حضرت مولانا عاشق وشیدای مشاهده گری


حضرت مولانا
عاشق وشیدای مشاهده گری
نوشته اخیر قطره گرامی درسایت آقای پانویس عزیز و صحبت دوست و استاد عزیزم کورش و شعر مورد علاقه ام از مثنوی:
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
 مرا واداشت تا این مطلب را بنویسم:
در حال حاضر ما مشاهده کننده آماتور زندگی هستیم. یک لحظه آگاه هستیم و زاهدی که خدا از ما خواسته، ولی در لحظات طولانی تری در لاک ذهنیت شرطی "خود" فرو می رویم...و انگار کور می شویم..انگار عمدی و از روی لج با خودمان، با دست جلوی چشممان را و مشاهده مان را می گیریم:
دو سر انگشت بر دوچشـم نه
هيچ بيني از جهـان انصاف ده
 و یا دو باره به خواب به ظاهر راحت می غلطیم و در چنبره دنیای بسته ذهنیت محدودمان فرو می رویم. به قول حضرت مولانا دوباره به ده محدود و کلیشه ای ولی آشنایمان بر می گردیم و نصیحت مولانا را فراموش می کنیم که فریاد بر آورد:
 ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند

  تنها چیزی که ما را از این ده بیرون می برد؛ "شاهد بی غرض" بودن است. گاهی مشاهده مان از نوع ناب نیست و کمی تا قسمتی با غرض همراه است با حرص و عجله که همه چیز را مشاهده کنیم! یا با احساس ناتوانی یا توقع اینکه با این مشاهده چیزی بشویم و یا ...ولی چه باک که می توان از لحظات بی خبری هم آگاه بود و آنها را مشاهده نمود. "عدم خلوص مشاهده" را هم می توان مشاهده کرد...حتی مشاهده کننده را هم می توان مشاهده کرد. همه چیز در دنیای درون و بیرون ما برای مشاهده شدن خود را عرضه می کنند...ولی انگار جدیت نداریم....ظاهراً مشغله های واجب تری داریم...و لذت ها و امنیت خاطر ده ما را مسحور کرده است. مسحور دنیای کهنه، تکراری و محدود شرطی شدگی هایمان.
تا اینکه در مراقبه و مشاهده جدی تر و جدی تر شویم؛ و انشااله روزی مثل بازیکنان حرفه ای فوتبال که تمام حمیت و توانشان را برای فوتبال می گذارند و حرفه ای اند؛ ما هم در این زمینه به طور حرفه ای مشاهده کننده و آگاه به لحظه به لحظه زندگی بشویم. البته کار و بارمان را هم انجام بدهیم ..و حتی بهتر از قبل هم انجام دهیم..فقط با حضور خودمان در آن کار، به آن کار و لحظه، قداست دهیم و به مقام حضرت نزدیک شویم...معشوقمان در زندگی بشود مشاهده گری و وسیله رسیدن به آن بشود موضوعات جورا جور زندگی... در آنصورت همه جا معبد ماست و هر لحظه معشوق در بر ماست؛ زیرا معشوق ما مشاهده گری است!
حضرت مولانا کلمه شیرینی است که بر سر در ورودی مقبره ایشان در قونیه هم نوشته شده است؛ با دوستان "خمر کهن" سعادت زیارت آنجا را داشتم و بیشترین اثری که در ذهنم از سفر به آن شهر به جا مانده؛ همان کلمه شیرین حضرت بود. چرا که به تعبیر بنده ایشان همیشه در لحظه به لحظه زندگی حاضر بود و درحضورش منیت غایب و حتی اگر شما هم در هر لحظه حاضر باشید، ارتعاشات وجودی شما همسان او شده و به او نزدیک می شوید و "قونیه زنده" همان جا خواهد بود و نیازی به سفر طولانی بیرونی نیست.  
خلاصه ما هم باید عشق اصلی زندگی مان بشود مشاهده، معشوقمان و لیلی و مجنونمان و فرهاد و شیرینمان و وامق وعذرایمان، بشود مشاهده گری و آگاهی از لحظه به لحظه زندگی.. در کوچکترین کاری  معشوق را ببینیم؛ اگر می خواهیم مگسی را از خود دور کنیم این کار را با آگاهی و مشاهده گری و ارتباط با معشوقمان انجام دهیم...در نماز و دعا وهر رفتار و بیماری و سلامت و در بانک و زیر درخت ودر دعوا ودر گفتگو و درحمام و گلستان و دستشویی ودر حال نشسته و دراز کش و ایستاده ودر حال قدم زدن و.. صبح و عصر و شب و..تا لحظه مرگ مشاهده گری بیطرف باشیم. از مکانها و افرادی که ما را خواب می کنند و از معشوق دور، بپرهیزیم... حتی بدون ارتباط با معشوق و لبخند شوق حضور او و لمس او، از دنیا نرویم! معشوقمان را که مشاهده گری است؛ مبادا که رها کنیم..معشوق را با تمام وجود صدا کنیم و بطلبیم..چی گفتم خوشبختانه! معشوق ما و لیلی ما هر لحظه در کنارمان است و خداوند هجرانی را بر ما روا نداشته است. نگاه را هرگز از مشاهده گری بر نتابیم... به قدری به او نگاه کنیم که در این کار خبره و ماهر شویم... در هر لحظه بر موضوعات متنوع گذرا و فانی به یاد او و برای اتصال با او، نظری بیفکنیم ..دنیاهای شگفت و رنگارنگ درون و بیرون، سخاوتمندانه برای این کار به ما هدیه شده اند. تا دلمان بخواهد موضوع در اختیارمان هست... افکار گوناگون و زشت وزیبا، احساسات مختلف از غم و اضطراب و وسواس و.. گرفته تا شادی و آرامش و.. را بیطرفانه نگاه کنیم و جهان بیرون را هم از دست ندهیم رنگها، صدا های دور و نزدیک، بوها و ...همگی در دسترس ما و وسیله  اتصال ما به معشوق هستند همه را تا قطره آخر بنوشیم. البته لازم نیست در یک برش و مقطع زمانی همه آنچه در درون و بیرون می گذرد ببینیم، حتی اگر موضوع یک چیز مثل دم و بازدممان باشد کافی است تا ما را به معشوق وصل کند و لازم نیست فقط چیزهای خوب را مشاهده کنیم چون ما عاشق موضوع نیستیم؛ ما عاشق مشاهده ایم و بنابراین دیدن افکارو احساسات خوب و بد تفاوتی ندارد. الحمدلله که زمانهای  بحران و شوک و به قول قطره، ترمز- منیت- هم زیاد داریم..آنجا که از ترس و خشم و..ضربان قلبمان تندتر می شود. خوب چه فرصت خوبی برای مشاهده گری! ضربان قلب را مشاهده کنیم و حاش را ببریم!!  قدر آن لحظات را هم بدانیم زیرا ما را بیشتر و عمیق تر در آغوش این معشوق می کشاند و ما را به زور هم که شده از ده بیرون می اندازد...خلاصه طوری در این کار جدی باشیم و حرفه ای که وقتی مردیم فرشته ها ی الهی! بگویند که "ما شهادت می دهیم؛ ایشان مشاهده گر حرفه ای بود! و کور از دنیا نرفت! و برای عشقش از منیتش گذشت! پس شهادت می دهیم که ایشان عاشق هم بود آنهم در ردیف لیلی و مجنون!...  شاید هم، خدا را چه دیدی با شهیدان و عاشقان و حرفه ایهای فنون دنیوی و اخروی محشور شویم!
کور از دنیا نری؛ صلوات بفرست!



