تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (11)



بایدهای غیر واقعی  از آفتهای خودشناسی!

وقتی بر اثر یک اتفاق نا خوشایند حال ما گرفته می شود، اغلب آن اتفاق را مسؤول حال بد خود می دانیم. اما همواره غیر از آن "اتفاق نا خوشایند" و "حال بد" چیزهای دیگری هم هستند که در واقع علت اصلی حال بد ما هستند. چون اگر غیر از این بود، همه بایستی در مقابل یک اتفاق مشابه واکنش مشابه داشته باشند. پس علت این تفاوت واکنش چیست؟


به عنوان مثال؛ در خود شناسی پیشرفت مورد انتظارم را نداشته ام(یک اتفاق نا خوشایند)، افسرده می شوم(حال بد) و همه کاسه کوزه های زندگی ام را بر سر خودشناسی می شکنم...

شاید راهم را کج کنم و از این پس فقط سراغ پول و ثروت و منافع شخصی ام بروم تا بالاخره طعم این آرامش و خوشبختی لعنتی!!! را با غرق شدن در لذایذ دنیا جستجو کنم! اما در طريق كسب ثروت هم لازم است خصوصيات انعطاف پذيري، سر سختي و سماجت، واقع بيني و...را در خودم پرورش بدهم و اين خصوصيات با "بايد نبايد هاي مطلق و دستوري" تطبيق ندارند!!!  از سوي ديگراين خوشبختي كه از منظر بايد نبايد هاي ذهني، همان "منيت باد شده" است، از طريق يكي شدن با ثروت، جسم، رفتار، فكر، هيجان و...به دست نمي آيد. چون اولاً اصل "منيت فكري" غير واقعي و موقتي است، ثانياً ايده آل ها و بايدهاي ذهني نشدني و سيري ناپذير هستند و ثالثاً يكي تصور كردن خود با عوامل فوق و نظير آنها هم نشدني و غير عملي است و رابعا به فرض هم كه همه اين ها تحقق يابد چون اساس دنيا بر تغيير است "منيت باد شده" هم موقتي است و دير يا زود زمان تركيدن آن هم فرا مي رسد!     

تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (10)


ماهي مشاهده گري را هر وقت از آب بگيريم تازه است!
رضا گفت:
سلام جناب آقای بنانی

ممنون از دوست خوبمان غلامرضا، ولی بگمان من، باید در
NA هست یعنی صرفا توصیه و پیشنهاد دوستان قدیمی نیست . به این معنی که فرد در حال بهبودی باید از موادمخدر و استفاده آن پرهیز کند و حتی شرط شروع بهبودی هم همین پاک شدن است.

اما تصور خود من از این باید، واقعا باید است اما به نظر می رسد بر خلاف باید های غیر منظقی دیگر، اتفاقا این باید دقیقا منطقی است مانند این است که برای انسانهای عادی بگویم باید زهر نخوری وگرنه خواهی مرد.
بنابراین نمی توان هرگونه بایدی را دلیل بر غیر منطقی بودن و مخرب و حتی غیر واقعی بودن دانست و از سوی دیگر عین دوری از کمال گرایی است، چون کمال گرایی فرد معتاد در این است که فکر میکند بدون باید عدم مصرف، می تواند جان سالم بدر برد.


اما جناب آقای بنانی سوال من از شما چیز دیگری هم هست. من دوستان زیادی دیدم در همین انجمن که از سن پاکی خود هویت ساختن. قصدم قضاوت آنها نیست اما می خواهم بگویم انسان می تواند رفتار خوبش را تا حدی کنترل کرده و از آن هویت نسازد ولی زمانی که دچار لغزش و رفتار اشتباه می شود واقعا سخت است که از آن هویت نگرفت و له نشد. زیر بار صحبت های و نگاه های سنگین شماتت های دیگران ( لزوما روی صحبت من اعتیاد نیست حتی در محیط کار و ...) و حس بدی که به تو القا می کنند و خیلی وقت ها سوء استفاده می کنند و کار را به ناحقی و ستم هم می کشانند که آنرا ابزار آزار تو می سازنند در چنین حالتی . می خواهم بگویم چطور می توان از آنها هویت نساخت و دوام آورد و دانست که همه امور موقتی است و این نیز بگذرد.


