی متضاده که خلقت بوجود میاد و این قانون زندگیست.
من همانطور که شما بیان کردید مهم ترین درس زندگیم رو از همین اشخاص گرفتم (لقمان)
زتذگی با هر چه هم هویت شده بودم ازم گرفت تا بی هویتی رو بهم اموخت. اموختم که تنها داشتن ها هویت نیست بلکه نداشتن ها هم هویت محسوب می شوند. مثلا اگاهی از عدم حسادت و چشم هم چشمی هم نوعی هویته.هر نوع اگاهی و فکر در حیطه ذهن که منجر به منیت بشه هویته.
متوجه شدم تمام اتفاقات هدفمند وارد زندگیم شده اند. از طرفی مشکلات و از طرفی انگیزه رهایی راهنمای من بودند یاد گرفتم که با چالشهای زندگی نباید جنگید رهایی فقط در عدم واکنش بوسیله من ذهنی و بودن با انچه هست در حالت تسلیم و رضاست .
به همه دوستان دیدن برنامه گنج حضور که توسط اقای پرویز شهبازی اجرا می شود توصیه می کنم. دوستان با مراجعه به سایت ایشان می توانند از اموزه های مولانا و حافظ بهره مند شوند . با ارزوی موفقیت برای همه رهروان راه عشق.

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.