۸ نظر:

قطره گفت...

استاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد بنانی ، اینهایی که نوشتید ، " عشق نوشته " هستند ....

مرهم هستند .... مررررررررررررررررررررررررهم

شفاف.... ساده .... عمیق .... و لم های قابل اجرا .....


معشوق ما مشاهده گری است! ( چقدر لطیف و عمیق بود این جمله )

حضرت ..... حضور لحظه لحظه .....حاضر ......

می دونید برام چی تداعی شد ؟

نوشته خانم یوسفی . در گزارششون از " حاضرین غایب " اسم برده بودند و واقعا برام جالب وبکر بود .

حاضرین غایب = غایبین در اکنون = کور بودن به اونچه که جلوی دید ماست ....


گاهی وقتی به کسانی برمی خورم که موضوع " خودشناسی " رو کلاف کردند . اونقدر پیچوندند که خودشون هم سر در نمیارن چرا ؟ و فقط مردم رو سردر گم می کنند ، بیزار می شم از رفتارشون ...


توجه : آهای مردم این کره خاکی :
به این رسیدم که : تمام اونچه که در عمرمون باید ، یاد بگیریم " دیدن " است ... یک نوشته ای دارم در این مورد که :

اگر کسی قادر باشه یک پرتقال یا یک سیب یا یک گل یا هر چه را همونطوریکه هست ، ببینه و شناخت پیدا کنه ، قادر خواهد بود به اینکه به خودش شناخت پیدا کنه .... و می گن هر که خود را شناخت ، خدا رو شناخت در موردش مصداق پیدا می کنه ....
نمی دونم اجازه دارم بخشی از نوشته ام رو اینجا بذارم یا نه استا د بنانی ...
ولی می ذارم ...اگه طولانی باشه ، اجباری در تاییدش نیست ...
ممنونم ...

