مهمانی در مهمانی ۲

       
       و مشخصات میزبان هتل جادویی!( قسمت دوم)
 
 خوب حالا برخلاف همیشه بعد از شرح و تفسیر اولیه! به اصل اشعار مولانا( دفتر ۵ از بیت ۳۶۴۴ آقای کریم زمانی) بپردازیم. و قبل از آن، قسمتی از ترجمه در ترجمه ! اشعار مولوی از زبان کلمن بارکز:
این وجود انسانی همچون مهمانسرایی است..به پیشواز همه مهمانها برو و از همگان پذیرایی کن..حتی اگر انبوهی از اندوه باشد...افکار تاریک، شرمندگی و بدخواهی، با روی خوش به همه درود بگو و آنها را به درون دعوت کن..برای ورود هر کس سپاسگزار باش، چرا که هر کدام، راهنمایی ست که از آن سو فرستاده شده است...
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید در آن
ضیف= مهمانی

هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینه ات هر روز نیز

نی غلط گفتم که آید دم به دم
ضیف تازه فکرت شادی و غم 
 اشاره به متعادل بودن و مهربان بودن و شاهده بی غرض بودن نسبت به افکار و احساسات:
فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو

میزبان تازه رو شو ای خلیل
در مبند و منتظر شو در سبیل

هر چه آید از جهان غیب وش
 در دلت ضیف است او را دار خوش

فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان

بو که آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود

حضرت ایوب با محبت ورزیدن به حوادث و احساسات نا خوشایند!، صبوری را آموزش می داد. مولوی از زبان "بلا و حس نا خوشایند" صبوری ایوب را  تمجید می کند:


کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش

اشاره به موقتی بودن افکار و احساسات و تغییر جبری آنها:
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم

فکر غم گر راه شادی می زند
کار سازی های شادی می کند

غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد

اشاره به پذیرش غم و مشاهده آن بدون حرص و آرزو و انتظار شادی، زیرا آگاهی به موقتی بودن مهمانها ما را از حرص و آرزوی ضد آن بی نیاز می کند و صبر را تقویت نماید. همین پذیرش، شادی عمیق را به ارمغان می آورد:

فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع بود

تو مگو فرعیست، او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر

ور تو آن را فرع گیری و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر

انتظار و حرص برای تبدیل غم به شادی، طعمی تلخ  چون زهر دارد. و بدین شیوه دچار مرگ و انجماد خواهی بود( و این با ویژگی میزبان شایسته، که قبلاً گفته شد، منافات دارد):

زهر آمد انتظار اندر چشش
چشش=طعم و چشیدن
دایما در مرگ باشی زان روش

مولوی باز به ویژگیهای میزبان خوب، تأکید می کند. اینکه نسبت به مهمان به ظاهر نا خوشایند واکنش منفی نشان نده و او را طرد و سرکوب مکن، بلکه او را در کنار خود بگیر و محترم شمار! از نگاه مولانا ( که بسیار به نگاه دبی فورد وعده ای دیگر از حکما نزدیک است) عدم پذیرش مهمان و حرص و انتظار برای رفتن هر چه سریع تر او و آمدن مهمان بهتر، در واقع نوعی قهقرا و مرگ است:
اصل دان آن را بگیرش در کنار
باز ره، دایم ز مرگ انتظار
باز ره= رها شو


دعا: خدایا کمکم کن که بفهمم که ؛ من خانه ام نیستم!( خانه وجود دارد) من جسمم نیستم!( فقط جسم هست) من فکرم نیستم!( فقط فکر در جریان است) من احساسم نیستم!( احساس زودگذری در حال عبور است) و.. بلکه؛ شاهد ساکت الهی حاضر است.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار عالی بود ممنون امیدوارم باز هم از شما بیاموزم .

قطره گفت...

مطالب این پست ، درست سر وقت بهم رسیدند .

سر وقت .
مثل اینکه کسی حس کنه تشنه است . بدون اینکه به زبونش بیاره ، فورا یک لیوان آب خنک بدن دستش.

نمی دونم چی بگم !!!
مثل مریم که می گن روزیش بهش می رسید ، هر چی نیازمه ، از یک دستی ، از یک روزنی ، از یک زبانی بهم می رسه .( بدون لحظه ای انتظار )

وقتی می گم هر چه بادا باد و به همه چی تسلیم ام (در واقع با بارشی از نعمت مواجه می شم . غیر قابل تصور ترین کلافهای ناگشودنی باز می شن )

نمی دونم چی بگم .
فقط می گم ممنونم .
و حتی نمی دونم باید از چه کسی تشکر کنم .

یه دست ماورایی همیشه بالای سرمه .
فقط می خوام ببوسمش . همین .

و این اشکهای خلوص رو تقدیمش کنم ، به معنی اینکه :
متوجه هستم هوامو داره ...

وای حس می کنم کم کم وقت رفتن ام شده . چون این روزها شدیدا احساس غربت می کنم .
یه حس تنهایی که تهی نیست ، وزن کل رو داره . ولی جنسش فرق می کنه .

حواسم تماما داره استحاله شده .

نمی دوووووووونم چی بگم ....
و شاید دیگه نیازی نیست چیزی گفته بشه ....

ناشناس گفت...

وای این دعا عجب معجزه میکنه ......

قطره گفت...

خوبی اش اینه که همه چی موقتی است .

مثل اینکه در یک صحنه ی نمایش ، هر لحظه نقشی بهت بدن ...ما جدا از نقش مان هستیم . مثل یک بازیگری که داره برنامه ای رو اجرا می کنه .
نقش ها هی عوض می شه .


اصلا ثابت نیست . دائم در حال تغییره .
فقط یک مورد رو اگر حواسم باشه ، نمومه .:
اینکه آگاهانه ، نقشهامو ببینم و بازی کنم . و بدونم که کسی که نقش بازی می کنه شاهدی هست بر اوضاع .


یه چیزهایی هست که با واژه ها نتونستم بیان کنم ولی حسشون می کنم .
هزاران هزار نقش پشت سر هم و متفاوت .

ناشناس گفت...

دكتر عزيز
راه اندازي اين وبلاگ را به شما و خودم تبريك مي گويم. راستي در چنين جهاني كه انسان اسير دست خود و ديگران است سخن از آزادي مولانا گفتن هم غنيمت است و هم سخت! غنيمت به دليل اينكه كمتر كسي سراغ اين حرفها مي رود لذا ناياب و گرانقيمت است. سخت از اين نظر كه كمتر كسي فرصت انديشيدن در اين باره را دارد چرا كه طلسم اطراف او را در خوابي بس عميق فرو برده است و بيدار كردن از اين خواب بسيار سخت و دشوار است. اما به قول مولا: تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست.
موفق باشيد
مرادي

قطره گفت...

یک شاخه گل برای شما ....

....

ارسال یک نظر

لطفاً نظر خود را بخط فارسی بنویسید.

لطفاً فقط نظرتان درباره‌ی مطلب نوشته شده را بنویسید. و اگر پیامی برای نویسنده دارید، به پیوند "تماس با نویسنده" مراجعه نمایید.