با سپاس
پاسخ شما هم در خصوص بايدهاي منطقي و غير منطقي كاملاً درست است. بايد هاي منطقي بيشتر فطري و غير فكري هستند زيرا شما كمتر نياز داريد با زور و فشار "بايد فكري" كاري بكنيد.
آگاهي و مشاهده گري و تجربه زندگي در مقابل عواقب وسوسه بايدهاي غير منطقي
در واقع بر عكس است!! نوعي وسوسه با منشا ء فكر وجود دارد كه شما را به سمت رفتارمنفي هول مي دهد ولي آگاهي بر اساس واقعيتها و تجربه زندگي و در واقع مشاهده گري، عواقب شديد آن را به شما گوشزد مي كند و در نتيجه مانع آن رفتار بر اساس وسوسه فكري مي شود. شما بر اساس فطرت به اين مي رسيد كه "يك بار عمل به اين رفتار زياد است و هزار بار هم كافي نيست!" و در نتيجه اصلا قيد آن را مي زنيد. درست مانند نخوردن زهر يا...كه شما فرموديد.


تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (9)


چند پرسش و پاسخ متداول

4-آيا تصميم قاطع براي "نزديك نشدن به مواد و دوستان قديمي حتي براي يك بار و لزوم استمرار پاكي"  خودش يك بايد ذهني نيست؟ تفاوت آن، با "بايد نبايدهاي اشتباه ذهني" چيست؟ آيا "من بايد در زمينه نزديك نشدن به مواد مخدر كامل و بي نقص عمل كنم" نوعي كمال گرايي نيست؟
پاسخ دوست عزيزمان غلامرضا را مي خوانيد (كه در نظرات قسمت 7 هم ارائه شده است) :


در پاسخ به سؤالات ، با اجازه مقدمه اي را مي آورم سپس به پاسخ مي پردازم ، به اميد آن كه پرتوي هرچند اندك به مسأله افكنده باشم . بنده يكي از اعضاي انجمن (معتادان گمنام =Narcotics Anonymous ) معروف به NA با پاكي نزديك به چهار سال هستم . از حدود دو سال پيش با شما آشنا شدم و هميشه از مطالب مفيدتان به عنوان مكمل آموزه هاي برنامه دوازده قدم استفاده مي كنم و از اين بابت خداوند را بسيار شاكرم.


و اما پاسخ :

پاسخ من به سوالات خير ست. ولي براي روشن شدن مطلب ناگزيرم توضيحاتي را بيفزايم.
ابتدا سعي مي كنم در كمال صداقت ، برداشت و تجربه ي شخصي خودم را از قدمهاي دوازده گانه مورد استفاده در NA و زاويه نگاه آن به مسأله معتاد و اعتياد و روال اين برنامه را با شما و خوانندگان عزيز در ميان بگذارم . قضاوت نهايي با شما و خوانندگان خواهد بود.


تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (8)


يك خطاي استراتژيك مغز!!

در ادامه پاسخ 2، در خصوص پذيرش اتفاقات لحظهء حال و پذيرش حال بد، نكته اي وجود دارد و اينكه عادت ذهن يا مغز در برخورد با مسائل عيني و بيروني طوري است كه در اسرع وقت مسأله بايد بر طرف شود. اين عادت در مورد خطر هاي واقعي يا مسائل واقعي زندگي به درد مي خورد و مفيد است و پذيرش اتفاقات بيرون در اين حوزه لازم نيست. غير از اين هم اگر بود نسل بشر منقرض مي شد. اين تاكتيك ما را از خطر و آسيب واقعي نجات مي دهد و رفاه و آسايش را به دنبال خواهد داشت. البته در اينجا هم مي توان با ممارست، همراه با پذيرش دروني لحظه حال و حفظ خونسردي، با سرعت عمل نمود. اما واكنش سريع غير ارادي هم در مواردي لازم است.


تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (7)


چند پرسش و پاسخ متداول
2-آيا صرف خواندن اين مطالب براي شناسايي پيش فرضهاي بايد نبايد اشتباه و افكار غير علمي و توهمي كمك مي كند؟
3-آيا صرف خواندن اين مطالب، براي ترك مواد مخدر، الكل و... كمك مي كند؟
پاسخ 2:
براي شناسايي افكار غير علمي و مخرب، تركيبي از مشاهده گري و مراقبه و اطلاعات به دست آمده در اين وبلاگ ( يا كتابهاي مشابه ) به همراه وقوع حال بد! لازم است.
يعني لازم است در كار انفرادي يا بهتر از آن در كار گروهي، اول از به وجود آمدن حال بد يا آشفتگي رواني خودمان آگاه شويم و آن را مشاهده كنيم، سپس از خود بپرسيم كه در اين حال بد، چه فكر منفي و مخرب و غير منطقي در ذهن من مي گذرد، آن افكار همراه حال بد را هم مشاهده كنيم و سپس از نظر علمي آنها را به چالش بكشيم:
 آيا اين فكر علمي است؟ با واقعيت منطبق است؟ آيا انعطاف پذير است؟ آيا بر اصول منطق استوار است؟ آيا آگاهانه و اختياري است؟ آيا كمك به حل مسأله مي كند يا خودش مسأله ساز است؟..در اين زمينه در قسمتهاي بعد باز هم مثالهاي بيشتري خواهم زد...
با اين نوع مشاهده گري و به چالش كشيدن اين افكار در سر بزنگاه، و تكرار و تكرار آن به تدريج با درك عميق غير واقعي بودن اين نوع افكار، آنها ضعيف و ضعيف تر شده و در نتيجه تغيير در هيجان و افكار ايجاد خواهد شد و شادي بيشتري نصيب ما خواهد گرديد..اما صرف خواندن مطالب به تنهايي شايد به ندرت كمك بكند...بنابراين تمرين عملي هم لازم است:
دو نكته در زمينه اين تمرين عملي وجود دارد: اول پذيرش مسؤوليت حال بد؛ اينكه در حال حاضر در اين لحظه تنها خودم و تنها خودم، با پرورش و تقويت افكار غير واقعي، مسؤول اين حال بد هستم؛ نه عوامل بيروني، پدر مادر يا..و... بنابراين خودم و تنها خودم هم مي توانم با به چالش كشيدن آنها، از افكار مخرب و حال بد رها شوم.
 اما نحوه برخورد و پذيرش حال بد و افكار مخرب هم بسيار مهم است: بنظر با نكته اول جور در نمي آيد اما نكته دوم؛ پذيرش حال بد و فكر پشت آن است!! و براي درمان از اين بيماري، تمرين اين نوع پذيرش لازم است.


تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (6)


چند پرسش و پاسخ متداول
قبل از ادامه اين سلسله گفتار، در اين قسمت و قسمتهاي بعدي، به چند پرسش و پاسخ متداول مي رسيم:
1-    آيا اين نوع تفكر علمي، انسان را تنبل و فراري از مسائل و مشكلات زندگي نمي كند؟!