قطره گفت...

هرگز سراغ خودشناسی نرفتم به عنوان یک درس که از دیگران بیاموزم ولی می دونم که باید عمیق نگاه کنم .... بشنوم ... سکوت کنم .... لمس کنم ... بچشم و نهایتا اینکه : شناخت پیدا کنم به هر چه می بینم ...

به این رسیدم که ما در " دیدن " از سه نوع چشم می تونیم استفاده کنیم ....
چشم ذهن : وقتی تصاویر گذشته و آینده رو می بینیم . این چشم قادر نیست " اکنون " رو ببینه ...
چشم سر : که نمی تونه گذشته و آینده رو ببینه . هر چی جلوش باشه همونها رو می بینه .... ( فقط می بینه )
چشم دل : یا شهود که از تمام حواس کمک می گیره برای دیدن و این چشم ما رو قادر می کنه که نسبت به چیزی شناخت پیدا کنیم .....

حالا این تقسیم بندی چشمها ، نظر قطره است هااا، جایی نیست . شاید هم درست نباشه ولی اینها رو اینجوری ، درک کردم .


نگاه اگر با چشم سر تداوم پیدا کنه و عمیق بشه تبدیل به نگاه با چشم دل خواهد شد ... ولی در بیشتر حالات نگاه ما از دیدن با چشم معمولی به دیدن با چشم ذهن منتهی می شه و این یعنی خروج از زمان حال و یا خزوج از حالت حضور.

ادامه دارد .....

قطره گفت...

..ادامه

چه کسی یک پرتقال رو دیده ؟؟؟ همه می گن من دیدم .... من شک دارم یک پرتقال رو همه دیده باشند ....
یا می پرسم دریا رو دیدید ؟؟؟ همه می گن بله ....می گن تعطیلات رو می ریم مثلا کنار دریا و لذت بخشه ...

می خوام یقینا بگم که یقین دارم که تا حالا کسی دریا رو نتونسته ببینه ....
چرا ؟

چون اون چه که ما به حساب دیدن دریا می ذاریم ، دیدن یک لایه از سطح آب است که گاهی امواجی روش ظاهر می شن ..

دریا این نیست عزیزان ... دریا ی واقعی ، کل مجموعه ی آنچه در درون آن است ...دریا با کل آبهایش ..موجوداتش ... فشار آبش ... تاریکی مطلق زیر آب ... مرجانها و گنجهای درونش .... مزه ی آبش (آیا آب دریا رو چشیدید ؟ ) – آیا مثل اون غواصها رفتید از چند ده متری دریا اون رو ببینید ؟
حالا یک سوال :
حالا از خودتون بپرسید که آیا دریا رو دیدید ؟

خب جای دور نریم ... آیا کل بدن خودتون رو دیدید ؟ تا حالا با چشم دل به کف دستتون خیره شدید ؟ مسیر رگهاتونو دنبال کردید ؟ آیا واقعا خیره شدید که انگشت شصت ما که دوبند داره چقدر ماهرانه تعبیه شده و مقایسه کردید با انگشتان دیگرتون ؟ آیا تصور کردید در نبود هر انگشت کارهامون چطور پیش می ره ؟ آیا در آینه به چشمهاتون خیره شدید ؟ فرمش . رنگش . حالاتش . تفاوت اون در نور. سایه. غم. شادی ... و باز هم بروید ، عمیق تررررررررررر تا" کسی " رو که از ته اون چشمها ، به شما نگاه می کنه رو ببینید ... شده این جوری خودتون رو ببینید ....

ادامه دارد .....

قطره گفت...

.....ادامه :
یه روز به دوستم گفتم :
دوست دارم که وقتی هر چیزی رو نگاه می کنم ، پدر " دیدن " رو در بیارم .... غش غش خندید ...گفت چطوری ؟
گفتم : لایه لایه می رم جلو .
اول سطحی . بعد لایه بعد بعد عمیق و عمیق تر ... و تازه می بینی وااااااااااای چقدر متفاوته ظاهر عمق ... این جوری می شه شناخت پیدا کرد ....

