شاد باشید ای زعفرانی ها 

جمعه 16 بهمن 94، به طور تصادفی مثنوی را گشودم:

بیت 1081 از دفتر چهارم نمایان شد:

شاد باشید، ای محبان، در نیاز

بر همین در، که شود امروز باز

ای عاشقان حقیقت، در این نیازمندی خود، شاد باشید و قدر و منزلت خود را عزیز بشمارید و آن را حفظ کنید؛ که در صورت مستقر ماندن در این نیاز، در به روی شما گشوده خواهد شد.

منظور مولوی از این نیاز چیست؟ در ابیات دیگری در دفتر اول، نیاز را حضرت مولانا این گونه توضیح داده است:

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

در نیاز و فقر خود را مرده ساز

تا دم عیسی ترا زنده کند

همچو خویشت خوب و فرخنده کند

از بهاران کی شود سرسبز سنگ

خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ

سالها تو سنگ بودی دل‌خراش

آزمون را یک زمانی خاک باش

چند تعبیر به ظاهر متفاوت از نیاز:

نياز همان شوق و ذوق و نیاز حقیقی به آزادي و رهايي و استمرار در مسير خوبي و خود شناسي است. اينكه بر اثر طوفان هاي بيروني و دروني که در واقع نیازهای کاذب را تقویت می کنند، انسان از راه به در نشود و كرت خودش را عوض نكند!  البته اين نياز با حرص و طمع به رهايي متفاوت است و به نوعي از فطرت پاك مي جوشد و در لحظه حال ما را در قلعه عدم و هيچ بودن نگه مي دارد، تا در هر لحظه از عدم و موضع وراي فكر، شروع كنيم.

شايد تعبير ديگر نياز گدايي معنوي است. بدين معنا كه گدا يا نيازمند، بي توقع است و انتظاري از مردم دنيا و اتفاقات روزگار ندارد. هر چه در كاسه گداييش بريزند شكر گزار است. كلمه بايد، نبايد از ذهن اهل نياز رخت بر بسته است.

نكته مهم ديگر تفكيك نياز هاي مادي و معنوي واقعي و كاذب است. كنار گذاشتن نيازهاي كاذب نظير انواع خواسته هاي منيت، باعث مي شود كه اصلی ترین نياز واقعي، كه همانا فطرت وجودي وراي فكر است، ديده شود و پرورش يابد.

بنابراين در مجموع فرد اهل نياز، بدون توقع ذهني، از دنياي عيني پيش رو با اشتياق استقبال مي كند و هر لحظه شهد زندگي را با سپاس فراوان، آگاهي و تعادل ذهن مي نوشد و در اين مسير بخش مغفول مانده وجودش را (كه شاهد بي غرض است)، كه از عظمت بي انتهايي برخوردارست، پرورش مي دهد.   

بعد از این نصیحت، مولانا بلافاصله سفارش دیگری در بیت های بعدی دارد. اول، انسانها را به گیاهان مختلف تشبیه می کند که هر کدام در کرت مخصوص خود در حال رشد و نمو هستند:

هر حویجی، باشدش کردی دگر

در میان باغ، از سیر و کبر

حویج همان هویج و کبر (با فتحه کاف و ب) یا کور هم گیاهی دیگر است.

سپس توصیه می کند که کسی که در مسیر خود شناسی و مراقبه و نیاز و فقر و مردن قبل از مرگ، وارد شده، خودش را در همین مسیر نگه دارد. از قلعه عدم و با تعادل ذهن به دنیا نگاه کند و با کسانی که ارتعاشات وجودشان متفاوت است و در کرت دیگری زندگی می کنند همنشین نشود! احتراز از خود باختگی از پیام های اصلی حضرت مولاناست. آنجا که تأکید دارد که:

دید خود مگذار از دید کسان

که به مردارت کشند این ناکسان

در اینجا هم می خواهد به طرز دیگری احتراز از خود باختگی را گوشزد نماید:

آب می خور، زعفرانا تا رسی

زعفرانی، اندر آن حلوا رسی

ای گیاه زعفران در کرت خودت، آب بخور تا به مرتبه زعفران شدن برسی و گل زيباي زعفران وجودت شكوفا شود و حلاوت رهايي را لمس كني  و در آن صورت به شیرینی و شادی حقيقي هم نائل خواهي شد. این به شرط آن است که اسیر هیاهوی دیگران نباشی و راه خودت را گم نکنی و از کرت خودت خارج نشوی.

در جای دیگر در دفتر پنجم هم مولانا، بد اخلاقی مردم دنیاطلب و دوری دوستان ظاهر بین را که متعلق به کرت زعفران نیستند، به نفع انسان می داند و می گوید از دوری و دشمنی انسان های دنیا طلب که متعلق به کرت دیگری هستند، استقبال کن!:

یار تو چون دشمنی پیدا کند

گر حقد و رشک او بیرون زند

گر حقد= بیماری کینه (البته گر در اصل به معنای کچلی است)

تو ز اعراض او،  افغان مکن

خویشتن را ابله و نادان مکن

 اعراض به معنای دوری و افعان به معنای زاری

بلکه شکر حق کن و نان بخش کن

که نگشتی در جوال او کهن

که در کیسه دوستی او نپوسیدی. جوال = کیسه

خلق را با تو چنین بد خو کنند

تا تو را  نا چار رو آن سو کنند

این دوری و دشمنی مردم ظاهر بین، در نهایت تو را به سمت حق هدایت خواهد کرد.

در مکن در کرد شلغم، پوز خویش

که نگردد با تو او هم طبع و کیش     

 ای زعفران عزیز دهانت را در کرد (یا کرت) شلغم فرو مکن، زیرا ارتعاشات وجودی تبه کاران و اسیران فکر با تو متفاوت است. از همنشینی و دوستی با آنها بر حذر باش! و از بد و بیراه گفتن و دشمنی آنها حتی استقبال هم بکن!

البته این شعر، تعبیر درونی هم دارد که به معنای این است که فکر، وسیله و ابزار و خدمتکار توست و کرت فکر، با کرت وجودی تو که ارباب فکر هستی، متفاوت است، انرژی وجودت را در کرت فکر و فکر پرستان هدر نده! (بدیهی است این دوری مورد سفارش، با توصیهء خدمت به مردم و نداشتن کینه از دیگران هم منافاتی ندارد. در خصوص این  فکر که خدمتکار و ابزاری بیش نیست ولی پا را از گلیمش درازتر کرده است!؛ انشاالله تا چند روز دیگر، از زبان مولانا بیشتر خواهم نوشت. ).

موضوع: پذیرش مسوؤلیت، دوستی، اصالت انسان، عشق، مراقبه، ناتوانی، ملامت خود، مولوی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

باعرض سلام :
ادعونی استجب لکم ، نفس خواستن از خدا زیباست
بردآب زین بحرفیروزه ای
به گنجایش خویش هر کوزه ای

چون تقاضا بر تقاضا می رسد
آب آن دریا بدین جا میرسد

ممنونم آقای بنانی مثل همیشه زیبا وکاربردی . سلامت وشاد باشید

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.