به هيچ وجه و درست برعكس است؛ "تفكر غيرعلمي همراه بايد نبايد دستوري" است، كه موجب مي شود از عالم و آدم توقع غير واقع بينانه داشته باشيم و ركود و تنبلي و فرار از مسائل را پيشهء خود سازيم.
همانطور كه در قسمتهاي قبل توضيح داده شد؛ نتيجهء افكار منفي و همراه بايد، اين است كه قدرت مانور و انعطاف پذيري و پشتكار و سماجت و شور و عشق دروني، كه شرط موفقيت و مقابله با مسائل زندگي است، از انسان سلب مي شود.
وقتي انتظار داريم كه زندگي همواره بر وفق مراد ما باشد و هميشه در ناز و نعمت باشيم و از گل نازك تر نشنويم و... و در عمل هم نمي شود؛ به جاي اينكه واقعيت زندگي را بپذيريم كه؛ "زندگي دائم در حال تغيير است و سختي و آساني را با هم دارد، آدمها جايز الخطا و آزاد هستند و قدرت تحمل انسان هم بسيار بالاست و.." و به جاي اينكه در پي راه حل مناسب مسأله باشيم و با تمام قوا و با شور و عشق دروني، دست به عمل بزنيم و اگر موفق نشديم باز هم راه ديگر را امتحان كنيم تا...به مقصود مورد نظر برسيم...؛ روشي احمقانه را انتخاب مي كنيم كه حتي حيوانات به ظاهر بي شعور! هم آن را انتخاب نمي كنند!!!
آيا تا به حال ديده ايد كه وقتي گربهء ولگردي كه اغلب از يك خانه غذا گيرش مي آيد، اگر روزي از آنجا كه انتظار دارد، غذا به دست نياورد، زانوي غم به بغل بگيرد و افسرده شود و در همانجا چند روزي ميخكوب و نا اميد بماند و با خودش بگويد "ميوبايد!! اينجا "روزي" من داده مي شد! در دنيا بي عدالتي حاكم است و دنيا فقط مال آدمهاي شكمو و راحت طلب است و من تحمل اين وضع را ندارم و من چقدر بدبختم و...." به جاي اين وقت و انرژي هدر دادن از راه آزمايش و خطا و با كمك اميد و شور زندگي، مي گردد تا بالاخره در جاي ديگري، چيزي گير ش بيايد و بالاخره هم موفق و راضي مي شود ( الهام از كتاب "چه كسي پنير مرا برداشت؟" اثر دكتر اسپنسر جانسون...)
 اما انسان برخلاف اين گربه داستان ما، به دليل سلطهء پيش فرض بايدها از يك طرف و سلطهء افكار يأس آور و مانع و مخربي كه به دنبال آنها مي آيند؛ نظير " پس چون خلاف بايد ذهني ام شد، پس من آدم نالايقي هستم و هميشه هم بي عرضه و نالايق خواهم بود!!، يا فلاني آدم بي شعور و كثيفي است و همواره اينگونه مي ماند، اوضاع وحشتناك و افتضاح است!، من تحمل اين اوضاع را ندارم! و.." ؛ دشمن خودش مي شود و به دست "افكار منفي خودساخته"، خودش را از نظر رواني فلج مي كند و در مقابل تغييرات اجتناب ناپذير زندگي، شوكه شده و مقاومت مي كند...!!


تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (5)


   در قسمتهاي قبلي توقع و انتظارات غير معقول و نشدني از خود و از اطرافيان گفته شد. در اينجا سومين توقع و انتظار بيجاي آدمي مطرح مي شود: توقع از رويدادهاي زندگي و لذت و آسايشي كه بايد هر روز از آنها برخوردار شويم!!
مشكل اول توقعات و افكار غير منطقي و غير علمي اين است كه آرزوي نشدني را بيصبرانه طلب مي كنند. دومين مشكل آنها هم نتيجه گيري نا معقولي است كه بر اساس نرسيدن به اين توقعات ايجاد مي شود. اين نتيجه گيري غير علمي در واقع نوعي هويت سازي كاذب است كه به درد و رنج و هيجانهاي شديد منجر مي شود. باور و توقع مخرب سوم به شرح زير است:

تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (4)


چونکه من زاندیشه ها بگذشته ام
خارج اندیشه پویان گشته ام

حاکم اندیشه ام محکوم نی
همچو بنا حاکم آمد بر بنی

قاصدا خود را بر اندیشه دهم
چون بخواهم ازمیانشان برجهم

من چو مرغ اوجم اندیشه مگس
کی بود برمن مگس را دسترس

4-    تفكر علمي، آگاهانه و اختياري است ولي تفكر غير علمي به دليل ماهيت شرطي شدگي اش، نا آگاهانه و اجباري و اتوماتيك است. مولوي در اشعار بالا با تبيين اين دو تفاوت از ما مي خواهد كه به وراي انديشه برويم (تنها از طريق مشاهده گري مي توان به وراي انديشه صعود نمود) و از تحت سيطره و حكومت انديشه بودن بپرهيزيم! كه خطرات و بلاهاي عديده اي را به دنبال دارد.