گفت چطوری ؟

گفتم : یک پرتقال رو بگیر دستت .... عزیزم می خوام اونو " تماما " بخوری ...حتی برای یک بار در عمرت کافیه .... با تمام وجودت ...حواست ... کلا ...
اول بگیر و نگاش کن ...دقیق ...فرم . رنگ . ته سر ..برگ . هر چی داره ... بعد بوش کن ...لذت ببر از بوی مست کننده ی پرتقال ... پوستش رو ببین که عطر دانها اونجا تعبیه شده اند .و کمی ناخنت رو فشار بده تا عطرشو بهت هدیه کنند ...ولمس کن پرتقال رو ... نخوری هااااااا ...هنوز کارمون باهاش تموم نشده ....

بچش پوستشو کمی . چشماتو ببند و ببین این همه در یک پرتقال جمع شده ... ناخود آگاه می بوسم هر چی رو که این جوری عمیق بشم بهش...چون " کل " رو در اون می بینم ...می خوام مهر نمازش کنم ... ( همه چی همینطوره هاااااااا ...هر چه که بهش دقت کنیم همین جوری استادانه مهیا شده اند که ما رو دیوانه کنند ... مست نمی گم هااااااااااا

کار که به اینجا می رسه دیگه دیوانه می شه آدم ....

تصور کن که هر قسمت پرتقال ، درمان دردی ست . و دارویی ست مهم که برخی خواصش شناخته شده و سالیانی بعد هم باز خصوصیاتی مفید خواهد بود که شناحته بشه . مطمئنم ....
حالا وقتی نماز عشقتو خوندی در حضور ، می تونی پوستش رو بکنی .... وای به این پوست می گن آشغال و می ندازن بیرون ... به همون عطر دانها می گن آشغال ....!!!!

ادامه دارد .....

قطره گفت...

.....ادامه :

حالا بریم به سرزمین عظیم داخل پرتقال ...
چطوری ببین چیده شدند حالا لایه نازک پوستش رو بردار ببین پرزهای آبدارش چطوری چیده شده اند ... رنگشو ببین ... و بخورشون ...

و دونه های تخم پرتقال رو نندازی هاااااااااا بیرون ...

باور ندارم آشغال باشند ...

هر کدومشون بالقوه ، یک درخت پرتقاله و حق هر دونه یا تخم پرتقال اینه که کاشته بشه ....ما می گیم آشغال و می ندازیم دور... خسران رو می بینی ؟!!!....

وای دانشگاه رو می بینی در یک پرتقال ؟؟!!!!!!!!!!!!

... درسهای ریست شناسی ...ژنتیک ، داروشناسی ، تغذیه . ... و ...و ... و خداشناسی ..... همه جمع شده اند در یک عدد پرتقال ..!!!!!!

حالا بعضی ها ، میارن در حال تماشای یک فیلم بی ارزش ، پرتقالی هم پوست می گیرند و می خورند ...بابا نگاه کن زیباترین و عمیق ترین فیلم آموزشی کلی در دستان توست ... ( بیزارم از اینکه در حال خوردن غذا یا میوه ، کار دیگری انجام بدم )

حالا شما ببینید برای درسهای خداشناسی به بیچاره مردم ما و بچه های ما ، چی ها رو یاد می دن .... در هر مسجدی باید کتاب طبیعت آموخته بشه ...

" دیدانده " بشه ..لبخند

( دیدانده شدن = اصطلاح من در آوردی فرهنگ لغات قطره = یعنی به همه یاد داده بشه که همونطور ببینند اونو ) .....
حرف زیاده ... خیلی بیشتر از آن چه تصورش بشه ...

قطره گفت...

ممنون از شما به خاطر ساده نویسی و دادن راه کارهای موثر و ساده برای شناخت ....


معشوق ما مشاهده گری است! (یک کتاب مطلب دارد این جمله )


وجودتون رو شاکرم ....

قطره گفت...

مشاهده کننده آماتور زندگی ... اصطلاح درستی هست برای ما ....

دقیقا همینطوره ....

لحظه به لحظه حاضر بودن یا لحظه به لحظه روی پل صراط قدم برداشتن ، بسیار سخته ... گاهی با تلنگر هایی به خود برمی گردیم و لی زمانی هست که حتی تازیانه های بیدار کننده هم در ما اثر نمی کنه و ساعتهاست که رفته ایم ...

و گم شده ایم در گذشته یا آینده ....

ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

مصطفی گفت...

آقای دکتر بنانی عزیز
بسیار جالب و دقیق گفتین. زدیم به هدف و مثل همیشه از کلام شما بسیار بهره گرفتم.
این بیت کلیدی را هر چه بشنویم و بخوانیم باز هم کم است
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.