 با حضور آگاهانه و مراقبه و مشاهده گري مستمر، بر انديشه ها حاكم شويم و به صورت ارادي از آنها به عنوان ابزار استفاده كنيم. مانند دانشمندان كه از "تفكر آگاهانه و مفيد" استفاده مي كنند.
 اما تفكر منفي و حاوي بايد نبايد، اين گونه نيست. در حالت عادي و بدون مشاهده گري، شايد منكر اين افكار شويم ولي هر از چند گاهي به دليل يك بهانهء بيروني اين افكار به صورت اتوماتيك و اجباري و از نا خودآگاه مي جوشند و شما توان خاموش كردن آنها را هم نداري.
حتي ممكن است در زمان بحراني وقوع "حال بد"، به طور شفاف متوجه اين افكار اتوماتيك هم نشوي! فقط ببيني حالت بد شده است! يا حتي گاهي موقع رفتار و گفتار منفي مي بيني كه واكنش غير عادي از تو سر مي زند! يا گاهي پس از ارتكاب عمل متوجه مي شوي كه كاري كرده اي! بسياري از "قاتلهاي بدون نقشه قبلي" مي گويند: "نفهميدم چطور شد كه مرتكب قتل شدم! الان هم مثل سگ!!پشيمانم!"
 حاكم شدن انديشه را همهء ما درك كرده ايم: بسيار اتفاق مي افتد كه فكر اتوماتيك همراه دستورات بايد نبايد به همراه احساسهاي منفي، به جان ما مي افتند و از ما رفتار و گفتار عجولانهء منفي طلب مي كنند!! ما هم مي خواهيم از شر آنها خلاص شويم و به كار و زندگي خود بپردازيم و يا به خواب رويم ولي مگر مي توانيم؟!!! به همين دليل مجبور مي شويم به قرص خواب آور و ...پناه ببريم.  

تفكر علمي ، تفكر زائد، بايدهاي ذهني و اعتياد (3)


جمله خلقان سخرهٔ انديشه اند
زين سبب خسته دل و غم پيشه اند

تفاوتهاي تفكر علمي و انديشهٔ بايد نبايد
3-    تفكر علمي بر اصول منطقي استوار است و عاري از تناقض آشكار مي باشد. به عبارت ديگر با اصول و شواهد ثابت شده قبلي منافات ندارد و استدلال و نتيجه گيري علمي از اصول منطق تبعيت مي كند.
 اما وسوسه هاي همراه بايد نبايد، كه در عمق ذهن جاي گرفته اند (و ممكن است فرد در حالت معمولي و به دليل عدم توجه و مشاهده گري مستمر، از آنها بي اطلاع هم باشد)، مملو از تناقض و غير منطقي هستند. هم در صغري و كبراي قضيه ايراد دارند هم در نتيجه گيري غير عاقلانه ترش! ولي عجيب آن است كه ايمان سر سختانه اي به اين فريب ذهني وجود دارد!! كه از آدم عاقل و بالغ بعيد است.
 البته اين طور نيست كه فرد در حالت هوشياري و به طور ارادي، چنين تفكري را تكرار كند بلكه اغلب در موارد به هم ريختگي رواني؛ نظير خشم و افسردگي و...گفتگوي دروني به شكل غير ارادي از عمق نا خودآگاه ذهن مي جوشد و ما را مانند يك "ربات برنامه ريزي شده" به تسخير در مي آورد!! به عنوان مثال استدلال اشتباه رايج زير را در نظر بگيريد:
"من تحت هر شرايط و به هر طريقي بايد كامل و بي نقص عمل كنم و از اين طريق بايد عشق و احترام و تأييد ديگران را جلب كنم. اگر در كسب اين كمال و احترام و تأييد، شكست بخورم افتضاح مي شود! و من آدم بد و بي ارزشي مي شوم! و هميشه يك شكست خوردهٔ مستحق درد و رنج هستم!!!"
قبلاً گفته شد كه مقدمه و صغري و كبراي اين استدلال غير واقعي و غير علمي است و در واقع نشدني و دست نيافتني است! و بنابراين، احتمال بر آورده شدن اين بايدها، غير ممكن است. اما نتيجه گيري اين استدلال هم درست نيست. به صرف يك يا چند بار شكست در كامل عمل كردن و به صرف شكست در كسب احترام ديگران و حتي به هر دليل بيروني با هر غلظت و شدتي نمي توان بد بودن و بي ارزش بودن را نتيجه گرفت. (از عملكرد و همينطور جسم، ثروت، همسر، احساس، فكر و....نمي توان هويت ساخت.)
اصولاً "من ذهني" ماهيت واقعي ندارد كه بخواهد صفت بد يا بي ارزش، يا با ارزش را به خود بگيرد!